ايران در گذرگاه تاريخ
در بسياري از منابع كهن عصر اسلامي، سرزمين ايران را ايران شهر و عراق را دل ايرانشهر خواندهاند زيرا در نزديكترين دوره تاريخي به اسلام، تختگاه ساسانيان بوده است. مقدسي (متوفاي 355ق) آورده است كه بهترين و معتدلترين نقطه زمين، «ايرانشهر» است كه سرزميني است از شرق به غرب، ميان رود بلخ (يعني جيحون) تا رود فرات و از شمال تا جنوب ميان درياي آبسكون تا درياي پارس و يمن. ابن حوقل، جغرافيدان بزرگ قرن چهارم هجري پس از برشمردن مهمترين ممالك ربع مسكون، تصريح كرده است كه ستون ممالك روي زمين چهار مملكت است. آبادترين و بهترين و پرجمعيتترين و استوارترين آنها در سياست و عمارت و وفور در آمد، «ايرانشهر» است كه قطب آن بابل، يعني عراق، است. اين مملكت را «اقليم فارس» نيز ميخوانند. ابوريحان بيروني هم در چند جا از كتاب آثارالباقيه به مناسبت از «ايرانشهر»، نام برده است. به علاوه ياقوت به نقل از ابوريحان، ايران را نام پسر ارفخشذ پسر سام دانسته است و به نقل از يزيد بن عمر الفارسي گفته است كه ايرانيان، سواد (عراق) را به قلب و بقيه ولايات ايران را به پيكر آن سرزمين تشبيه كردهاند و عراق را دل ايرانشهر خواندهاند. ابنخلدون (متوفاي 808ق) كه نسبت به ملكداري و عمارت ايرانيان همواره اعجاب نشان داده است، غير از تركيبات «بلاد فارس» و «مملكه الفرس» (مثلا: 1/34، 2/264)، در جايي نيز به تصريح نام «ايران» را آورده و آن را معادل«بلاد الفرس» گرفته و گفته است «ارض ايران هي بلاد الفرس». زكرياي قزويني (متوفاي 682ق) آورده است تركان همواره از دربند يا بابالابواب به سرزمينهاي ايران هجوم ميبردند، تا انوشيروان در آنجا سدي ساخت. ابوالفدا (متوفاي 732ق) آورده است كه مسكن مردم ايران وسط معمور است و به آن «فارس» گويند و تمام سرزمينهاي زير جيحون را «ايران» ميخوانند. ابن العديم (1/28) نيز ايران شهر را به بلاد الاكاسره معني كرده است. ابن كثير (متوفاي 774ق) هم در آثار خود به مناسبتهايي، مثلا در ذكر سبب حمله چنگيزخان و نيز محل گنجه از كلمه «ايران» استفاده كرده است. در واقع از دوره چنگيزيان و مخصوصا از اواخرقرن هفتم كه دولت ايلخانان ايران شكل گرفت و حكومتي متمركز ايجاد كرد، نهتنها نويسندگان و مورخان فارسينويس قلمرو ايلخانان، بلكه نويسندگان و مورخان عربينويس سرزمينهاي غربي اسلام هم به تبع آنها كلمه «ايران» را بيش از پيش مورد استفاده قرار دادند. ابن نظيف حموي صاحب تاريخ منصوري، در ماجراي سلطان جلالالدين خوارزمشاه، چند بار به نام ايران تصريح كرده است. ابن الوردي (متوفاي 749ق) ايران را سرزمين ايرانيان نوشته است، با اين عبارت كه «ايران و هي ارض الفرس». شهاب الدين ابن فضلالله العمري (متوفاي749ق) «مملكه ايران» را يكي از چهار مملكت بزرگ در قلمرو اسلام دانسته و آورده است كه طول اين سرزمين از رود جيحون تا فرات در شام و عرض آن از منتهياليه كرانه شرقي درياي پارس يعني كرمان قديم تا آخرين نقطه قلمرو سلجوقيان روم يعني آناتولي بر كرانه مديترانه امتداد دارد. سرزميني است مربع شكل كه هريك از طول و عرض آن را در چهار ماه ميتوان طي كرد. او قلمرو قاآن بزرگ را كل ايران و برابر با ايران عهد خسروان خوانده است (3/97). ابن عربشاه (د 854ق) هم در هر دو كتاب خود از «ايران» و «ممالك ايران» و «مردان ايران» و «اقليمهاي ايران» به كرات ياد كرده است. جالبتر آنكه در بعضي از منابع مهم قرن 4 هجري، از «ايراني» و «ايرانيها» ياد شده است. يعني لااقل بعضي از نويسندگان و مورخان عربينويس هم ميدانستند و درمييافتند كه «ايراني» يعني چه و به چه كسي اطلاق ميشود؛ به عبارت ديگر هويت «ايراني» به ديد آنها روشن بوده است. تصور ميكنم فعلا همين اندازه منبع براي اينكه كلمه ايران و هويتي ايراني سابقه كهن داشته و بر سرزميني با مردمي شناخته شده به كار ميرفته است، بسنده باشد.