• ۱۴۰۳ سه شنبه ۱۱ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4163 -
  • ۱۳۹۷ شنبه ۲۷ مرداد

ويروسي كه بايد مراقبش بود

سيد علي ميرفتاح

مردمي شاد و متمدن، مهربان و خنده‌رو در شهري خوش ‌آب و هوا زندگي مي‌كنند. از اين نوع شهرها توي سينما زياد ديده‌ايد و تصورش برايتان سخت نيست. نويسنده‌ها و فيلمسازان معمولا از اين شهرك‌هاي كوچك كه زير سايه آرامشي دلپذير، در دل دره‌اي سرسبز آرميده‌اند، چندتايي در ذهن و لابه‌لاي كاغذ و روي نوار فيلم دارند. بياييد در اين گوشه ما هم يكي براي خودمان بسازيم: آفتاب به شيرواني‌هاي قرمز و باغچه‌هاي پرگل مي‌تابد و شهر از خواب خوش دوشين بيدار مي‌شود و روزي نو را سرمي‌اندازد. معلم درس مي‌دهد، كارگر كار مي‌كند، كلانتر بر نظم و نسق خيابان‌ها و كوچه‌ها نظارت مي‌كند و... دكتر و مهندس و بقال و كارمند و پرستار و ژورناليست، هشت ساعت بيشتر كار مي‌كنند و آنچه را بايد بسازند مي‌سازند، چرخ‌هايي را كه بايد بچرخانند، مي‌چرخانند و كارهايي را كه بايد بكنند، مي‌كنند. همين كه آفتاب غروب مي‌كند شهر هم چهره عوض مي‌كند و رخت شب مي‌پوشد. آنكه شاعر است در پناه شب، شعر مي‌سرايد و با خودش خلوت مي‌كند. آنكه عاشق است شوق وصال را در دلش به جنگ اندوه فراق مي‌فرستد و آنكه دانشمند است، داخل آزمايشگاه خانگي‌اش مي‌شود و اختراعش را با آزمون و خطاهاي بي‌شمار پي مي‌گيرد. بچه‌ها هم چشم‌ انتظارند تا پدر كتاب داستان بياورد و برايشان قصه شب بخواند. بيشتر اهالي اما شب كه مي‌شود از خانه بيرون مي‌زنند تا در كافه‌اي، باغي، سالن شهرداري‌اي جايي دور هم جمع شوند و گل بگويند و گل بشنوند. گاهي در همين دورهمي‌ها عقل‌ها و پول‌هايشان را روي هم مي‌ريزند تا مشكلي را از روي دوش همسايه‌اي، رفيقي، حتي غريبه‌اي بردارند. احيانا اگر هم خطري جدي شهر دوست‌داشتني‌شان را تهديد كند، تشريك مساعي مي‌كنند و به فكر چاره مي‌افتند و هر كدام، اعم از پير و جوان، زن و مرد، پولدار و بي‌پول، باسواد و بي‌سواد هرچه از دستشان برآيد، انجام مي‌دهند تا خطر را از سر خود دور ‌كنند. بزرگان اين شهر فكر همه‌ جا را كرده‌اند و براي هر پيش‌آمدي چاره‌اي انديشيده‌اند. براي سيل و زلزله و توفان و فقر و دعوا و جنگ و... اما فكر يك‌جا را نكرده‌اند. آنها ويروس‌ها را كه نمي‌بينند. كلانتر حواسش به همه‌ جا هست اما در هيچ كتاب و بخشنامه و روزنامه‌اي خطر «زامبي»‌ها را نخوانده راه و رسم مبارزه با زامبي‌ها را هم نياموخته. شهر به اين خوبي و پاكيزگي، يك‌باره به تصرف ويروس‌هاي زامبي‌ساز درمي‌آيد و آدم‌ها تبديل به موجوداتي خطرناك مي‌شوند. آن بچه‌اي كه در رختخوابش منتظر بود تا پدرش كتاب به دست بيايد و قصه بخواند، از همه جا بي‌خبر سر از زير لحاف بيرون مي‌آورد و پدري را مي‌بيند كه چشمش كاسه خون شده، دهنش كف كرده، رنگش عين مرده‌ها پريده و... او نيامده قصه بخواند بلكه مي‌خواهد با گاز و خراش ويروس زامبي را به پسرش منتقل كند. حالا ديگر بايد از پسر بچه بانمك زير لحاف هم ترسيد. توي كافه كه تا دو شب قبل كسي صدايش را بالا نمي‌برد كه كناردستي نرنجد حالا همه روي هم افتاده‌اند تا همديگر را زخم زنند و بجوند و... در بيمارستان و مدرسه و معبد و كلانتري هم وضع خرابتر از چيزي است كه بشود اميد داشت، رشد و تكثير اين ويروس متوقف شود. مگر اينكه خدا به داد برسد و با زلزله‌اي، سيلي، توفاني چيزي اين دره را نيست و نابود بگرداند كه اگر نه ويروس زامبي از همين‌جا به ساير نقاط جهان سرايت مي‌كند و زودتر از آنچه فكر كنيد هفت ميليارد زامبي ناميرا به تكثير تاسف‌انگيز خود ادامه مي‌دهند... ببخشيد كه خيالي كه با هم بافتيم سر از جاي بدي درآورد. در سينما و ادبيات معمولا مردي زيرك از خانه‌اي دورافتاده در شهر پيدا مي‌شود و با نغمه فراموش شده‌اي از موسيقي يا با عصاره گياهي خاص، يا با پادزهري كه ساختش به عقل جن قد نمي‌داد جلوي اين ويروس مي‌ايستد و خيلي زود شهر را به همان زيبايي و طراوت گذشته‌اش برمي‌گرداند. معجزه خيال مي‌تواند به داد برسد و همه آن ويراني‌ها و بدبختي‌ها و پلشتي‌هاي زامبي شدن را در چشم به هم زدني بزدايد. اما خداي نكرده اگر در عالم واقع ويروس زامبي از دست در برود بعيد است كسي زورش به آن برسد و بتواند جلوي تكثيرش را بگيرد. در دل اين صفر و يك‌هاي دنياي مجازي، در زير صفحه پلاسمايي موبايل، در ميان پيكسل‌هاي بي‌شمار، ويروس‌هايي خانه دارند كه اگر از جاي خود دربروند همه را تبديل به موجوداتي بي‌منطق و بددهن و خشمگين و افسرده و خطرناك و بدخواه و كينه‌توز مي‌كنند. دلم مي‌خواست آخر يادداشتم مي‌نوشتم خدا را شكر كه ما حواس‌مان هست و نمي‌گذاريم اين ويروس‌ها از جايشان دربروند و به جان‌مان بيفتند.

دوست داشتم با اطمينان به نفس مي‌نوشتم چقدر خوب است كه خانواده‌ها، شاعرها، معلم‌ها، دكترها، بقال‌ها و نويسنده‌ها هوشيارند و اجازه نمي‌دهند كه ساكنان دنياي مجازي آنها را و فرزندان آنها را بفريبند و ذهن‌شان را بيالايند، اما متاسفانه دنياي واقع كاري به دلخواه و تمناي ما ندارد...

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون