در دهه 1980، زماني كه جان بارنز در ليگ برتر انگلستان پا به توپ ميشد، زياد پيش ميآمد كه تماشاگران انگليسي پوست موز جلوي او پرتاب ميكردند كه يعني سياهپوستي و شبيه ميمون! جان بارنز چپپاي تكنيكي ليورپول بود. اگر جرج بست را كه تكنيكيترين بازيكن اروپايي در همه ادوار بوده كنار بگذاريم، جان بارنز يكي از تكنيكيترين بازيكنان تاريخ فوتبال انگلستان بوده است. قديميترها يادشان است كه بارنز در سال 1985 در ديدار دوستانه برزيل و انگلستان در خاك برزيل، چطور هشت بازيكن برزيلي را دريبل كرد و تكگل پيروزيبخش انگليسيها را به نام خودش ثبت كرد. ولي هوليگانهاي نابخرد انگليسي در ليگ برتر جزيره، كاري به درخشش جان بارنز در تيم ملي انگليس نداشتند. آنها از فوتبال هم لذت چنداني نميبردند ظاهرا؛ كه اگر اين طور بود، مثل بچه آدم روي سكوهاي ورزشگاه مينشستند و از تماشاي بازي جان بارنز در مصافهاي ليورپول با ساير تيمهاي ليگ برتر انگلستان لذت ميبردند.
باري، نژادپرستي يكي از معضلات اساسي فوتبال اروپا در دهههاي 1980 و 1990 بود. پيشتر، در دهههاي 60 و 70 ميلادي، نه كه نژادپرستي در فوتبال اروپا نبود، ولي به هر حال اكثر بازيكنان تيمهاي ملي و حتي باشگاهي سه كشور برتر فوتبال اروپا (آلمان، ايتاليا، انگلستان) سفيدپوست بودند. تنها فوق ستاره سياهپوست فوتبال اروپا در آن دوران، اوزهبيوي پرتغالي بود. جرج بست و بكن بائر و يوهان كرويف و ياشين و كوين كيگان و رومنيگه و پلاتيني و يان راش و دهها ستاره ديگر، همگي پوستي داشتند نقرهفام. اما از اواخر دهه 1980 تعداد سياهپوستان فوتبال اروپا بيشتر شد. رود گوليت و ريكارد در فوتبال هلند ظهور كردند، جان بارنز و دنيس واكر در انگلستان، الجزايريتبارها نيز در فرانسه. كافي است فرانسه پلاتيني در دهه 1980 را با فرانسه زيدان در انتهاي قرن بيستم مقايسه كنيم. در فرانسه پلاتيني فقط ژان تيگانا سياهپوست بود ولي در فرانسه زيدان، شمار سياهپوستان و دورگهها سال به سال بيشتر شد. از خود زيدان دورگه گرفته تا تيري هانري و ترزگه و پاتريك ويرا و كريستين كارمبئو و مارسل دسايي و چندين و چند نفر ديگر.
با رشد روزافزون سياهپوستان در فوتبال اروپا، مقامات يوفا و فدراسيونهاي فوتبال كشورهاي اروپايي ناچار شدند فكري به حال نژادپرستي ملل متمدن قاره سبز بكنند. مسخره بود؛ ولي متمدنترين ملل جهان به پستي نژادپرستي آلوده بودند. كسي در چين و ژاپن و خاورميانه و آفريقا از ايدئولوژي احمقانه راسيسم پيروي نميكرد. لااقل اقليتي قليل مبتلا به چنين حماقتي بودند. ولي در اروپا، حتي پس از شكست ننگين آدولف هيتلر نژادپرست، باز نژادپرستي ريشهكن نشده بود. پايداري نژادپرستي در قاره سبز بيدليل هم نبود. اگر تاريخ علم را در قرن نوزدهم شخم بزنيم، با انبوهي از مزخرفات بيمبنا مواجه ميشويم كه به اسم علم و ساينتيسم و داروينيسم به خورد ملل اروپايي داده شده بود. از در و ديوار استدلال ميباريد كه علم ميگويد سفيدها از سياهان برترند و ذاتا تواناترند. با اين پيشينه فرهنگي و شبه علمي، معلوم بود كه حضور سياهپوستان در فوتبال اروپا مصداقي از حضور اغيار است. اغيار را چه به اين غلطها كه در زمين سفيدپوستان بدوند و سفيدها را دريبل كنند و گل بزنند و خوش بدرخشند. اينكه مشتي تماشاگر سفيدپوست بدوند به سمت ستارههاي سياه تا از آنها امضا بگيرند، واقعهاي ناگوار بود براي هر سفيدپوست نژادپرستي. همين چيزها كافي بود تا سياهان فوتبال اروپا مدام تحقير شوند. ولي تجدد پديده منجمدي نيست كه از خوداصلاحگري باز بماند. ساختاري كه دموكراتيك باشد، ولو كلي كژي و كاستي هم داشته باشد، كموبيش اصلاح ميكند خودش را. هم از اين رو مقررات سفتوسختي در فوتبال اروپا وضع شد كه بساط نژادپرستي از ورزشگاههاي اروپايي برچيده شود. از قضا مقررات يوفا بسيار هم موثر افتاد. براي تيمهايي كه تماشاگرانشان شعارهاي نژادپرستانه سر ميدادند يا رفتارهاي راسيستيك بروز ميدادند، جريمههاي سنگيني در نظر گرفته شد. در نتيجه، روزبهروز از نژادپرستي در ورزشگاهها كاسته شد. بساط «فرهنگسازي» برپا شد. تماشاگران را آموختند كه چه رفتار و شعاري نژادپرستانه است و قبيح. تماشاگران متمرد حتي بعضا حق عضويتشان از سوي باشگاهها لغو ميشد.
در دهه اول قرن كنوني، تيري هانري و ترزگه به مراتب كمتر از جان بارنز و دنيس واكر طعم تحقير نژادي را از سوي بازيكنان و تماشاگران حريف چشيدند. زماني كه فولر سفيدپوست و ريكارد سياهپوست در جام جهاني 1990 دعوايشان شد و هر دو از داور كارت قرمز گرفتند، اولين چيزي كه به ذهن بسياري از ناظران رسيد، اين بود كه فولر به ريكارد توهين نژادپرستانه كرده است. البته فولر چيزي به هافبك هلندي نگفته بود ولي فضاي فوتبال در آن زمان به گونهاي بود كه هر آن ممكن بود يك سياهپوست تلخي تحقير و توهين نژادي را متحمل شود. اگر اوضاع سياهپوستان فرانسوي در دهه نخست قرن بيستويكم بهتر شد، در همين دهه شكل ديگري از غيرستيزي در فوتبال اروپا سر بر آورد كه البته بهشدت و حدت نژادپرستي عليه سياهپوستان نبود ولي به هر حال خصلت آزاردهندهاش را نميتوان نفي كرد. با افزايش تعداد مهاجران در اروپا در چند دهه اخير، كمكم تعداد بازيكناني كه از تبار ديگري بودند ولي سياهپوست نبودند، در تيمهاي ملي اروپايي بيشتر شد. اگر در دهه 1980 جان بارنز جاماييكاييتبار و رود گوليت سوريناميتبار، رنگينپوستاني بودند كه از قاره امريكا به تيمهاي ملي انگليس و هلند راه يافته بودند، از دهه 1990 به بعد علاوه بر آفريقاييتبارهاي تيم ملي فرانسه، تركتبارها هم به تيم ملي آلمان راه يافتند. محمد (مهمت) شول مهمترين تركتبار تيم ملي آلمان بود كه تا سال 2002 براي اين تيم بازي كرد و با هشت قهرماني در بوندسليگا ركورددار است در فوتبال آلمان. بازيكناني چون نوري شاهين، برادران آلتينتوپ (خليل و حميد)، تولغاي ارسلان و... تركتبارهايي بودند كه در بوندسليگا توپ ميزدند و اكثرا هم براي تيم ملي تركيه بازي ميكردند. طبيعتا راهيافتن به تيم ملي آلمان كار دشواري است اما علائق و تعصب بازيكنان ممتاز هم موثر است در اينكه تيم آلمان را براي بازيهاي مليشان انتخاب كنند يا تيم تركيه را. مهمت شول و مسعود اوزيل و ايلكاي گوندوگان شايد بازيكنان بهتري بودند، شايد هم تركهايي با تعصب قومي/ملي كمتر. اين سه نفر مهمترين تركتبارهاي تيم ملي آلمان در قرن كنوني بودهاند. ساير تركتبارهاي آلمان هم كه براي تيم ملي تركيه بازي ميكردند (نوري شاهين و حميد آلتينتوپ و...) البته بزرگشده آلمان بودند و در مدارس فوتبال اين كشور رمز و راز اين بازي جادويي را آموخته بودند؛ اما در حالي كه ساكن آلمان بودند براي تيم ملي تركيه بازي ميكردند.
دعوايي كه بر سر ديدار اوزيل و گوندوگان با رجب طيب اردوغان - رييسجمهور تركيه – در دو ماه اخير فضاي فوتبال و جامعه آلمان را تحت تاثير قرار داده، باز موجي از بحث و جدل بر سر نژادپرستي را در فوتبال اروپا (به ويژه آلمان) راه انداخته است. جان كلام اوزيل اين است كه پس از ديدار او با اردوغان، به ويژه وقتي كه تيم آلمان از جام جهاني هم حذف شد، بسياري از آلمانيها او را هدف توهينهاي نژادپرستانه قرار دادند و مقامات اين كشور هم در برابر اين توهينها سكوت رضايتآميزي داشتند. جان كلام فدراسيون فوتبال آلمان هم اين است كه مقامات سياسي و ورزشي آلمان با توهين به اوزيل موافق نبودند ولي دموكراسي و آزادي بيان در آلمان يك اصل اساسي است و اوزيل حق نداشته با اردوغان ديكتاتور، كه به جلاد آزادي مطبوعات در تركيه بدل شده، ديدار كند. فدراسيون فوتبال آلمان به حق ميتواند بگويد مهمت شول هم ترك بود ولي به وضعيت اوزيل دچار نشد؛ چراكه با سياستمداري مثل اردوغان ديدار نكرد. اين حرف فينفسه درست است چراكه اوزيل تا پيش از ديدار با اردوغان، هيچگاه دچار چنين مشكل حادي در فضاي فوتبال آلمان نشده بود؛ اما مقايسه اوزيل و مهمت شول، تمام حقيقت را بازتاب نميدهد. مسعود اوزيل در بيانيه خداحافظياش به دو نكته مهم اشاره كرد. اول اينكه، او فقط در پيروزيها آلماني محسوب ميشود و در شكستها، مهاجر قلمداد ميشود. دوم اينكه، توهينكنندگان به او در اصل با دين وي مشكل دارند. مهمترين نقد به بيانيه اوزيل را احتمالا روزنامه آلماني بيلد نوشت. بيلد چند نكته اساسي را در نقد اوزيل مطرح كرد: 1- اوزيل در بيانيهاش به همه انتقاد كرده الا خودش. 2- اوزيل خودش را طرفدار ارزشهاي آلماني ميداند اما با اردوغاني ديدار ميكند كه مجسمه نقض ارزشهاي دموكراتيك جامعه آلمان است. 3- اوزيل ميگويد رييسجمهور آلمان و تركيه برايش يكسانند؛ در حالي كه رييسجمهور آلمان دموكرات است و اردوغان ديكتاتور. 4- اوزيل نيمي از خودش را ترك ميداند اما به اين واقعيت توجه ندارد كه سياستهاي سركوبگرانه اردوغان، زندگي را بر تركهاي مخالف وي سخت كرده است. 5- انتقاد رسانههاي آلمان از اوزيل ربطي به دين و تبار وي نداشت بلكه انتقاد از بيتوجهي اوزيل به ارزشهاي دموكراتيك بود؛ كمااينكه رسانههاي آلماني قبلا از لوتار ماتيوس هم بابت ديدارش با ولاديمير پوتين بهشدت انتقاد كرده بودند.
اگرچه نكات انتقادي روزنامه بيلد وارد به نظر ميرسد، ولي بيلد به چند نكته اساسي هم توجه نكرده است: 1- حجم هجمه به اوزيل، بسيار فراتر از لوتار ماتيوس بود. 2- پس از ديدار ماتيوس و پوتين، كسي به دين و تبار ماتيوس توهين نكرد. 3- پس از حضور بكنبائر در قطر و مطرح شدن نقش احتمالي وي در ميزباني قطر از سوي روزنامه سانديتايمز، كسي در آلمان متعرض بكنبائر نشد كه چرا به كشور بهشدت غيردموكراتيك قطر سفر كرده است آن هم به عنوان مشاور يك شركت نفت و گاز. و اساسا تخصص بكنبائر چه ربطي به نفت و گاز دارد؟ همچنين در فرانسه نيز كسي بابت نقش محرز و اثبات شده ميشل پلاتيني ايتالياييتبار در اعطاي ميزباني جام جهاني 2022 به قطر، او را آماج توهينهاي تبارستيزانه نكرد. 4- نه بكنبائر، نه ماتيوس، پس از اين دو واقعه، از اينكه در معرض توهينهاي نژادپرستانه و مذهبي قرار گرفتهاند، گله و شكايتي نكردند. 5- رسانههاي آلماني اگرچه به اوزيل توهين نژادپرستانه و مذهبي نكردند (توهينها متعلق به مردم عادي بود) ولي پس از مشاهده حجم گسترده توهينهاي ديني و نژادي به اوزيل، چيز در خوري در نقد فحاشي مردم آلمان ننوشتند و در واقع حمايتي از اوزيل نكردند.
حمايت از اقليتها و اقشار ضعيف نيز يكي از اصول اساسي در كشورهاي دموكراتيك است. در جامعه آلمان اگر به يك همجنسگراي مشهور توهين شود، رسانههاي آلماني وظيفه خودشان ميدانند كه در راستاي دفاع از ارزشهاي جامعهشان، اوباش اينترنتي را نقد كنند اما روزنامه بيلد و ساير نشريات آلماني، فقط دمب ديدار اوزيل و اردوغان را چسبيده بودند و كاري نداشتند كه اوباش اينترنتي و حتي تماشاگران آلماني، مسعود اوزيل را با لفظ «خوك تركيهاي» خطاب ميكنند يا بدترين توهينها را نثار دين او ميكنند.
بنابراين، نقد روزنامه بيلد بر اوزيل اگرچه وارد است اما روزنامه بيلد هم در خودانتقادي، ناتوان ظاهر شده و فقط كلي جوالدوز به اوزيل زده و دريغ از يك سوزن به خودش و ساير نشريات آلماني! وانگهي، اين ماجرا را از هر طرف كه بررسي كنيم، به نظر ميرسد كه جان كلام اوزيل درست است: اگر يك فوتباليست آلماني مهاجر، به هر دليلي مرتكب خطايي در رفتار سياسي و اجتماعياش شود، صرفا از خودش انتقاد نميشود بلكه منتقدين به سراغ دين و تبار و نژاد او هم ميروند و ناسزاهايي نثارش ميكنند كه هفت پشتش را هم شامل ميشود. چنين رفتاري بهوضوح نشان ميدهد كه معضل نژادپرستي يا _ دقيقتر بگوييم- غيرستيزي در جامعه آلمان هنوز حل نشده و مردم آلمان همچنان از آلمانيهاي تركتبار يا مسلمان نفرت دارند؛ نفرتي كه ناشي از غيرخودي قلمداد شدن آنها در جامعه آلمان است؛ غيرخوديهايي كه قانونا از حقوق برابر با ديگر شهروندان آلماني هم برخوردارند ولي همچنان غيرخودي هستند.
يكي از مسائل جامعهشناسان امريكايي در نيمه دوم قرن بيستم اين بود كه چرا امريكاييهاي ايتالياييتبار، پس از دههها حضور در جامعه امريكا، همچنان خودشان را ايتاليايي ميدانند و _ مثلا برخلاف چينيها- حقيقتا جذب جامعه امريكا نميشوند؟ به عبارت ديگر، فرآيند جامعهپذيري ايتالياييها در امريكا دچار مشكلي اساسي بود، از نظر جامعهشناسان امريكايي. بر سياقي معكوس، جامعهشناسان آلماني هم بايد براي اين سوال پاسخي پيدا كنند كه چرا جامعه آلمان، پس از دههها حضور آلمانيهاي تركتبار در اين كشور، همچنان آنها را نهايتا ترك ميداند نه آلماني؟ به عبارت ديگر، فرآيند غيرپذيري آلمانيها، حتي در آلمان دموكراتيك نيز، دچار مشكلي اساسي است.
نقد روزنامه بيلد به اوزيل
1- اوزيل در بيانيهاش به همه انتقاد كرده الا خودش. 2- اوزيل خودش را طرفدار ارزشهاي آلماني ميداند اما با اردوغاني ديدار ميكند كه مجسمه نقض ارزشهاي دموكراتيك جامعه آلمان است. 3- اوزيل ميگويد رييسجمهور آلمان و تركيه برايش يكسانند؛ در حالي كه رييسجمهور آلمان دموكرات است و اردوغان ديكتاتور. 4- اوزيل نيمي از خودش را ترك ميداند اما به اين واقعيت توجه ندارد كه سياستهاي سركوبگرانه اردوغان، زندگي را بر تركهاي مخالف وي سخت كرده است. 5- انتقاد رسانههاي آلمان از اوزيل ربطي به دين و تبار وي نداشت؛ كمااينكه رسانههاي آلماني قبلا از لوتار ماتيوس هم بابت ديدارش با ولاديمير پوتين بهشدت انتقاد كرده بودند.
نقدي بر نقد روزنامه بيلد به اوزيل
اگرچه نكات انتقادي روزنامه بيلد وارد به نظر ميرسد، ولي بيلد به چند نكته اساسي هم توجه نكرده است: 1- حجم هجمه به اوزيل، بسيار فراتر از لوتار ماتيوس بود. 2- پس از ديدار ماتيوس و پوتين، كسي به دين و تبار ماتيوس توهين نكرد. 3- پس از حضور بكنبائر در قطر و مطرح شدن نقش احتمالي وي در ميزباني قطر از سوي روزنامه سانديتايمز، كسي در آلمان متعرض بكنبائر نشد كه چرا به كشور بهشدت غيردموكراتيك قطر سفر كرده است آن هم به عنوان مشاور يك شركت نفت و گاز. 4- نه بكنبائر، نه ماتيوس، پس از اين دو واقعه، از اينكه در معرض توهينهاي نژادپرستانه و مذهبي قرار گرفتهاند، گله و شكايتي نكردند. 5- رسانههاي آلماني اگرچه به اوزيل توهين نژادپرستانه و مذهبي نكردند (توهينها متعلق به مردم عادي بود) ولي حمايتي هم از اوزيل نكردند.