• ۱۴۰۳ دوشنبه ۳۱ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 21 -
  • ۱۴۰۲ سه شنبه ۳ مرداد

ملاحظات ا ندیشیدن

در باب مفهوم «روشنفکری ادبی» در ایران

محمود دولت‌آبادی

نویسنده

با تركيب «روشنفكر ادبي» آشنايي ندارم. ديگر اين كه خودم را هرگز روشنفكر ندانسته‌ام، چون روشنفكري از فضايل و دانايي‌هايی الزاما برخوردار بايد باشد كه من فاقد آن هستم. كمترينش سر در همه امور داشتن است كه شخصا نه ابزارهايش را در اختيار دارم، مثل دانستن يك دو زبان با ارتباطات دامنه‌دار كه من ندارم و حوصله‌اش را هم نداشته‌ام و ندارم. يادم هست كه از جواني روزنامه نمي‌خواندم و تلويزيون نگاه نمي‌كردم، چون به نظرم مي‌رسيد وقت كتاب خواندن و نوشتنم را مي‌گيرد. خبرهاي كلان هر جوري بود به گوش مي‌رسيد و بيش از آن هم لازم نبود. چون علاقه‌اي به پيگيري جزييات نداشتم. وقتي همسرم آمد پشت ميله‌ها در سه‌شنبه‌روزي تا بگويد محل زندگي‌مان (كه دراختيار ساواك قرار گرفته بود به واسطه كليدش كه در جيبم بود روز بازداشت) را از وسايل خالي كرده و برده‌اند - من كه در زندان خبر را شنيده بودم - گفتم «اميدوارم آن تلويزيون را هم برده باشند» كه گفت آن را هم برده‌اند. در مسايل انتقادي هم بيشتر مي‌توان به آثار من نگريست كه در عرصه حرفه‌اي‌ام آنچه را دانسته‌ام نوشته‌ام. بنابراين اگر يك تن مصداق نظر زنده‌ياد شاملو باشد كه مي‌گفت «ما در ايران روشنفكر نداريم» آن يك تن من هستم؛ اما گاه و بي‌گاه به اين معنا انديشيده‌ام كه چرا شاملو به چنين دريافتي رسيده بود؟ واقعيت امر اين است كه در کشور ما تا در ياد است مجال باليدن انديشه به اشخاص داده نشده و در هر برهه‌اي به بهانه‌ا‌ي اهل فكر و نظر منكوب و پراكنده يا حتي حذف شده‌اند. شما در خيال‌تان همين قرن سيزدهم خودمان را كه پشت سر گذاشته‌ايم لحظاتي ورق بزنيد. خواهيد ديد كه قربانيان نخست هر دوره تاريخي اشخاص و شخصيت‌هايي بوده‌اند كه پيش از باليدن انديشه‌شان يا حذف شده‌اند يا حبس يا متواري يا منزوی. در چنين احوالي چگونه مي‌توانسته روشنفكر و مهم‌تر از آن جمع و جامعه روشنفكري پديد بيايد؟ بنابراين دريافت شاملو اگرچه شنيدنش ناگوار است اما واقعيت دارد. پس ما نداريم چون امكان تحقق يافتن آن ميسر نبوده. عبارت روشني در اين معنا سر زبان‌هاست كه باليدن فكر به آزادي فكر نياز دارد؛ در فضايي كه فكر قادر به بيان باشد و در جامعه ما بعد از انقلاب مشروطيت تا اكنون چند صباح اين جامعه رنگ آزادي را ديده است؟ شما بگوييد. ممكن است در مقاطعي جبري مثل بعد از شهريور 1320 فضايي پديد آمده باشد اما همان ‌قدر كه ميدان بدهد به شناسايي چهره‌هايي كه در نخستين فرصت بايد به حساب‌شان رسيدگي شود! بعد و پيش از آن چه وقت؟! لابد انتظار مي‌رود كه در اين مختصر گفته شود چه عواقبي متوجه جامعه‌اي مي‌شود كه فكر در آن نتواند ببالد! پاسخ خلاصه اين است كه در چنين جامعه‌اي توان گفت‌وگوي سالم نزول مي‌كند و فرو مي‌افتد و برآيند آن جاهليت است در جامعه با ريخت‌هاي گوناگون كه وجه غالب اجتماعي را رقم مي‌زند. چنين جامعه‌اي بسيار مستعد مي‌نمايد براي فرو كشيده شدن و تقليل مسائل مهم به سطح سادگي و پايين آوردن آن مسائل تا سطح شعوري كه برآيند شده است و معمولا حكام مربوطه هم سود خود را در آن مي‌بينند. غافل از اينكه آن سودمندي زمانمند است و در مسير به ضد خودش بدل مي‌شود؛ و آن ضديت فقط متوجه نظام حاكم نيست و فكر در فرآیند سركوب به ضديت اجتماعي هم منجر تواند شد. زيرا همين كه بيرق از اين دست به آن دست شد، اولين گام ضديت با آن ارزش‌هايي است كه ضارب از آنها خبر نيافته است. او همچون يك نيروي جسماني فقط از روي ديگر سكه ظهور كرده است و خود نداند يا بداند سكه همان است كه بود. چنانچه كماكان در نمايش‌هايي كه ديده مي‌شود هر گروهي مي‌كوشد آن ديگري را از زبان بيندازد! اگر شده به قهر و اين طبيعت جهل است كه هر شخص يا دسته‌اي ادعا مي‌كند حقيقت در نزد اوست و اين چرخ همچنان خواهد چرخيد متاسفانه و غمگنانه؛ و راه برون‌رفتي هم در چشم‌انداز ديده نمي‌شود؛ چون حجم اجسام با نازكاي فكرهايي كه مجال بالندگي و رسيدن نيافته‌اند، برابري ندارد. اين تجربه بسيار آزموده شده است و بديهي است جامعه‌اي كه از آغاز تضادهاي اصلي‌اش پوشانيده مي‌شود در زير شعارهاي هيجاني، با فروكش آن هيجانات سر از هيجانات ديگر بيرون مي‌آورد. حالا بفرماييد ببينیم جاي تفكر و تامل كه هيچ مجال عرضه نيافته در اين ميانه كجاست؟ بلي جانم، نظام حاكم بر جامعه ما چنان كه افتاد و دانيد، از همان روز نخست آشكار كرد كه تمام حقيقت در نزد اوست و مجالي باقي نگذاشت تا ديگران درباره «واقعيت» با خود و با ايشان بحث و گفت‌وگو كنند. به جايش هر صدای ديگری را یا خاموش كرد يا كوشيد خاموش و منزوي كند. در حالي كه مي‌دانيم جدل و گفت‌وگو خود مي‌تواند بستر زايش انديشه باشد. نتيجه آن‌كه هر از چندي صداهاي اعتراض بلند مي‌شود و البته سركوب هم؛ چون پيشينه‌اي از تبادل نظر و مشاركت جمعي در سرنوشت خود وجود نداشته و هميشه غايب بوده است. در وقايع اخير هم چنانچه مشاهده شد برخورد از نوع بسيار سخت بود كه هيچ تناسبي با هنجار اعتراضات نداشت و ندارد هم؛ يك اعتراض مدني به مواجهه مدني نياز دارد نه به كشتن و چنين و چنان كردن و... باري... جاي تامل است كه از پديده خشونت‌هاي اخير انديشه‌وراني در عرصه‌هاي گوناگون علوم اجتماعي پديد آمده‌اند كه روش‌هاي ناخون‌باري را پيشنهاد و با كمال حسن نيت و ميهن‌دوستي توصيه مي‌كنند اگر گوش‌هاي شنوا وجود داشته باشد! اما شايد مي‌شد خشونت مهارشده باشد اگر از همان آغاز اصل نفي و حذف و بيرون راندن پياپي انديشه‌ورزان با قابليت‌هاي انساني به كار بسته نمي‌شد که شد؛ شايد چنين نمي‌شد اگر آستانه تحمل نظام حاكم به صفر نزديك نبود و چنين نمي‌شد اگر آزادي‌هاي قانوني لحاظ مي‌شد. آزادي بيان معمول توانستي شد و اجتماعات مختلف مي‌توانستند در قالب سنديكاها و ديگر شكل‌هاي سازماني تبادل آرا داشته باشند با حفظ اصول عام قانوني ـ سرزميني. در آن صورت جامعه منطق رفتار مي‌يافت؛ از شتابزدگي فاصله مي‌گرفت و در فرآيند آينده‌اي ترسيم توانستي شد براي جامعه و كشور؛ اما امتناع نظام حاكم از كمترين ميزان انعطاف لازم جامعه را به جايي رسانيده است كه بار ديگر جز دو رنگ سياه و سفيد، هيچ رنگ ديگري را نه ببيند و نه به پندار آورد. يك بار بهرام بيضايي گفت «مردم حافظه تاريخي ندارند» بسيار قابل تامل بود اين سخن او براي من در همان حدود نيم قرن پيش. اكنون لازم است بيفزايم حاكمان بر ما هم نيازي به حافظه تاريخي و تجربه‌اندوزي از آن احساس نمي‌كنند! ديگر چه توان گفت بيش‌تر؟!

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری