دو چالش پيش روي
اصلاحات و اصلاحطلبان
علي تاجرنيا
اصلاحطلبان و جريان اصلاحات اين روزها با دو چالش عمده روبهرو هستند. يك چالش درونجناحي كه به تشكيلات و سازوكار تصميمسازي و تصميمگيري آنها بازميگردد و دوم چالشي در مورد مخاطبان و بدنه اجتماعي حامي اين جريان كه به نظر ميرسد با توجه به عملكرد دولت روحاني نااميد شدهاند.
در مورد چالش اول سعيد حجاريان و محمدرضا تاجيك هر كدام ايدههايي مطرح كردند كه درست در تضاد با يكديگر بود. بطور كلي سخنان سعيد حجاريان را عمدتا ناظر بر بحث اجرايي و تشكيلاتي جريان اصلاحات ميدانم و فكر ميكنم امري است كه ميتواند مورد توجه قرار بگيرد. سخنان محمدرضا تاجيك اما عمدتا مربوط به مسائل گفتماني است و به بدنه اجتماعي ارتباط پيدا ميكند كه ميتواند صحبتهاي درستي باشد اما من معتقدم سخنان حجاريان ملموستر و در فضاي حقيقي و سخنان تاجيك اغلب
انتزاعي است.
فارغ از بررسي اين پيشنهادات جديد معتقدم اصلاحات هم در حوزه تشكيلاتي و اجرايي و هم در حوزه گفتماني نياز به تغييراتي دارد و عمدهترين تغيير هم بايد در نگاه به تشكلها و احزاب باشد. در واقع اصلاحات بايد در حوزه تشكيلات به احزاب و تشكلها محوريت بخشد و از ظرفيت اشخاص به گونهاي استفاده شود كه در دراز مدت فرصت بيشتري براي احزاب ايجاد شود تا احزاب و تشكلها بتوانند نقشآفريني
كنند.
ما به جاي اينكه به سمت شخصيتها ميل پيدا كنيم بايد به سمت تجمعات و تفكرات جمعي حركت كنيم. اينكه هر اصلاحطلب يك خاتمي باشد ايده خوبي است اما ميدانيم كه هنوز هم در جامعه سنتي ما نقش رهبران جريان سياسي نقشي بيبديل است و لذا فكر نميكنم خاتمي بديلي داشتهباشد؛ حتما هركدام از ما چهرههاي سياسي و اجرايي موفق زيادي را ميشناسيم كه هيچ كدام نتوانستهاند چنين ظرفيتي را
ايجاد كنند.
همچنين اخيرا پيشنهادات ديگري مبني بر راديكالتر شدن شنيده ميشود كه اين توصيه را به هيچوجه به نفع اصلاحطلبان نميدانم. شرايط ما به لحاظ بينالمللي شرايط پيچيدهاي است. سالهاي پيش رو هم سالهاي سرنوشتسازي است و هر گونه رفتاري كه موجب شود بهانهاي به دست مخالفان بيفتد به هيچ عنوان توجيهي ندارد. واقعيت اين است كه دو جريان، اصلاحطلبان را تضعيف ميكنند.
يكي جريان تندرو داخلي است كه سعي ميكند پشت برخي نهادهاي نظام پنهان شود و به نوعي اصلاحطلبان را به عنوان عامل ناكارآمدي حوزه معيشتي و اقتصادي دولت معرفي كند. جريان ديگر هم براندازان هستند. اين جريان كمكم در حال يارگيري بيشتر است. اين گروه، اصلاحطلبان و گفتمان اصلاحطلبي را مغاير با اهدافش ميداند و طبيعتا هر چه اين گفتمان گسترش يابد رفتارهاي انقلابيگري و فروپاشي امكان ظهور و بروز كمتري پيدا خواهند كرد. در چنين شرايطي اصلاحطلبان بايد سعي كنند ضمن حفظ مواضع انتقادي و دفاع از اصول جمهوري اسلامي با حركتي آرام در نهايت اثرگذار باشند و به رفتارهاي ديگري دست نزنند.
چالش بعدي كه اصلاحطلبان با آن مواجه هستند ريزش بدنه اجتماعي اصلاحات است. شرايط كشور و فضاي جامعه جهاني پيچيده شده است و اصلاحطلبان هم فعال مايشا هستند اما واقعيت اين است كه هنوز شرايط براي اينكه اصلاحطلبان بتوانند تمام قد به صحنه بيايند و از ظرفيت آنها استفاده شود به وجود
نيامده است.
در حوزه عمل نقطه نظر اصلاحطلبان چه بينالمللي و سياست خارجي چه فرهنگي و سياسي و... بطور جدي پيگيري نميشود و اگر در بدنه دولت از برخي اصلاحطلبان استفاده شده، استفاده از تكمهرهها و تكچهرههاست. اصلاحات به صورت جرياني مديريت كشور را برعهده ندارد پس طبعا نميتوان گفت هر مشكلي كه ايجاد شود به پاي اصلاحطلبان نوشته ميشود اما از اين جهت كه اصلاحطلبان حامي دولت هستند بايد پاسخگو هم باشند اما اين پاسخگويي متناسب با ميزان دخالت آنها در امور اجرايي است. البته معتقدم كه ما بايد خيلي زودتر سياست نقد توام با حمايت را دنبال ميكرديم و الان هم بايد اين روش شتاب جديتري بگيرد اما اين به معني خودزني نيست و نبايد كاري كنيم اين شائبه ايجاد شود كه از مسووليتهايي كه متوجه جريان ما است شانه خالي كنيم.
كنار رفتن ما از پشت دولت و برداشتن حمايت از آن، نهتنها به نظر من موجب جلب اعتماد دوباره مردم نميشود بلكه ممكن است پرنسيب و شخصيت اصلاحطلبان را نيز در ميان افكار عمومي تحت تاثير قرار دهد. ما بايد با روشهاي نقد و حمايت توامان شرايط را كنترل كنيم، خصوصا در شرايط پيچيده امروز كشور ما نبايد تنها به سرنوشت جريان اصلاحات فكر كنيم بلكه بايد به سرنوشت مجموعه نظام و كشور فكر كنيم. با اين نگاه بايد ديدگاههاي خود را تعديل كنيم و بتوانيم هم در فضاي موجود نقشآفريني كنيم و در عين حال به سرمايههاي اجتماعي خود نيز نگاهي
داشته باشيم.