درسهايي براي امروز
سعيد شريعتي
۱۴ مرداد براي تاريخ سياسي ايران روز بزرگي است. اين روز را سرآغاز نوزايي سياسي در ايران قلمداد ميكنند. وقتي احمد قوام متن فرمان مشروطيت را نگارش كرد و به مهر و امضاي مظفرالدين شاه رساند، در ظاهر فرمان تشكيل مجلس شوراي ملي متشكل از نمايندگان طبقات ملت اعم از شاهزادگان قاجاريه و علما و اعيان و اشراف و ملاكين و تجار و اصناف صادر شد، اما در حقيقت مسيري براي تحقق مطالبات انباشته شده مشروطهخواهان گشوده شد. از آن دوره تاكنون «مشروطهخواهي» يكي از مهمترين الگوهاي پويا و موثر سياستورزي در ايران است. اين الگو چنان عميق و رشد يافته است كه حتي امروز پس از ۱۱۲ سال «اصلاحطلبان» ايران، تبار گفتماني خود را به انديشه مشروطهخواهي منتسب ميكنند. درست است كه برخي از صاحبنظران معتقدند كه مشروطه نافرجام ماند، اما شكست نخورد، زيرا يكسري دستاوردهايش را ازجمله، قانون اساسي حفظ كرديم. هر چند بعدا به آن زياد ارج نهاده نشد، اما به هر حال آن را نگه داشتيم. مجلس و انتخابات داشتيم، مدرسه و روزنامه تاسيس شد. نويسندههاي جديد سبك نگارش و ادبيات را عوض كردند. اطلاعات از خارج بيشتر ميشود. انتظارات مردم هم از دولت افزايش يافت. در راه تحقق مشروطه اشكالات زيادي وجود داشت، اولا جامعه آمادگي نداشت و فقط قشري از جامعه آمادگي يافتند. در مجلس اول تقيزاده است كه ميفهميد بايد چه كار كرد، معني مشروطه چيست و وظايف مجلس را درك ميكرد و بقيه نمايندگان گنگ و سردرگم هستند كه چگونه قانون بايد نوشته شود و چگونه بايد درباره آن بحث شود و مسائلي از اين قبيل. يكي از اشكالات بزرگ نارسا بودن بعضي مواد قانون اساسي بود. مثلا نقش رييسالوزرا مشخص نيست. قانون اساسي بلژيك كه ريشه قانون اساسي را تشكيل ميداد، قديمي بود. مدلي از قانون اساسي فرانسه بود كه در ۱۸۴۸ نوشته شده بود. جايگاه كابينه مشخص نبود. اين فهرست را ميتوان تكميل كرد و عوامل نافرجام انديشه مشروطهخواهي را برشمرد. معتقدم كه سرنوشت مشروطهخواهي را از سرنوشت مشروطهخواهان بايد تفكيك كرد. مشروطهخواهي در موج آغازين خود نافرجام و ناكام بود، اما در امواج قويتري بازگشت، اما سرنوشت مشروطهخواهان موج اول قطعا شكست و اضمحلال بود. مرور تاريخ سياسي ايران در فاصله ۱۲۸۵ شمسي سال امضاي فرمان مشروطه تا ۱۲۹۹ كودتاي سوم اسفند و آغاز فرآيند سرنگوني سلسله قاجار بسيار حايز اهميت و درسآموز است. ۱۴ سالي كه سرنوشت «مشروطهخواهان» عبرت تاريخ شد.
مرور رخدادهاي اين 14 سال كه با مرگ مظفرالدينشاه، روي كار آمدن محمدعلي شاه، ايجاد شكاف ميان مشروطهخواهان، رويگرداني پايگاه اجتماعي و مردمي از جريانهاي مشروطهخواه، بالا گرفتن موج ترور و خشونت و اعدام، دسيسههاي روس و انگليس خصوصا در قالب قرارداد ۱۹۰۷ سنپترزبورگ، آغاز جنگ جهاني و درگير شدن ناخواسته ايران در تبعات ويرانگر اين جنگ، قحطي و خشكسالي و تحريم غلات، استبداد صغير محمدعليشاهي، تضعيف جايگاه مجلس شورا كه به توپ بستن مجلس منجر شد. خلع يد و تبعيد محمدعليشاه و
روي كار آمدن احمدشاه، تضعيف دولت مركزي و بيثباتي و ناامني در ساختار مديريت كشور و نهايتا قرارداد ۱۹۱۹ كه اگرچه به ظاهر به اجرا درنيامد اما محصول آن در شكل و صورت كودتاي ۱۲۹۹ رضاخان انجاميد. در اين ۱۴ سال «مشروطهخواهي» بود و «مشروطهخواهي» باقي ماند اما «مشروطهخواهان» مضمحل شدند و تا سالهاي سال شايد تا بعد از شهريور ۱۳۲۰ و تبعيد رضاشاه هيچ جرياني جدي ذيل گفتمان مشروطهخواهي نتوانست عرض اندام كند. بر اين باورم كه براي اصلاحطلبان امروز، عبرتآموزي از آن ۱۴ سال بسيار واجب است.