• ۱۴۰۳ سه شنبه ۱۳ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5698 -
  • ۱۴۰۲ چهارشنبه ۱۸ بهمن

بعثت شادابي حيات

علي اصغر شعردوست

غبار كدورت و تيرگي فرونشسته بر جهان چنان غليظ بود كه گويي هيچ صبحي در پس پرده نيست و خورشيد روشناي خويش را براي هميشه از زمين برگرفته است و شب ميهمان هميشگي كره خاك است. جاهليت عرب غرق در سرمستي حاصل از تجارت و شباني، خانه ابراهيم را بتخانه كرده بود و در دفاع از آن از هيچ كوششي فروگذار نبود. قبايل عرصه صحرا را گستره جولان خودخواهي خود قرار داده بودند و ارزشي كه آدمي را پايبند خود كند، تنها اسب بود و عصبيت قبيله‌اي و فزوني غلامان و كنيزكان و احشام. اما اين نيز در صحرا از امنيتي برخوردار نبود؛ يورشي مي‌توانست بناي همه‌چيز را فرو ريزد. گرچه عرب براي مصون ماندن راه‌هاي تجارت چهارماه سال را ماه حرام اعلام كرده بود؛ تا آمد و شد كاروان‌ها؛ آبي به جوي تجار باز آرد اما اين قانون نيم بندِ قبايل صحرا نيز مكرر نقض مي‌شد و پيامد آن احشامي به غارت رفته، خيمه‌هايي سوخته و زنان و مرداني عرضه شده به بازار برده‌فروشان بود. 

در همسايگي عرب جاهلي دو امپراتوري عظيم ايران و روم بود كه سال‌ها با جنگ‌هاي بي‌فرجام خويش رمق از تن مجروح دو ملت بازستانده بودند و بزرگان سرمست از باده كبر و خودبزرگ‌بيني مردم را شيئي بي‌مقدار مي‌دانستند كه در تنازعات، خوراك شمشيرهاي برهنه مي‌شدند و خون آنان، عرصه كارزار را رنگين مي‌كرد. همه‌چيز در انحصار برگزيدگاني بود كه خود را سايه خداوند مي‌پنداشتند و سرنوشت آفريده‌هاي او را به سرانگشت خويش رقم مي‌زدند؛ سرنوشتي آكنده از تيره‌روزي و بدبختي و فلاكت سايه اين خويشاوندان دروغين خداوند، بدان اندازه سنگين و سرد و بي‌روح بود كه نيروي حيات و شادابي را از توده‌ها بازستانده و به جاي آن رخوت را نشانده بود. تقدير خداوندي چنين بود كه اين ظلمت غليظ و بي‌رحم شكسته شود؛ خورشيدي درخشان بر عرصه حيات انساني برآيد كه بذر زندگي را در متن كره خاك بارور گرداند. آدمي را متخلق به اخلاق خداوند نمايد و توده‌هاي فراموش شده در زير انبوه آوار امتيازات خون و ايل و تبار را هويتي انساني بخشد و آن خورشيد پرفروغ بعثت خاتم پيامبران حضرت محمد مصطفي (ص) بود كه در متن جاهليت پرتوافشاني آغاز نمود و همه آفاق اقليم انساني را درنورديد. آن روز كه باران وحـي بـرجـان پاكش فروريخت و او را يكسره در زلال خود شست‌وشو داد، سرنوشت زندگي به گونه‌اي ديگر رقم خورد. پيش از آن، در سالروز ميلاد حضرتش همه مظاهر ستم و شرك در ايران در معرض هدم و نابودي قرار گرفته بودند؛ كنگره كاخ كسري فروريخته بود و آتش شعله‌ور آتشكده پارس فرو مرده بود و... ظهور تابناكش براي جهان بشري منشا خير و بركت بود؛ اما بعثت او براي قوم ايراني به معني دگرگوني يك‌باره سرنوشت تاريخي بود. روح قوم ايراني در كالبد آن موحد خداجوي پارسي -«سلمان»- تجسم يافته بود كه در طلب «او» و «خود» به اقصا نقاط عالم آن روز سركشيد تا بتواند اثري از گم‌شده خويش بازيابد. به هرجا كه سركشيد، روح بزرگ او آرام نيافت تا آنكه خبر بعثت خاتم را در متن جامعه جاهلي به گوش جان شنيد. آهنگ سفر كرد و با ره‌توشه‌اي گرانبار، از دريافت‌هاي متعدد و متنوع عازم ريگزارهاي تفتيده عربستان شد. او را يافت. همه آن اضطراب‌ها و بي‌تابي‌ها در كنار اين چشمه جوشان معنويت و عشق و پارسايي به سكينه و طمأنينه بدل شد. سلمان پيامبر را يافت و پيامبر سلمان را. تا بدانجا كه جان پيامبر با جان سلمان در آميخت و سلمان از خانواده پيامبر به حساب آمد. سلمان روح ايران بود كه در طلب معنويت به او روي آورد و از كوثر زلال او چندان نوشيد كه دوباره شادابي حيات را در تن خسته خود زنده كرد و بعثت او براي ايران نيز آغاز رستاخيزي بود كه ما را هويتي جديد بخشيد. سلمان در ديدار با محمد (ص) هم «او» را يافت و هم «خود» را و پس از آن نيز سرنوشت ايران و اسلام با يكديگر در آميخت.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون