راينر ماريا ريلكه
ترجمه: علي عبدالهي
ميلهها ره بر نگاهاش بستهاند
و نگاهاش را چنان فرسودهاند
كه در آن ديگر تواني نيست
ميله، صد ميله، هزاران ميله ميبيند
در وراي ميلهها گويي جهاني نيست
مي خرامد نرم و اهلي، گامهايش استوار اما
دايرههاي خرامش تنگ، تنگِ تنگ
همچو رقص قدرت اما گرد يك مركز
كه در آن عزم سترگي ايستاده منگ، منگِ منگ
گاهي اما، پردهها از مردمكهايش
مي رود آهسته يك سو، تا خيالي در درون آيد
از سكون خشمگين دست و پايش بگذرد، آن گاه
در ميان قلب او آرام گيرد، در سكون آيد
آيتن موتلو
ترجمه صابر مقدمي
يك بهار
چه به جا مانده از نگاه تو
جز سايهاي فرسوده
جنگلي دور
گلي مغموم
برادههاي رنگهاي يك بهار؟
پرندهها چگونه به فقدان يك آسمان عادت ميكنند؟
آه، من از شناختن باران جا ماندهام
به اناري عريان ميمانم، مغلوب و رنجيده
نگاه قديمي تو چون پاييزي زنگ خورده
با طنين زنگها تركم ميكند
مورات حان مونگان
ترجمه سيامك تقيزاده
ماه، زيتون
در آن تاريكي سنگين
به سراغم آمدي
از همه داستان ها
گذر كردي
ماه، زيتون، شب
ماه، بر پيشانياش افتاده بود
پيراهني از كبوتر بر تن داشت
گفتم: كجا ميروي؟
از ميان اين درختهاي زيتون
از راههايي كه در مه،
ناپديد شدهاند؟
ماه بود، زيتون بود، شب بود
فرياد زدم
كجا با اين عجله؟
باد صدايم را دزديد و به او نرساند
جايي را كه ايستاده بودم
نابود كرد و رفت
يالهاي اسباش
تكههاي نقره بر صورتم پاشيد
من مردم، اما جسدم پيدا نشد
تاريكي سنگيني بود
شب داستانم را به انتها رساندم
اما كسي بيرون نيامد
شب ماند، زيتون ماند و ماه ماند
مه غليظ ماند و راه ماند
تاريكي سنگيني بود