چالش كمسوادي در اقتصاد
يك اقتصاددان صرفا به اين خاطر كه تجربه كار در بازارها را دارد نميتواند درباره نرخ تورم يا سياستهاي ارزي و امثال آن نظر بدهد، اقتصادداناني ميتوانند در عرصه ارايه تحليل جهت سياستگذاري موفق باشند كه از يكسو تجربه شناخت بازار را به ميزان كافي داشته باشند و از ديگر سو سواد آكادميك لازم را كسب كرده باشند؛ به عبارتي ديگر اين دو لازم و ملزوم يكديگرند و ضعف يكي ميزان اثرگذاري ديگري را نيز كاهش ميدهد. كار را بايد به كاردان بسپاريم و براي اين امر شمار اقتصادداناني كه بر هر دو مورد احاطه داشته باشند، بالا نيست.
در شرايط كنوني كشور، علم ما در اقتصاد نسبت به اقتصاد دنيا حداقل چند دهه فاصله دارد، اين يعني تئوريهايي كه مثلا براي كنترل تورم و همچنين خروج از ركود اعمال ميشوند نسبت به سياستهاي ساير كشورها نزديك به 20 تا 40 سال فاصله دارند و حتي در برخي كشورها پياده شده و ايرادات آن گرفته شده است.
اينكه گفته ميشود تئوريهاي اقتصادي اروپا و امريكا براي كشور ما نميتواند اثرگذار باشد صحيح نيست چرا كه دليل اين عدم تاثيرگذاري تكيه كردن اقتصاددان به تئوريهاي قديمياي است كه در اين كشورها پياده شده است. اگر علم اقتصاد كشور نوين باشد و بهروزرساني شود اتفاقا استفاده از اين تجارب ميتواند راهگشا نيز باشد.
اقتصاد ايران بسيار سادهتر و قابل تحليلتر از كشورهاي توسعهيافتهاي چون امريكا است ولي مشكل اينجاست كه اقتصاد ما به روز نشده و تئوريهاي قديمي كه قطعا مشكلاتي هم داشتهاند در كشور ما مجددا پياده ميشوند. در شرايط حاضر اغلب اقتصاددانان ما هم از جامعه فاصله گرفتهاند و هم تجربه و سواد كافي براي پيشنهاد سياستهاي درست و كارا ندارد. اگر قرار است براي از بين بردن فاصله اقتصاددانان با سياستگذاران اقدامي صورت گيرد شناخت و نهادينه كردن مفاهيم اقتصادي براي همه از عوام تا دولتيها بايد در دستور كار قرار بگيرد.
دكتراي بانكداري و اقتصاد مالي