• ۱۴۰۳ دوشنبه ۱۷ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4163 -
  • ۱۳۹۷ شنبه ۲۷ مرداد

امكاني براي حفظ تنش معرفت‌شناختي/ هستي‌شناختي رئاليسم

«كوتاه‌ترين سايه»

مازيار اسلامي

كتاب كوتاه‌ترين سايه، اثر النكا زوپانچيچ، كتابي بصيرت‌افزا و سرشار از ايده‌هاي فلسفي است كه مي‌توان در حوزه‌هاي ديگر نيز از آن بهره گرفت و
بر اين اساس مي‌توان بر يكي از مناقشه‌برانگيزترين مباحث در نظريه فيلم، يعني بحث رئاليسم، با امكاناتي كه زوپانچيچ با خوانش نامتعارفي كه از نيچه ارايه مي‌كند، غلبه كرد. در تاريخ نظريه فيلم شكافي بنيادين پيرامون رئاليسم هست كه در فضاي نقد ادبي و سينمايي ما نيز وجود دارد، يعني شكاف معرفت شناختي و هستي‌شناختي. البته در مباحث ما پيرامون رئاليسم عمدتا به وجوه معرفت شناختي پرداخته مي‌شود. در حالي كه در نظريه فيلم غرب از كراكائر تا بازن و دلوز و ديويد بوردول به شكل معناداري بعد معرفت شناختي كنار گذاشته مي‌شود و به وجوه هستي شناختي رئاليسم مي‌پردازند. يعني از ديد آنها مهم نيست كه در فيلمي از يك منطقه خاص، چقدر تصويري كه از مناسبات سياسي و طبقاتي و... ارايه مي‌شود، موثق و معتبر است. آنچه از ديد آنها مهم است، جنبه زيباشناختي رسانه سينماست، يعني سينما از امكاناتي زيباشناختي و هستي شناختي برخوردار است كه ذاتا ميل به رئاليسم دارد. بنابراين اين متفكران برخلاف تصور ما كه سينماي هاليوود را روياپردازانه مي‌دانيم، نمونه عالي رئاليسم را سينماي هاليوود تلقي مي‌كنند. زيرا اينجا رئاليسم به بحثي زيباشناختي اشاره دارد. در حالي كه براي ما رئاليسم در نقطه مقابل اين ديد افراطي هستي شناختي، به سبكي تقليل پيدا مي‌كند كه در آن هنرمند بايد به نيروهاي مادي و اجتماعي و طبقات فرودست و سركوب و... بپردازد. اين تصوير از رئاليسم تا حدود زيادي برساخته نظريه پردازان ماركسيسم ارتودوكس در دهه‌هاي 1350-1340 در ايران است كه خود متاثر از نوشته‌هاي ماركسيستي اتحاد جماهير شوروي است و در آن رئاليسم به عنوان يك مكتب و جريان رهايي‌بخش در برابر مدرنيسم طرح مي‌شد. اين نگرش معرفت‌شناختي از رئاليسم در ادبيات نيز بود و بعدا به ساير هنرها تعميم يافت، يعني هنرمند رئاليست بايد شناخت موثقي از جامعه و سياست داشته باشد و بايد بخشي از مردم و توده‌ها باشد و در ميان لايه‌هاي مردم زندگي كند و با دردهاي آنها آشنا باشد تا بتواند تصويري رئاليستي از زندگي آنها ارايه كند. به لحاظ سبكي نيز مبتني بر نوعي فنون ساده‌نويسي در ادبيات است كه بعدا به تكنيك‌هاي غيرخودنمايانه و حذف مونتاژ در سينما ترجمه مي‌شود. هدف اين فهم از رئاليسم ارايه تصويري موثق و كل قابل شناسايي به نام «واقعيت» است.در مقابل زوپانچيچ با استعانت از استعاره‌سازي‌هاي نيچه و مفاهيمي چون «نوانس» و تفاوت مينيمال و «نيم‌روز» (كه بهتر است «استوا» يعني «تابش عمود خورشيد كه كوتاه‌ترين سايه را مي‌سازد» ترجمه شود، زيرا جنبه لحظه‌اي آن روشن مي‌شود) و... نزد نيچه مي‌كوشد تنش معرفت‌شناختي در بطن مفهوم رئاليسم را حفظ كند، بدون اينكه بخواهد بر اساس راه‌حل نظريه فيلم، آن را به شكل هستي‌شناختي حل كند. اصولا رفع و حل شدن اين تنش به سمت جنبه هستي‌شناختي، منشا سوءتفاهماتي است كه بخصوص در دو، سه دهه اخير پيرامون سينماي كشورهاي غيرغربي ايجاد شده است زيرا در تصويري كه از واقعيت ارايه مي‌كنند، توجهي به زمينه‌هاي معرفت‌شناختي آن نمي‌كنند و در نتيجه سوءتفاهم‌هاي مضحكي پديد مي‌آيد. اين شكاف ميان وضعيت بومي و وضعيت هستي‌شناختي جهانشمول كه در نظريه سينما مطرح است، منشا سوءبرداشت‌هاي مختلف است و البته اين تنش وجود دارد.

حالا سوال اين است كه بايد با اين تنش چه كرد؟ آيا رئاليسم را بايد به مجموعه‌اي از تمهيدات و شگردهاي سبكي و زيباشناختي تقليل داد و آن را به عنوان ذات و جوهره سينما به تعبير بازن در نظر گرفت يا بايد آن را به عنواني تنشي جذاب و در عين حال خطرناك و دردناك حفظ كرد؟ به تعبيري كه زوپانچيچ طرح مي‌كند. مواجهه با اين شكاف براي هنرمند دردناك است و او را با ابهامات سنگيني مواجه مي‌كند. براي غلبه بر آن آيا بايد به جريان موسوم به سينماي اجتماعي در ايران فروغلتيد كه مي‌كوشد فهم معرفت شناسانه مادي و بدوي از واقعيت اجتماعي ارايه مي‌كند؟ يا راه‌حل جهانشمول هستي‌شناختي رئاليسم را در نظر گرفت؟ در مفهوم رئاليسم با واقعيت مادي سر و كار داريم. آيا بايد به مفهوم آدرنويي رئاليسم را نفي كرد زيرا واقعيت بر خلاف تظاهرش، چيزي برساخته وساطت‌هاي ايدئولوژيك است؟ شايد در حوزه ادبيات به دليل اينكه تمهيدات زباني به شكل ذاتي درگير بازنمايي واقعيت نيستند، اين مشكل چندان مهم نباشد، اما خصلت جادويي سينما از همان تصاوير اوليه به دليل همين واقع‌نمايي‌اش بود. از اين حيث درست است كه سينما به لحاظ هستي‌شناختي گرايش به رئاليسم دارد. زوپانچيچ با استفاده از نيچه و روانكاوي نشان مي‌دهد كه خود واقعيت نسخه‌اي ايدئولوژيك است، منتها
برخلاف ايدئولوژي‌هاي ديگر، جنبه ايدئولوژيك بودن خود را پنهان مي‌كند. به همين دليل در مواجهه با واقعيت، از اصطلاح روانكاوانه «تصعيد» يا «والايش» استفاده مي‌كند، يعني نوعي مداخله سوبژكتيو و
كنش و فعل خلاقانه‌اي كه قواعد موجود در واقعيت را به هم مي‌زند، اگرچه خودش درگير واقعيت است، تا بتواند به هسته سركوب شده در واقعيت، يعني امر واقعي دست يابد. اشاره كردن يا آشكار كردن امر واقع جايي است كه سويه ايدئولوژيك واقعيت، خودش ايدئولوژيك مي‌شود. زوپانچيچ به ما مي‌گويد راه‌حل‌ها و قواعدي كه با وساطت‌هاي ايدئولوژيك ساخته شده، كاري جز تباني با ايدئولوژي ندارند. البته در سينماي ايران آثاري هست كه سعي كرده‌اند به روش‌هايي شكاف موجود در واقعيت را به طريقي نشان بدهند و در طبيعي به نظر رسيدن واقعيت اخلالي ايجاد كنند. بنابراين امكان اخلال ايجاد كردن در تصوير واقعيت و رئاليستم موجود است و يكي از راه‌ها و روش‌هاي آن تصعيد و والايشي است كه زوپانچيچ بدان ‌اشاره مي‌كند، يعني مداخله خلاقانه فردي و سوبژكتيو و آفرينش و ابداع سوبژكتيو درون خود واقعيت. زيرا راه‌حل ديگري در ايران طرفدار داشته كه بريدن از واقعيت و به جست‌وجوي حقيقت رفتن به عنوان عنصري بيرون از واقعيت، مطرح بوده است. اما نچسبيدن به واقعيت و تابع آن نبودن را نبايد به معناي اين در نظر گرفت كه عنصر خلاقه يا حقيقت يا real بيرون از وضعيت مفروض است. يعني نبايد به كل وحدت يافته عرفاني تمسك جست كه به عنوان يك راه‌حل در هنر ايراني در برابر محدوديت‌هاي رئاليسم مطرح شده است، بلكه مساله اين است كه از درون خود واقعيت راه‌حل جست يعني فعل تصعيد بايد درون خود واقعيت رخ بدهد و بتواند درزها و شكاف‌ها و نقطه‌هاي اخلال و درمانده واقعيت را فاش و آشكار كند تا از اين طريق تصديق كند كه واقعيت امري طبيعي و خنثي نيست، بلكه خودش نسخه‌اي ايدئولوژيك از وضعيت مفروض است و امكانات متعددي هست كه مي‌توان آنها را رها ساخت كه زوپانچيچ آن را با مفهوم نيم‌روز و پيوندش با مفهوم والايش روانكاوانه و دردناك بودن مواجهه با امر واقعي طرح مي‌كند. زوپانچيچ اشاره‌ مي‌كند نور امر واقعي (real) در لحظه استوا يا نيم‌روز در شديدترين و تابناك‌ترين موقعيت خودش است و در اين حالت تصعيد كردن بايد مثل يك نقاب يا سايه زدن و رقيق كردن عمل كند كه امكان مواجهه با ابهت و مهيب بودن درخشش امر واقعي را ميسر كند. زيباشناسي و هنر يكي از ديرين‌ترين و كارآمدترين راه‌هاي اين كنش نقاب يا سايه زدن امر واقعي است. در زيباشناسي نيز حفظ تنش معرفت
شناختي/ هستي‌شناختي در مواجهه با واقعيت در سينما مي‌تواند راه‌حل ما براي برون رفت از بن بست معرفت‌شناختي/ هستي‌شناختي باشد كه روز‌به‌روز در فيلم‌ها، شديدتر و مهيب‌تر مي‌شود.

پژوهشگر سينما و فلسفه

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون