• ۱۴۰۳ جمعه ۱۴ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4117 -
  • ۱۳۹۷ يکشنبه ۳ تير

نگاهي به مجموعه شعر«باران با انگشت هاي لاغر و غمگينش» سروده مهدي مظفري ساوجي

ناگزير از بلبله بابليان

 

 

روژه مارتن دوگار، در رمان «خانواده تيبو» مي‌گويد: اين نفرين بابل است؛ آدم‌هاي هم‌سن و سال، با زندگي يكسان و عقايد مشترك، مي‌توانند يك روز صبح تا شب اداي حرف زدن را دربياورند و خيلي هم آزادانه و صميمانه با هم حرف بزنند، ولي يك لحظه حرف يكديگر را نفهمند و حتي يك ثانيه به همدلي نرسند!... ما كنار همديگريم و از همديگر دوريم؛ كنار همديگر مثل ريگ‌هاي ساحل درياچه. گاهي با خود مي‌گويم كه كلمات، با ايجاد توهم هم زباني، نه تنها ما را به هم نزديك نمي‌كنند، بلكه چه بسا بيشتر از هم دور مي‌كنند!

راست گفته‌اند كه شعر اتفاقي است كه در زبان مي‌افتد، اما «سوسور»، زبان را خارج از اختيار و اراده بشر دانسته و بشر را به آن مبتلا و نه مسلط بر آن دانسته. از همين روي، وي زبان را هم زمان بزرگ‌ترين اختراع و بزرگ‌ترين معضل بشر دانسته است.

و از دريچه نگاه سارتر، «شعر، همان زبان در خود بسته‌اي است كه در نتيجه شكست زبانِ متعارف، متولد شده است. به بياني ديگر، شعر حاصل شالوده‌شكني و در هم شكستن ساختار منطقي زباني است كه به محض شكسته شدن، خود به خود تبديل به شعر مي‌شود.»

شكستن هنجارهاي عادي و متعارف از اوصاف خاص شعر مهدي مظفري ساوجي است. مظفري در شعر «از درد»، چشم ما را به روي فهمي تازه از اشياي معمولي مي‌گشايد: «مثل همين ملافه كه هر شب/مرا مچاله مي‌كند/مثل همين ملافه كه هر شب/از درد/مي‌پيچد به خودش/سياه مي‌شود/اي كاش مي‌توانستم/خودم را/كنار بزنم/مثل همين ملافه كه هر صبح... » (ص84)

و رازداني، مستلزم درك همين نكته است، عبور از ظاهر به باطن به معني غيب‌گويي و پيش‌بيني نادانستني‌ها و ناگفتني‌ها نيست. ناگفتني، تا ابد ناگفته خواهد ماند و قرار نيست گفته شود.

معناي گشودن رازهاي عالم اين است كه با عبور از ظاهر چيزها به باطن‌شان برسيم، آن هم نه باطني در وراي چيزها، بلكه رسيدن به فهمي تازه و نامعمول از همين افراد و رويدادها و اشياي معمولي.

بعضي از شعرها ما را در وضعيت تازه‌اي از ادراك و ديدار قرار مي‌دهند. در اين شعرها تمامت اشيا و روندها و آدميان در زمان و لحظه حال احضار شده، روان مخاطب را به نوعي بازي بورخس‌وار مي‌كشانند. غبار عادت را از چشم مي‌زدايند و چشم‌اندازهاي خودي را از خيال ما خلع مي‌كنند.

در شعر «اين آخرين شمع است»، شاعر از آوردن فعل در شعر خود هيچ ابايي ندارد در نتيجه گزاره‌هاي شاعرانه‌اش دچار معضلاتي مثل عدم وضوح و طلسم تعقيد نمي‌شود: «اين آخرين شمع است/كه دارد/شمرده شمرده و آرام/با تاريكي/حرف مي‌زند/و سعي مي‌كند/او را/روشن كند/تاريكي اما/نه چيزي مي‌بيند/نه چيزي مي‌شنود/تنها/چند قدم دورتر مي‌ايستد/چند قدم دورتر/و آرام‌آرام به او/نزديك مي‌شود/نزديك‌تر/چيزي ديده نمي‌شود ديگر»

(ص 74-73)

مظفري نمي‌خواهد براي عميق نشان دادن شعرش بركه كلمات را گل‌آلود كند. ساده مي‌نويسد، اما سطحي‌نويسي در آثارش ديده نمي‌شود. در شعر او خبري از اغلاق و تعقيد به بهانه تعميق (كه نهايتا به تحميق مخاطب منجر مي‌شود) نمي‌توان يافت. ساده‌نويسي هنر بزرگ و دشواري است. تبيين هنري معاني و مفاهيم بلند، فضيلتي ديرياب و صعب‌الوصول است: «در تقلايي رنگين/هر لحظه/شكل عوض مي‌كنند/ براي تصرف ما/فكرهاي تازه‌اي در سر دارند/اشيا/زندگي/عميقا در سطح/جريان دارد/سطح/عميقاً در زندگي/آن‌سوتر عده‌اي/در تلاش‌اند/گودالي را كه مرگ/حفر كرده/پُر كنند»

(ص 43-42)

در شعر « نقش‌ها»، اين خصيصه ساده نويسي بدون سطحي‌نويسي را به وضوح مي‌توان مشاهده كرد: « هيچ درختي/به بهار/پشت نمي‌كند/و شب/وقتي مي‌خواهد به جايي وارد شود/در نمي‌زند/مبل‌ها/نقش خود را/به خوبي بازي مي‌كنند/كور مادرزاد به دنيا مي‌آيند پرده‌ها/دست‌شان را مي‌گذارند روي سينه نور/و او را/هُل مي‌دهند به بيرون/تنها كسي كه سال‌هاست/نقش‌اش را/طبيعي بازي مي‌كند/يك گل مصنوعي است/ليواني/از صبح منتظر است كه برش دارند/از روي ميز»

(ص 27-26)

تنهايي، كالاي مدرن جامعه معاصر است. انسان سنتي، در سنت مألوف و سرزمين آشنا و در ميان خويشاوندان خود در زادگاهش مي‌زيست و با همه‌چيز جهان پيرامونش حس رفاقت و آشنايي داشت. اين همان چيزي است كه گذشته را براي انسان معاصر، زرين كرده است. به راستي كه انسان مدرن امروزي، غريبه‌اي است كه محكوم به تنهايي است. انسان مدرن، ساكن مرزهاي گذشته و آينده است. نه در گذشته مي‌زيد و نه هنوز آينده، تعين يافته است. عابر آواره‌اي كه دايما بايد از چيزهايي دل بكند و به چيزهاي جديد دل ببندد.

در شعر «ماسك ها»، شاعر با استمداد از مفهومي يونگي، به تبيين هويت اصلي و در عين حال مجعول انسان معاصر مي‌پردازد. ماسك يا نقاب يا سايه، اصطلاحاتي روانشناختي- روانكاوانه‌اند كه در سنت روانشناختي پسافرويدي، كاربرد داشته‌اند. شاعر با اعتنا به اين مفاهيم كوشيده است به شيوه‌اي هنري و استعاري از نقاب‌زدگي و سايه‌گرايي آدميان هم روزگار خود اسطوره‌زدايي كند و شگفتي كار در اينجاست كه هر اقدامي در اين راستا به زايش و آفرينش اسطوره‌هاي تازه‌تر منجر مي‌شود: «... حتي انسان/تغيير نكرده/تنها/به كافه‌ها/پناه برده/به كلوپ‌ها/به رقص نور/و سرنوشت او/پاي ميزهاي قمار/رقم مي‌خورد/و پناه برده/به ماشين ضد گلوله/به كنترل از راه دور/به هواپيماهاي بدون سرنشين/به چترهاي نجات/به برج‌هاي سيماني/به درهاي ضد سرقت/به پنجره‌هاي دوجداره/به مبل‌هاي راحتي/به اتاق‌‌هايي با پرده‌هاي كشيده/با پرده‌هاي كور/به كرم‌هاي ضد آفتاب...

(ص 56- 55)

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون