• ۱۴۰۳ جمعه ۷ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4859 -
  • ۱۳۹۹ شنبه ۱۸ بهمن

اين وضعيت عادي نيست

مرتضي ويسي

مرگ هركس همواره حامل پيامي است و پشت هر مرگي داستاني نهفته است؛ داستاني به پهناي زندگي. مواجهه با مرگ هميشه معادلات را عوض مي‌كند و اين تنها  مرگ است كه هر چيز پنهاني را افشا مي‌كند. خلاصه اينكه مرگ هر شخص پيامي دارد و بايد تنها گوش سپرد به داستاني كه آن مرگ بايد افشا كرده باشد. اين روزها و اين ماه‌ها و حتي اين سال‌ها خبر مرگ بسيار شنيده‌ام و به راحتي به فراموشي سپرده‌ام اما خبر مرگ برخي افراد هيچگاه از ذهن من پاك نمي‌شود. خبر مرگ هاله لاجوردي تنها يكي از اين دسته مرگ‌هاست كه شايد هيچگاه تن به فراموشي نسپارد چراكه مرگ او يك اتفاق ساده نبود كه بتوانم به اين راحتي‌ها فراموش كنم. مرگ هاله لاجوردي فريادي بود كه شايد كمتر كسي آن را شنيده باشد. مرگ او پيام‌آور يك اتفاق مهم بود كه بايد جرات كرد و اين خبر را شنيد.  محتواي خبر اين است: اوضاع عادي نيست و هرگز هم عادي نخواهد شد.
من هيچگاه شاگرد مستقيم هاله لاجوردي نبودم و حتي او را از نزديك ملاقات نكردم. تنها عامل و حلقه ارتباط من با او از طريق آثار و نوشته‌هايي است كه طي سال‌ها فعاليت او در حوزه جامعه‌شناسي فرهنگي انجام داده بود. هيچ شكي نيست كه او از بنيانگذاران اصلي پايه‌گذاري رشته جامعه‌شناسي فرهنگي در ايران بوده است؛ همين امر باعث مي‌شد كه يكي از مخاطبان اصلي نوشته‌ها و يادداشت‌هاي او در نشريات و مجلات مختلف از جمله مجله ارغنون باشم. اين موضوع باعث مي‌شد كه طي اين سال‌ها هر زمان كه پا به دانشكده علوم اجتماعي تهران مي‌گذاشتم همواره يكي از هميشگي‌ترين كارهايم پيگيري حال خانم لاجوردي بود اما تنها چيزي كه مي‌شنيدم اظهار بي‌اطلاعي و در بهترين حالت اخبار انزواي افسردگي عميق كه او سال‌ها به دوش مي‌كشيد؛ گويي اينكه هاله‌اي در كار نبوده. واقعيت امر اين بود كه براي بسياري اصلا هاله‌اي وجود نداشت حتي كمتر كسي نام او را به ياد داشت. اين همه فراموش‌شدگي براي كسي كه زماني از محبوب‌ترين و ممتازترين دانشجوهاي علوم اجتماعي و حتي از مطرح‌ترين اساتيد آن دانشكده گاهي اوقات براي من تبديل به امري مي‌شد. اطرافيان هاله لاجوردي گفته‌اند(و همچنان مي‌گويند) هاله به هيچ قواعد بازي تن نمي‌داد مگر قواعد علمي به هيچ شوري راه نمي‌داد مگر شور انتقاد. آنچه از متون او مي‌فهميدم اين بود براي اينكه زنده بماني بايد انتقاد كني؛ انتقاد از جزيي‌ترين وجه زندگي تا كلان‌ترين مفهوم هستي. هاله اهل انتقاد بود نه ستايش و نه تن سپردن به قواعد بازي. او تن به قواعد بازي نسپرد تا نشان دهد كه اين وضعيت عادي نيست و تنها كساني كه مي‌خواهند وضعيت را عادي نشان دهند با اين بازي همراه مي‌شوند.  بله وضعيت عادي نيست چراكه اگر هاله مي‌خواست وضعيت را عادي جلوه دهد قطعا براي اينكه از دانشگاه، تنها خانه امن خود، بيرون رانده نشود حتما با همكاري يك دانشجو مقاله‌اي علمي- پژوهشي با اولويت اسم خود چاپ مي‌كرد نه يكي بلكه چند تا. يا اينكه مي‌توانست به جاي طرح موضوعات عميق انتقادي جامعه‌شناسي، جزوه چند صفحه‌اي ارتباطات به دانشجويان ديكته كند تا راحت امتحان خود را پاس كنند. مي‌توانست انتقاد نكند و اين تفكر و زبان انتقادي را دورانداخته تا هيچ‌وقت هيچ چيز به قباي كسي بر نخورد. اما در نهايت او بود كه تن به اين بازي نداد و دير درخشيد و رفت. اگر براي آدرونو نوشتن جايي‌است براي زيستن، براي هاله دانشگاه تنها جا بود كه مي‌توانست زيست داشته باشد. اما  افسوس كه «زندگي غلط را نمي‌توان درست زيست» و براي ماندن در خانه خود بايد تن به قواعد كاسب‌كارانه داد تا در جايي كه به آن تعلق داري بماني. به گواه گفته دانشجويان هاله لاجوردي، او سراسر شور بود براي دانستن و آموختن. هاله لاجوردي متعلق به آخرين نسلي بود كه معناي اميد را لمس كردند. نسلي كه او از آن برآمده بود در آن سال‌ها بيش از هر زمان به آينده چشم دوخته به آينده‌اي كه با تلاش جمعي و فردي قرار بود ساخته شود و همه در ساختن آن سهمي داشته باشند.  زيستن در فضايي كه بدون رعايت قانون بازي خاصي و تنها با تكيه بر تلاش فردي به پيشرفت دست پيدا كني. اما افسوس كه چه زود اين اميدها واهي و كاذب از آب درآمد. يك نابيناي مادرزاد زندگي راحت‌تري دارد تا كسي كه عاشق ديدن و كشف كردن و به ناگاه نابينا شدن. به همين ترتيب براي نسلي كه اميد را لمس كرده بود، درك نا اميدي سلب هرگونه امكان حيات بود. هانا آرنت زماني كه از انسان‌هاي زايد (بي‌وطن) سخن به ميان مي‌آورد از سازوكارهاي ساخت اين انسان‌ها نيز بحث مي‌كند. او همواره اين سوال را مطرح مي‌كرد كه چه چيزي باعث مي‌شود يك انسان با بي‌وطن شدن تبديل به انساني زايد شود. انسان بي‌وطن كسي است كه از هيچ حق و حقوق انساني براي حيات برخوردار نيست چراكه از خود وطني ندارد. واقعيت امر اين است كه بسياري دست به دست هم دادند تا هاله لاجوردي را تبديل به يك انسان زايد بكنند اما انزواگزيني او در اين سال‌ها شايد مبارزه‌اي عميق بود براي تن ندادن به اين مفهوم و عادي‌سازي ماجرا.
مواجهه ما با مرگ هاله لاجوردي بايد انتقادي باشد آنگونه كه خود مي‌انديشيد و مي‌آموخت.  اين سوال را پيش بكشيم كه چرا يك انساني با اين شور و شوق استعداد با قرار گرفتن در يك انزواي مطلق، تنها خبر مرگ اوست كه ما را از وضعيت او آگاه مي‌كند. بينديشيم به اين وضعيت و اين كلام را ضرباهنگ خود كنيم اين وضعيت عادي نيست.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون