درباره مجموعه تاملات صاحبنظران ايراني در باب آموزش عالي
چارديواري دانشگاه
تا نزديك به يك دهه پيش كتابهاي فارسي درباره دانشگاه و مسائل آن انگشتشمار و معدود بود. اين در حالي است كه 85 سال از تاسيس دانشگاه تهران (1313)، به عنوان نخستين دانشگاه جديد و بزرگ ايران ميگذرد و البته از دههها پيش از آن مدارس و موسساتي چون دارالفنون (1230)، مدرسه علوم سياسي (1278) و دارالمعلمين مركزي (1298، بعدا به دارالمعلمين عالي و سپس دانشسراي عالي بدل شد) در ايران تقريبا همان كاركرد دانشگاه جديد را به عهده داشتند. البته رشد و توسعه كمي دانشگاهها در سالهاي پس از انقلاب، به ويژه بعد از جنگ شتابي چشمگير و بلكه سرسامآور داشته است؛ به گونهاي كه تا 5-4 سال پيش، يعني قبل از موج گسترده بيكاري كنوني، تب دانشگاه سراسر جامعه را فراگرفته بود؛ اشتياقي سوزان كه ماليشدن و بازاريشدن مورد نظر دانشگاه در اين دوره را رونقي صدچندان افزود و به برآمدن صدها و بلكه هزاران واحد دانشگاهي يا موسسه آموزش عالي، به عناوين مختلف در سراسر كشور انجاميد. شايد در نتيجه همين تورم سرطاني شمار دانشگاهها بود كه شماري از اصحاب علوم اجتماعي ايران به طور جدي به مطالعه دانشگاه و مسائل مربوط به آن پرداختند و آثار قابل توجهي در اين زمينه پديد آوردند. اخيرا پژوهشكده مطالعات فرهنگي و اجتماعي وابسته به وزارت علوم، تحقيقات و فناوري، دست به انتشار مجموعه ارزشمندي با عنوان «تاملات صاحبنظران ايراني در باب آموزش عالي» زده است كه در آن به گردآوري، نشر و بازنشر تاملات و كوششهاي علمي انديشمندان و محققان ايراني درباره نظام دانش پرداخته است. از اين مجموعه ميتوان به اين عناوين اشاره كرد: «دانشگاه، ارتباطات و توسعه ملي در ايران» اثر مجيد تهرانيان، به كوشش هادي خانيكي، «گرهگشايي به شيوه فيلسوفان و مهندسان» نوشته علي پايا، «دانشگاه و چالشهاي جامعه ايراني» نوشته تقي آزاد ارمكي، «چالشهاي دانشگاه در ايران: دانشگاه، سياست و فرهنگ» نوشته هادي خانيكي، «حكايت دانشگاه: جامعهشناسي سازمانهاي علمي و زيست دانشگاه» نوشته حسن محدثي گيلوايي، «مسائل آموزش عالي ايران» نوشته غلامرضا ذاكرصالحي و «دانشگاه؛ از نردبان تا سايبان» نوشته عباس كاظمي و «نخبگان دانش: مشاركت يا مهاجرت؟» نوشته محمدامين قانعيراد، «دانشگاه توده، دانشگاه نخبه» نوشته مشترك مرتضي مرديها و محبوبه پاكنيا.
اين مجموعه كه تاكنون 21 مجلد از آن منتشر شده است، نشانگر آن است كه اصحاب علوم اجتماعي در ايران، كه قريب به اتفاقشان از دل همين دانشگاهها برآمدهاند و از قضا فعاليت و كار حرفهايشان نيز در همانهاست، به اهميت مساله دانشگاه به خصوص در جامعه ايران در يك سده اخير پي بردهاند و به تعبيري، به تامل در خويشتن و وضعيتي كه در آن كار و تلاش ميكنند، ميپردازند. نكته قابل توجه در اين مجموعه آن است كه بازانديشيها و تاملات انديشمندان ايراني درباره موضوع دانشگاه، به سالهاي اخير اختصاص ندارد، بلكه حضور آثار محققاني چون مجيد تهرانيان در اين مجموعه به خوبي نشان ميدهد كه مساله دانشگاه، تقريبا از بدو تاسيس دانشگاه تهران، ذهن و ضمير انديشمندان ايراني را به خود مشغول كرده است و آنها پراكنده، اين سو و آن سو، به فراخور درباره اين موضوع نوشتهاند، اگرچه همان طور كه در بدو سخن اشاره شد، اين تاملات، از يكسو به نسبت سابقه آشنايي ما با امواج تجدد ديرهنگام صورت گرفته است و از سوي ديگر، هيچگاه به يكي از مسائل كانوني در عرصه فكري و روشنفكري بدل نشده است. از اين حيث، گردآوري اين آثار در يك مجموعه خاص، از اين حيث نيز حائز اهميت است كه گذشته از آنكه كار را براي پژوهشگري كه ميخواهد در اين زمينه كار كند، آسان ميسازد، همچنين به خوبي نشانگر سير تحولات فكري انديشه ايراني راجع به دانشگاه است؛ به ديگر سخن، محققان ميتوانند در اين آثار، تاريخ تحولات دانشگاه در ايران را نيز كه در آينه ذهن روشنفكران و متفكران ايراني بازتاب يافته است، نظاره كنند.
با در نظر داشتن مجموع آنچه آمد ميتوان مجموعه «تاملات صاحبنظران ايراني در باب آموزش عالي» را گامي موثر در جهت گسترش و ترويج مطالعات انتقادي به موضوع دانشگاه خواند؛ نهادي كه زندهياد استاد دكتر محمد ابراهيم باستاني پاريزي، استاد فقيد دانشگاه تهران يك بار درباره آن نوشته بود: «اگر اميدي در ترقي اين مملكت باشد- به همين چارديواري دانشگاه است- كه اتفاقا در طرح توسعه فيزيكي هم هست. متاسفانه هيچ جاي ديگر سراغ ندارم كه اين اميد را برآورده كند. رسيدهام به همان مرحله كه خاقاني ميفرمود: با همه نااميديام رو سوي آسمان كنم/ آه- كه قبله دگر، نيست وراي آسمان».