• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۲۷ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5671 -
  • ۱۴۰۲ شنبه ۱۶ دي

نولان، به دنبال جهاني عاري از سلاح هسته‌اي

لقمان مداین

فيلم اوپنهايمر را ديدم، يك بيوپيك علمي كه حاصل تمام تلاش كارگردان نبود، وقتي كه نولان توصيه كرد مخاطبان اين فيلم را به همراه مستند ضميمه‌اش تماشا كنند من دريغ نكردم اما فيلم وجه روايت اولي‌تري از مستند نداشت، فارغ از يك رقابت فيلم‌سازي باورمندم، آمده بود تا فرياد رابرت اوپنهايمر باشد كه با قهر ساكت شده بود، يعني همان سبك امپرسيونيسم فرانسه، كاري به سينما نداشت و بيشتر به دنبال رسالتش بود، يعني همان ديالوگي كه در انتهاي فيلم قبل از مشخص شدن راي اعضاي كميته تاييد اعتبار امنيتي، رابرت به دوستش مي‌گويد كه آيا روزي تاريخ متوجه اتفاقات اين اتاق خواهد شد؟ پاسخ آري است، نولان با نور انداختن به اين برهه از تاريكخانه تاريخ امريكا سعي كرد به بهترين نحو ممكن صداي دانشمنداني باشد كه مورد سوءاستفاده نظم جهاني قرار گرفتند و نغمه تظلم‌خواهي مردمي باشد كه قرباني شدند و مردماني كه در آينده‌اي نه چندان دور قرباني ديگر رقابت‌هاي اتمي خواهند شد.
به سراغ پروپاگاندايي مي‌رود كه همه را فريفته خود كرده بود، يعني مبارزه با ژاپن و در مستند و فيلمش ثابت مي‌كند كه زدن بمب هسته‌اي به هيروشيما و ناكازاكي صرفا براي تثبيت اتوريته ايالات متحده و تست اين سلاح قدرتمند بوده، وگرنه ژاپن قبل از پرتاب سلاح هسته‌اي روزها مورد بمباران سنگين امريكا قرار گرفته بود كه ميزان انفجار آن با چندين سلاح هسته‌اي برابري مي‌كرد و ديگر نيازي به استفاده از بمب اتم نبود، استفاده ابزاري دولت امريكا از علم و عالم را به تصوير كشيد كه حاضرند حتي از پيكره بي‌جان منتقدشان نيز سوءاستفاده كنند، مثل وقتي كه بعد از آن همه فشار بر اوپنهايمر و توهين رييس‌جمهور امريكا به او، در كاخ سفيد مورد تقدير قرار مي‌گيرد تا از اعتبار رسانه‌اي او نيز سودي عايدشان شود هرچند در واقعيت اين اتفاق در دوران رياست‌جمهوري كارتر انجام مي‌‌شود و در آن زمان وجهه اوپنهايمر تاحدودي بهبود يافته بود و تلاشش براي منع گسترش سلاح هسته‌اي با موافقت امريكا و شوروي داشت به نتيجه مي‌رسيد. قدرت ركن پنجم دموكراسي يعني رسانه را به تصوير مي‌كشد كه وقتي خبر محاكمه دروغين درز پيدا مي‌كند، بلافاصله نور بر تاريكي مستولي يافته و حق بر كرسي مي‌نشيند.
سياستمداران امريكايي را افشا مي‌كند، از شخص ترومن كه بدون پشيماني صرفا به دنبال كسب افتخار اين پروپاگانداي كثيف بوده، يا وزير جنگ كه در انتخاب شهر براي اصابت بمب دست روي استان‌هايي مي‌گذارد كه با خانواده‌اش به آنجا سفر نكرده و خاطره‌اي خوش ندارد.
و درنهايت يك بار ديگر نولان سعي مي‌كند دنيا را از خطر سلاح هسته‌اي آگاه و مبارزه با آن را مجددا پرشور كند، نمود اين امر مهم را در سخنان انسان‌ستيزانه وزير اسراييلي ديديم كه به سادگي بيان كرد بايد فلسطينيان را با سلاح اتمي يك‌بار براي هميشه منقرض كنيم.
از محتوا بگذريم كه انصافا خوب بود، به فرم و تكنيك برسيم.
از گريم شروع مي‌كنم، با يك اينشتين به‌شدت غيرواقعي مواجه هستيم، اما آيا مشكل از گريم است؟ خير! انتخاب بازيگر اشتباه بوده، گريم تلاش بسيار زيادي كرده تا همان آلبرت اينشتين را براي‌مان بازبيافريند، به آخرين عكس بيوگرافي او رجوع كنيد، از طرح مو و سبيل تا خط لبخند، شكل بيني و چانه، چشم‌ها و خطوط كنار آن و پيشاني، ابروهاي نصفه و نيمه و عضلات شل صورت همه‌چيز دقيق است اما فرم در نيامده و اين بيش از آنكه ايراد گريم باشد مشكل از كارگردان است كه هرقدر اوپنهايمر خوبي را انتخاب كرده بر ديگر بازيگران نظارتي نداشته است، همين ضعف را در انتخاب بازيگر نيلز بور مي‌بينيم كه البته قدرت بازيگري و گريم تاثيرگذارش توانسته اين مشكل را بپوشاند، اوپنهايمر خوبي را ساخته، به زيبايي فرآيند تغيير شكل او را از جواني تا ميانسالي به تماشا مي‌نشينيم، به خطوط دور چشمانش بنگريد، به خط‌هاي پيشاني، حتي شكل گردن او نيز تغيير مي‌كند، فرآيند پيري را در تبديل رنگ مو و پوست او به وضوح مي‌بينيم، حتي فرم لباس پوشيدن وي نيز يكسان است و توانسته شباهت بسيار بالايي را بازسازي كند كه جاي تحسين دارد و اين مهم را در گريم و انتخاب درست بازيگر لوئيس استراوس نيز مي‌بينيم.
در تدوين فقط از پلي‌بك‌هاي سريع و خوش‌ساختش دفاع مي‌كنم، وگرنه هيچ شروع خوبي را برنگزيده، همان ابتدا مستندوار آغاز مي‌شود و مخاطب را به ميان استخري از اطلاعات مي‌اندازد تا در ميان اعماق آن به تنهايي شنا كردن را بياموزد، فيلم ريتم و سرعت درستي ندارد، خسته‌كننده است، ضربانش منظم نمي‌زند، سكانس‌هاي مازاد حذف نشدند، چينش سكانس‌ها به هم ريخته است، آنچه بايد در قالب سريال و در چند اپيزود شكل مي‌گرفت را سعي كردند در يك ويديو فشرده كنند، اما اصلاح رنگ و نور خوبي دارد، كنتراست رنگ‌ها رعايت شده، صدا و تصوير سينك است، آمبيانس ميان صدا و سكوت حفظ شده، افكت‌هاي خوبي دارد اما نمي‌تواند احساس مخاطب را درگير كند، نيت كارگردان تقويت نشده، اتمسفر تاثيرگذار نيست، اسمبلي از برش‌هاي بي‌دليل كه هيچ اطلاعاتي ارايه نمي‌دهند، كنش هر نما را داراي تداوم نمي‌يابيم و در يك جمله بايد بگويم بعد از كارگرداني اين تدوين است كه ضربه جدي به فيلم واردكرده است.
كارگردان را با دو ضعف ابتدايي نقد مي‌كنيم تا به جنبه‌هاي ديگر نيز بپردازيم، ابتدا به ساكن فيلمنامه را چكش‌كاري نكرده، در گام دگر به تدوين نظارت نكرده، حتي تصوير دقيقي از انفجار قارچي‌شكل اتمي نمي‌بينيم و به وضوح اسير سبك امپرسيونيسم فرانسه شده يعني سعي كرده به درون ذهن اوپنهايمر برود، مي‌بينيم قهرمان سلسله‌حوادثي را پشت سر مي‌گذارد تا عواطفش را نشان دهد، درون‌گرايي‌اش را متجلي سازد، حتي فلاش‌بك‌ها نيز گواه اين سبك هستند تا به درون ذهن او بروند، شخصيتي كه خودكشي كرده را مي‌بينيم و از نيمه فيلم به بعد شاهد آن تدوين تند كه از سبك آبل گانس و ژان اپستاين نشأت گرفته هستيم اما نيمه اول چه؟ آن ريتم كند و خسته‌كننده يك باگ جدي به حساب مي‌آيد، حتي در قاب‌بندي نيز سعي كرده وضعيت دروني كاراكتر را نشان دهد، دوربين را از فوكوس درآورده، تصاوير را تار كرده، نچراليسم را بر بازيگران حكمفرما كرده تا احساسات و هيجانات را در نقطه اوج آشكار سازد اما باز هم در آكسيون فرصت كافي به بيننده نداده تا روي واكنش‌ها و اوضاع روحي كاراكترها تامل كند و شخصيت‌پردازي‌ها به خوبي شكل نگرفته، به ميزانسن توجه جدي نكرده به مكان‌هاي چشمگير و واقعي براي تاثيرگذاري بسنده كرده، به روان‌شناسي رنگ توجهي نداشته و حواس خود را بيشتر به پالت‌هاي رنگي معطوف ساخته و همه اينها يعني در گذر به امپرسيونيسم موفق نبوده، همان‌طور كه در تلاش براي پوشاندن ضعف‌هاي مكرر خود با چند نماي اروتيك كامروا نبوده است.
زواياي دوربينش عالي بود، مثل وقتي كه اينشتين را در يك نماي دور براي معرفي به تصوير كشيد، يا وقتي اوپنهايمر را در جلسه حضور شهود از زاويه بالا به پايين نشان داد كه خم شده، سرش را با دستانش گرفته و عصبي است و نمادي از ضعف و آسيب‌پذير بودن او بود، يا مثل وقتي كه استراوس متوجه شكستش در دادگاه شد و صندلي وزارت بازرگاني را از دست داد يا وقتي كه بعد از شكست رسمي استراوس، اوپنهايمر را از زاويه پايين به بالا درحياط نشان داد تا موضع قدرت او را نمايان سازد.
نولان به قدري تحت‌تاثير كيليان مورفي است كه در سكانس ممنوع‌الخروج كردن دانشمندان از لوس آلاموس و قهر تلر كه روي بمب هيدروژني تحقيق مي‌كرد، از سريال پيكي بلايندرز ايده مي‌گيرد و در پلاني كاملا مشابه به يكايك دانشمندان رو مي‌كند و حول يك خط فرضي صدوهشتاد درجه‌اي مي‌چرخد و هركدام را با انگشت اشاره خطاب مي‌كند و ماموريتي مستقل مي‌دهد. ضدارزش اوپنهايمر بود كه برخلاف توصيه نيلز و اينشتين ساخت بمب اتم را عملي كرد اما وقتي متوجه قدرت واقعي آن شد تلاش كرد جلوي گسترشش را بگيرد و در اينجا تبديل به ارزش شد.
عنصر ارتباطي بمب اتم بود كه سرنوشت دنيا را به هم مرتبط كرد.
قهرمان اوپنهايمر بود كه از سد موانع گذشت و در رقابت اتمي با آلمان و شوروي پيروز شد، ژاپن را به زانو درآورد و درنهايت بر استراوس كه ضد قهرمان فيلم بود غلبه كرد.
عطف اول را جايي مي‌دانم كه اوپنهايمر به مسوول آزمايشگاه گفت كه من مي‌دانم مشغول انجام چه كاري هستيد و نيازي به دسترسي خاص امنيتي ندارم و با كارتان موافقم كه همانجا لارنس به اوپنهايمر خوشامد مي‌گويد و چالش آغاز مي‌شود. اوج را لحظه‌اي مي‌دانم كه دكتر هيل در دادگاه، تخلف كميته تاييد اعتبار امنيتي را افشا كرد و از پشت پرده اقدامات استراوس عليه اوپنهايمر پرده برداشت و در اين لحظه حقايق فاش شد.
عطف دوم نيز زماني بود كه كميته تاييد اعتبار در راي نهايي خود به اوپنهايمر اعلام كرد شما را يك شهروند وفادار مي‌دانيم و همانجا نتيجه تلاشش براي دادگاه ثابت شد و به آرامش رسيد، به خاطر داريم كه اينشتين به او گفته بود دولت از تو سوءاستفاده كرده است پس به آنان پشت كن كه اوپنهايمر در پاسخ اعلام كرد من اين كشور را دوست دارم و به آن پشت نمي‌كنم. 
شخصيت‌پردازي‌ها خوب از آب در نيامده، آن‌قدر شلوغ است كه خودش ناچارشده با فلاش‌بك زدن‌هاي پي در پي مخاطب را هوشيار نگه دارد، ازدياد كاراكتر باعث شده شخصيت‌پردازي‌ها مفهوم نباشد.
تعليق‌هاي خوب زيادي داريم به شرطي كه برخلاف توصيه نولان مستند را قبل از فيلم نديده باشيد، مثل وقتي كه سعي مي‌كند استادش را بكشد، يا گمان مي‌كنيم با اينشتين دعوايش شده، يا زماني كه به قدرت واقعي سلاح اتمي پي مي‌برد و سعي مي‌كند با آن مقابله كند، يا لحظه‌اي كه بمب را تحويل دولت مي‌دهد و ناگهان چونان دستمالي استفاده شده او را دور مي‌اندازند و حتي رييس‌جمهور نيز او را تحقير مي‌كند يا آنجايي كه تا يك قدمي شكست در دادگاه پيش مي‌رود اما نجات پيدا مي‌كند.
نمادگرايي نولان بسياردقيق است، همان ابتدا با ايده گرفتن از يك روايت واقعي سيبي را طرح مي‌كند كه اوپنهايمر با تزريق سيانيد به آن سعي دارد استادش را مسموم و به قتل برساند، سيب در اينجا نمادعلم است، همان سيبي كه باعث كشف جاذبه شد، پس با كمي تحريف از واقعيت نمادي است از اعمال اوپنهايمر كه سعي دارد با كشف بمب اتم علم را كه بايد مفيد باشد مسموم و كشنده سازد.
اما به همينجا ختم نمي‌شود. به بعد از تست سلاح اتمي برويم وقتي كه جشن پيروزي گرفتند و اوپنهايمر براي سخنراني واردسالن مي‌شود و چشمانش به تاري مي‌رود، زاويه دوربين را به گونه‌اي مي‌يابيم كه گويي در ميان كليسا چشمان مردم به مجسمه تثليث عيسي دوخته شده، مي‌خواهد بگويد اوپنهايمر همچون مسيح بار گناهان ديگران را بر دوش مي‌كشد، مانند عيسي، حواريونش را جمع مي‌كند و مانند او يكي از اطرافيانش به وي خيانت مي‌كند و او را به صليب مي‌كشند اما اين تعبير نولان درست نيست، چراكه در اينجا اوپنهايمر بيش از همه بار گناهان خودش رابه دوش مي‌كشد نه ديگري.
خط زماني داستان رعايت نشده و اين يك مشكل جدي است، يعني سكانس‌هايي كه نمايش داده مي‌شوند گاهي با روايات ديگر، سال‌ها اختلاف زماني دارند، مثل وقتي كه اوپنهايمر بمب را مي‌سازد و جلسات كميته تاييد اعتبار امنيتي برگزار مي‌شود اما جلسه محاكمه‌اي كه دكتر هيل در آن استراوس را افشا مي‌كند سال‌ها بعد اتفاق مي‌افتد نه همزمان! و مخاطب صرفا متوجه ذره‌اي ازآنچه درواقعيت شكل گرفته مي‌شود و اين يك ضعف بزرگ است كه براي فهميدن يك فيلم بيننده مجبور باشد چند كتاب بخواند و مستند ببيند. نكته ديگر نام عمليات آزمايش سلاح هسته‌اي است كه نولان نامش را ترينيتي گذاشت و به معناي تثليث بود، يعني همان پدر، پسر، روح القدس و در واقع با اين نام‌گذاري دو هدف داشت، نخست آنكه بگويد وقتي تمام دانشمندان كنار هم جمع شوند، مي‌توانند اين‌گونه دنيا را متحول كنند و ديگر اينكه همان‌طور كه بعد از به صليب كشيدن مسيح دنيا وارد عصر جديدي شد پس از آزمايش اين سلاح دنيا وارد دوران جديدي مي‌شود.
نكته ديگر اينكه در زمان سخنراني پس از پيروزي وقتي اوپنهايمر حال روحي‌اش به هم مي‌ريزد و تصاوير را تار مي‌بيند، دختري در مقابلش به مرحله ذوب شدن رسيده و پوست از صورتش كنده مي‌شود، او همان دختر نولان است و كارگردان سعي داشت بگويد وقتي كسي سلاحي به اين خطرناكي مي‌سازد ابتدا بايد تصور كند كه آن روي خانواده خودش امتحان مي‌شود. نكته ديگر تضاد ميان تصاوير رنگي و سياه و سفيد است، در تصاوير رنگي ما همه‌چيز را از درون ذهن اوپنهايمر مي‌بينيم و به خاطر همين است كه در كلاس هايزنبرگ وقتي دوربين روي اوست زبان بيانش آلماني است و زماني كه دوربين روي اوپنهايمر باز مي‌گردد زبان انگليسي مي‌شود يعني ترجمه همزمان كلمات در ذهن اوپنهايمر شكل مي‌گيرد، براي همين است كه ديدار اوپنهايمر و اينشتين در آخر فيلم كه رنگي است با خنده و سرخوشي همراه شده اما در ابتدا كه سياه و سفيد است با تلخي و ناراحتي، چراكه قسمت سياه و سفيد تصاوير از ديد استراوس است كه اوپنهايمر را فردي مغرور و خودخواه مي‌داند و از زاويه بدي به او مي‌نگرد و نولان اين نگاه رنگي و سياه وسفيد را از جلد مجله تايم الهام گرفته كه يك روزي در ستايش اوپنهايمر تصوير او را رنگي چاپ كرد و يك روز ديگر در نقد وي سياه و سفيد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون