• ۱۴۰۳ سه شنبه ۱۱ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4074 -
  • ۱۳۹۷ پنج شنبه ۶ ارديبهشت

انسان دایره غم‌انگیزی است

یادی از قلندر جاودان‌یاد «کیومرث منشی‌زاده»

سیدعبدالجواد موسوی

«کیومرث منشی‌زاده» از بهترین‌های خلقت بود. با اغلب عقایدش مشکل اساسی داشتم اما این‌که جهان را به هیچ می‌گرفت و جدی‌ترین امور برایش هیچ اهمیتی نداشتند و اصلا در بند ننگ و نام نبود، برایم به‌شدت قابل احترام بود. می‌گفت کارهای نکرده من بهتر از کارهایی است که تابه‌حال کرده‌ام. ظاهر این سخن یک شوخی بامزه است، اما او شوخی نمی‌کرد. به‌جد معتقد بود که شاعران نباید این‌قدر شعر چاپ کنند، نویسندگان نباید این‌قدر بنویسند و طنزنویسان نباید هر شوخی و مطایبه‌ای را منتشر کنند. درست هم می‌گفت. او به نسبت همه شاعران و نویسندگان هم‌روزگار ما کم نوشت و کمتر منتشر کرد، اما همان اندک، آبروی شعر و طنز معاصر به‌شمار می‌آیند. یک‌بار من به اشتباه نقل قولی از او را منتشر کردم؛ درباره دهخدا و شعر معروف: «یاد آر ز شمع مرده، یاد آر». بلوایی شد. از شرق و غرب عالم برایش جوابیه نوشتند و هرچه فحش بلد بودند نثار این پیرمرد رهیده از سود و زیان عالم کردند. فکر می‌کنید چه واکنشی نشان داد؟ اصلا آن‌همه هیاهوی بر سر هیچ را ندید. یعنی اصلا ملتفت نشد چنین واقعه‌ای رخ داده است. کدام‌یک از ما می‌توانیم این‌قدر بی‌اعتنا باشیم به خود و مسائل مربوط به خودمان؟ جالب این‌که با این روحیه قلندری و عارفانه، به‌شدت از مولانا بیزار بود و معتقد بود مولانا و امثالهم مشتی شکم‌سیر بی‌درد بودند که حواس مردم را از مسائل واقعی و جدی پرت می‌کردند. یک چپ رادیکال بود. از آن‌هایی که شهرت سهراب سپهری را محصول تبلیغات کمپانی‌های بزرگ می‌دانستند و معتقد بودند اتحاد جماهیر شوروی با همه گند و کثافتی که بالا آورده، سگش به جهان سرمایه‌داری می‌ارزید.

من او را به‌شدت دوست داشتم و او هم به من لطف خاصی داشت، اما وقتی مُرد اصلا متاثر نشدم. برایم عجیب بود. من که دنبال بهانه می‌گردم برای گریه کردن، و گاه برای کشته شدن چند فیل در صحراهای آفریقا اشک می‌ریزم، چرا نباید در سوگ مردی که در عالم دیوانگی با او صفاها می‌کردم و ستایشگر خلق و خوی جنون‌آمیز او بودم، عین خیالم نباشد؟ خوب که فکر کردم دیدم گریستن بر فقدان او با منش و روش او در زیستن در تضاد است. گریستن بر شاعری که معتقد بود: «انسان دایره غم‌انگیزی است/ که تکرار می‌شود»؛ جفا در حق شعر و شاعر است. من به خاطر همین شکل از حرف‌هایش دوستش داشتم. عاشق چشم و ابرویش که نبودم؛ و اصلا مگر می‌شد عاشق چشم و ابروی کیومرث منشی‌زاده شد؟!

کیومرث منشی‌زاده، چیز زیادی برای ما به ارمغان نگذاشته است، اما همان اندک می‌تواند برای ما سرمشق باشد. در این آشفتگی، چیزی بیشتر از این برای گفتن ندارم. اصلا بگذار به تأسی از آن قلندر کرمانی، به اجمال سخن بگوییم و با شعری یاد و خاطره آن بزرگ را گرامی بداریم:

روز، امتداد شب تنهایی است

و خورشید فرسوده‌تر از آن

که قادر باشد جور کم‌لطفی ماه را بکشد.

این مایه از ناامیدی

مرهمی ندارد الا مرگ

اما مرگ

در حاشیه گورستان پرسه می‌زند

و فقط

و فقط

به سراغ زندگان می‌رود.

تنهایی و ناامیدی

گواه عمق فاجعه نیست

باید در شب فرو روی

تاریکی را بپوشی

ظلمت را تنفس کنی

گوش‌ها و چشم‌ها و دهانت

از سیاهی سرشار شود

تا بدانی آن‌که مرگ را به انتظار نشسته

در کجای جهان ایستاده است

وگرنه

برای آن ‌که در قرعه‌کشی بانک شرکت می‌کند

بر تخته‌سنگ یادگاری می‌نویسد

صبحانه‌اش را به‌موقع می‌خورد

و برای آن‌که دوستش بدارند

رژیم لاغری می‌گیرد،

زیستن لذتی‌است بی‌پایان

شرابی شیرین که می‌توان لاجرعه سرکشید

و بعد آن را بالا آورد

و بعد دوباره سر کشید

و بعد آن را بالا آورد

و بعد دوباره سر کشید

و بعد آن را بالا آورد

و بعد در هنگام یکی از همین بی‌شمار سرکشیدن‌ها

و یا در هنگام یکی از همین بی‌شمار بالاآوردن‌ها

و یا نه،

در هنگام استراحت کوتاه میان یکی از همین بی‌شمار

سرکشیدن‌ها و بالاآوردن‌ها

به دیار باقی شتافت.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون