• ۱۴۰۳ شنبه ۲۹ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4169 -
  • ۱۳۹۷ دوشنبه ۵ شهريور

داوود رشيدي جاودانه است

بهروز غريب‌پور

سرلشكر اسكوئي كه نمي‌دانم پس از سقوط شاه به كدام سوراخ موشي خزيد، ناگهان و وسط نمايش به نشانه اعتراض برخاست و غرغر كرد و رفت: «خائن‌ها، وطن‌فروش‌ها، توده‌اي‌ها...». نمايش متوقف نشد و مردم نه تنها اعتنايي نكردند حتي بيشتر مشتاق ديدن نمايش «پروار بندان» نوشته دكتر غلامحسين ساعدي به كارگرداني داوود رشيدي شدند. از خشم سرلشكر برآشفته ككشان هم نگزيد و پس از نمايش تماشاگران، در تالار نمايش «هنرستان صنعتي» سنندج به پا خاسته و ابراز احساسات كردند. انگار كه مي‌خواستند بگويند درود بر شما كه جانتان را بركف دست گذاشته و پرده از روي «پرواربندي شاهانه»
برداشته‌ايد.

اما سرلشكر نادان به اين فحش و ناسزا بسنده نكرد و چون محل اقامت گروه در باشگاه افسران سنندج بود و امير آرتش شاهنشاهي همانجا كپه مرگش را مي‌گذاشت، در حال شام خوردن گروه به گماشته‌اش دستور داده بود كه برق را قطع كند تا «اين خائن‌ها از برق شاهنشاهي» محروم بشوند. داوود رشيدي پشت در اتاق ايستاده است و مودبانه مي‌پرسد: شما دستور داده‌ايد كه... و امير سرلشكر اسكوئي كه آداب گفت‌وگو با چنان شخصيتي را نمي‌دانست، بي‌پرواتر فحش داده بود. كارگردان بزرگ و نام‌آور آن روزگار به نشانه اعتراض گروه را جمع كرده و فورا به عمويم –مرحوم حسن غريب‌پور- تلفن مي‌زند و ماجرا را شرح مي‌دهد و مي‌گويد: ما مي‌رويم! عمويم مي‌گويد ما كرديم و اين برايمان خفت است كه بگذاريم كه مهمان آن هم گروه شما شهرمان را ترك بكند و بالاخره استاد رشيدي را راضي مي‌كند كه به خانه ما بيايد.

من شتابان و نيمه‌خواب و نيمه بيدار با زنگ تلفن عمويم بيدار شدم و هرچه لحاف و تشك در دو خانه همجوار داشتيم، آماده كرديم تا داوود رشيدي، محمدعلي جعفري، فهيمه راستكار، فرخنده باور، پرويز فني‌زاده و .... با خاطره بد و پس از آن نمايش تاثيرگذار شهرمان را ترك نكنند.

نوزده ساله و سرپرست و كارگردان گروه تئاتر شهاب كردستان بودم و اين وظيفه‌ام را سنگين‌تر كرد. گروه سرافرازمان كردند و ديدند كه چگونه تدارك ديده‌ايم كه آن بي‌حرمتي را به حساب ما نگذارند. عمويم قائم‌مقام مديركل فرهنگ و هنر بود، دستي در انواع هنرها داشت و هميشه قدردان هنرمندان بود و بي‌آنكه سهمي در آن برخورد توهين‌آميز داشته باشد به كرات عذر خواست. آن شب تا نزديك‌هاي صبح بيدار بوديم و من از خدا خواسته با بزرگاني نشسته بودم كه آرزوي ديدارشان را داشتم.

داوود رشيدي با زمينه‌چيني يك سرلشكر جاهل، هم صحبت من شده بود و هم او بود كه اصرار كرد كه من رشته تئاتر را ادامه بدهم و بخشي از مقاومت خانواده‌ام را از ميان برد. به عمويم هنگام خداحافظي گفت: اگر مداخله نكني و پدر بهروز را مجاب نكني كه وارد دانشگاه و رشته تئاتر را پي نگيرد مديوني، اين استعداد نبايد در اين شهر بماند و سال بعد من شاگرد اين استاد شدم. سال 1349 در دانشكده هنرهاي زيبا و اگر همه عظمت و دانش و هنر او را ستايش مي‌كردند من دليل ديگري براي عظمت او داشتم. خشم و عصياني كه هم در اثرش بود و هم در رفتار با يك سرلشكر كه نمي‌دانم پس از سقوط هولناك به كدام درك واصل شده است، اما مطمئنا اگر يكي، دوبار و در يادآوري اين خاطره تلخ نام او را به زبان نياورده‌ام او از ياد رفته بي‌اعتباري بيش نيست. اما تا قيام قيامت نام بزرگ داوود رشيدي هر چند كه گاه آلوده كارهايي شد كه در حد و سطح او نبود اما بي‌شك جاودانه است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون