• ۱۴۰۳ شنبه ۸ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4094 -
  • ۱۳۹۷ سه شنبه ۱ خرداد

بلاتكليفي در آن سوي ابرها!

محمد افشاري

 

 

از فيلم سينمايي «بدوك» گرفته تا «آواز گنجشك‌ها»، مجيد مجيدي همواره در اذهان اكثريت‌قريب‌به‌اتفاق منتقدين و اهل نظر، جزو فيلمسازاني به‌حساب مي‌آمد كه يد طولايي در پروراندن قصه و ايجاد فضاي دراماتيك، آن‌هم از نوع نگاه و جهان‌بيني خاص خودشان را دارند. بعد از متجلي شدن فيلم ‌ «محمد رسول‌الله» بر پرده‌ سينماهاي كشور، اما بعد از اكران آخرين اثر اين كارگردان سينما، يعني فيلم «آن‌سوي ابرها» به نظر مي‌رسد كمي مرزهاي معادلات و پيش‌زمينه‌هاي فكري در مورد وي در حال جابه‌جايي است كه گويي اين فيلم‌ساز هم به‌مثابه چندين تن از كارگردانان صاحب‌نام ديروز و امروز، در حال پاك كردن و از بين بردن خاطرات خوبي است كه به‌واسطه‌ آثار قبلي‌اش در اذهان عمومي به يادگار گذاشته است. در ابتداي امر قطعا ازنظر برخي از منتقدين و خواص (و برخلاف نظر نگارنده) عدم وجود قهرمان به‌خودي‌خود لطمه‌اي بر فيلم وارد نكرده است اما اين نكته را بايد خاطرنشان كرد در آثاري كه نشاني از قهرمان ندارند، تسلط و كنترل فيلمنامه‌نويس در پردازش قصه و شخصيت‌پردازي‌ها به‌گونه‌اي نمايان است كه تماشاگر متوجه مي‌شود با اثري نسبي‌گرا و فاقد قهرمان مواجه است اما در فيلم مذكور اين قضيه در همان حالت گيج و سردرگمي ذكرشده باقي مي‌ماند كه بايد قويا علت‌العلل آن را در عدم وجود يك تم ثابت جست‌وجو كرد. فيلم در ابتدا با يك مقدمه و شخصيت‌پردازي مناسب از خواهر و برادر (امير و تارا) و فضاي زندگي و تعلق‌شان به قشر خاصي از جامعه‌ هند و نحوه‌ درآمد و گذران زندگي آغاز مي‌شود. در حدود دقيقه 25 در پي زنداني شدن تارا و به كما رفتن صاحبكارش (آكش) گره اصلي فيلم مطرح مي‌شود و اين اشتياق را در دل مخاطب زنده مي‌كند كه با اثري قصه‌دار و پركشش روبه‌رو است. كششي از نوع مجيد مجيدي اما به ناگهان فيلم در ميانه‌ دوم يعني پس از آشنايي امير با خانواده آكش، قصه و گره اصلي‌اش را نيمه‌كاره رها كرده و مسير خود را از جاده اصلي به دالان‌هاي فرعي بي‌معني و بي‌تناسب منحرف مي‌كند و به شكلي مبهوت و راه‌گم‌كرده‌اي به دُور خودش مي‌پيچد و در بازيابي و ادامه قصه‌ اصلي ناكام مي‌ماند. في‌الواقع اثر به سكانس‌هايي تبديل مي‌شود كه هريك به‌طور مجزا اين توانايي رادارند تا باكمي پرداخت به تيزرهاي تبليغاتي اخلاقي حرفه‌اي بدل شوند، آن‌هم در محتواهاي متنوع و گوناگون. نكته‌اي كه بطور چشمگيري در فيلم نمايان است كات‌هاي نامناسب است كه ازلحاظ احساسي در تضاد بايكديگرند و مخاطب را از يك سكانس به‌ظاهر دراماتيك در فضايي آرام به فضاي پر هيجان آن‌هم با موسيقي غالبا اغراق‌آميزي كه بسيار از تصوير جلوتر است هدايت مي‌كند. موسيقي فيلم حس رهايي و واگشايي تمام گره‌ها را مي‌دهد اما ابدا با اتفاقات عادي و سيماي نمايش داده‌شده هماهنگي ندارد. استحاله شدن شخصيت‌ها و فراموشي مشكلات‌شان يكي ديگر از نقاط ضعف است و اصلا مشخص نيست خواهري كه به‌شدت نگران حكم حبس ابد و بلاتكليفي خودش است چگونه بعد از مدتي بسيار كوتاه، تمام دغدغه‌اش لطف و محبت به فرزند هم بند خويش مي‌شود تا جايي كه بعد از فوت مادرِ فرزندِ مذكور، در سكانسي هنگام ملاقات با برادرش به‌مثابه يك عزادار واقعي گيسو پريشان مي‌كند و زندان را روي سر مي‌گذارد! همانطور كه در ابتدا گفته شد، فيلم فاقد تم ثابت است كه اين قضيه باعث مشكلات عميق فيلمنامه شده است. فيلم درجايي رنگ و بوي بيان نابساماني‌هاي خلق‌شده توسط انسان‌هايي را به خود مي‌گيرد كه گرفتار چنگال تيز و بي‌رحم فقر شده‌اند. در سكانس‌هايي داستان به برتري بخشش نسبت به انتقام مي‌پردازد و در مواردي به انعكاس و بازخورد اعمال انسان‌ها به خودشان. در دقايقي به جنگ دروني خير و شر در سينه و نفس آدمي مي‌پردازد و به انتخابِ مسير درست و غلط در برزخِ سفيدي‌ها و سياهي‌ها اشاره دارد. آخرين اثر مجيدي همه‌چيز مي‌گويد و هيچ نمي‌گويد! بلاتكليفي فيلم و فيلمساز با مخاطبانش به‌وضوح روشن است زيرا تمام مفاهيم مطرح‌شده‌اش پس از مدت كوتاهي جولان دادن، در تاريكي دالانِ آغازِ سكانسِ بعدي با محتوايي متغير، محو مي‌شود و اثري از خود باقي نمي‌گذارد. نورپردازي اكسپرسيونيستي و عينيت بخشيدن در خلق فضاي زيستِ كاركترهاي اصلي هم دردي از بيماري اصلي فيلمنامه را درمان نمي‌كند. تنها چيزي كه در اثر نمايان و واضح است، ايدئولوژي صلح‌طلبي فيلمساز است، خشونت‌زدايي كه فكر و قصه و اساس و بنياني در پس خود ندارد. فيلمساز با چشماني كاملا بسته در حال جلو بردن فيلم است و آرزوي آرامش و سلامتي را براي بني‌بشر خواستار است كه حركتي بدين شكل، قطعا به بيراهه مي‌رود. سينما قصه مي‌خواهد؛ تا زماني كه قصه‌اي در كار نباشد و طبيعتا گره‌اي عنوان نشود، درام شكل نمي‌گيرد و تمام اين مسائل يعني اثرِ فاقد فرم. بلاشك فيلم‌ساز بر اين عقيده نيست كه محتوا بر فرم غالب است، لااقل مي‌توان اين مدعا را در چهره‌ آثار درخشان سابق وي جست‌وجو كرد. پس چگونه با اين‌چنين فيلمنامه نازل و سبك مي‌توان مفاهيم آن‌چنان گران و سنگيني را حمل كرد؟!به نظر مي‌رسد كه مجيدي به يك تجديدنظر اساسي و بازنگري كلي در نوع نگاه خويش به مباني و اصول ثابت‌شده‌ فيلمنامه‌نويسي نيازمند است تا شايد بتواند با سرلوحه قرار دادن آن، در بازگشت به خويشتن، گامي روبه‌جلو بردارد و با همان مقدار انسجام، پرداخت‌هاي صحيح، قصه و تم يكپارچه‌ آثار قبلي خود، محصولي توليد كند كه در حدشان و شخصيت سينمايي‌اش باشد و مخاطبانش را كماكان دلگرم نگه دارد.

 


بايد به اين نكته توجه كرد كه فيلم «آن‌سوي ابرها» برخلاف رويه و مشي و اعتقاد سينمايي مجيدي، فاقد قهرمان است و براي مخاطب حرفه‌اي پوشيده مي‌ماند كه آيا اين تغيير رويه از روي عمد و نيت خاصي صورت پذيرفته يا ناتواني فيلمساز باعث بروز آن شده است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون