«رسم» را فداي «اسم» نكنيد
منصور بيطرف
در اواخر دهه 1920 و اوايل دهه1930 تمايل مردم آلمان به حزب سوسيال ناسيوناليسم كه مختصر آن «نازي» بود بسيار زياد شده بود. براي كشوري كه پس از جنگ جهاني دوم بسياري از كمونيستها انتظار دومين انقلاب سوسياليستي پس از روسيه را داشتند اين تمايل بسياري از آنها را شگفتزده كرده بود و اين سوال در ذهنشان نقش بسته بود كه چطور امكانش هست كه اكثر افراد طبقه كارگر آلمان حتي به كشته شدن رزا لوكزامبورگ كه براي آرمان انقلاب سوسياليستي آلمان جان خود را بر سر آن گذاشت بيتفاوت باشند؟ در همان زمان اريك فروم، از طرف موسسه تحقيقات اجتماعي فرانكفورت- كه بعدا به مكتب فرانكفورت مشهور شد- مامور شد تا به واكاوي اين سوال بپردازد. نتيجه اين واكاوي بعدها در دو جمله خلاصه شده بود: اول آنكه كارگراني كه كار داشتند، در آن شرايط سخت اقتصاد آلمان كه اقتصاد ورشكسته و تورم بسيار بالا و بيكاري شديد، تمايل به حفظ و نگهداري آن را داشتند و دوم، كارگراني كه كار نداشتند دنبال كار بودند و لاغير و بديهي بود كه آنها به دنبال حزب نازي كه به آنها وعده عملي كار را داده بود و اينكه موانع ايجاد كار و سرمايهگذاري را در كشور برميكند، بروند. اين اتفاق آلمان يك درس شفاف به همه مكاتب داد كه در «جايي كه معيشت در خطر است مردم دنبال افرادي ميگردند كه معيشت را براي آنها تامين كند، نه آرزوهايشان را.» در روز يكشنبه كه استيضاح وزير سابق امور اقتصادي و دارايي دولت روحاني بود يك اتفاق غيرمترقبه روي داد. در ميان استيضاحكنندگان فقط نام يك اصلاحطلب از فراكسيون اميد به چشم ميخورد؛ الياس حضرتي. بقيه اسامي از طيف اصولگرايان بودند.
فراكسيوني كه آقاي حضرتي عضو آن بود به استيضاح راي منفي داده بود و در آخر سر هم اين راي را داد، اما روابط تشكيلاتي ايجاب ميكرد كه آقاي حضرتي هم نهتنها راي منفي بدهد بلكه حتي در موافق با استيضاح هم سخنراني نكند. ولي او نهتنها به اين روابط تن درنداد بلكه از فراكسيون هم بيرون آمد تا بتواند آزادانه سخنراني خود را بكند، سخنرانياي كه بنا به گواه شاهدان و كارشناسان بيشترين تاثير را در بركناري مسعود كرباسيان داشت. پيام كار الياس حضرتي به اصلاحطلبان يك چيز بود، «معيشت مردم را فداي آرزوهاي خود نكنيد.» هرچند كه شايد بازخورد سخنراني و كار آقاي حضرتي به مذاق اصلاحطلبان خوش نيايد اما قاطبه مردم به حمايت از آن برخاستند. در عرصه فعلي سياسي كشور كه مردم روزانه با افزايش بيمحاباي قيمتها مواجه هستند و كمبود دارو آنها را كلافه كرده است، در عرصهاي كه قدرت خريد مردم طي يك سال يكسوم كاهش يافته، در عرصهاي كه درب توليديها به دلايل مهمتر از تحريم، بوركراسي حاكم بر دستگاهها بسته ميشود و خيل كارگران آن به كارگران بيكار افزوده ميشود و بالاخره در عرصهاي كه زنجيره مصرف و توليد پاره شده و همه زيان ميبينند، حمايت از دستگاهي كه برنامهاي براي رفع اين بحرانها نداشته و ندارد و مسوول آن صرفا بر مبناي دوستيها و لابيگريها پايدار مانده چه طرفهاي براي مردم دارد؟ در بزنگاههاي تاريخ همين مردمي كه به حمايت از اصلاحطلبان برخاستهاند در جنگ معيشت و سياست نشان دادهاند كه به سمت معيشت ميچرخند نه سياست. اگر روزانه به ميان مردم برويم مشاهده ميكنيم كه دغدغه مردم بهويژه طبقه متوسط آن كه بيشترين حمايتها را از اصلاحطلبان ميكنند ديگر مسائل سياسي مانند ... نيست بلكه دغدغه آنها معيشت روزمره آنها است كه شديدا به خطر افتاده است. اگر احزاب كشور، سياستمدار باشند متوجه ميشوند كه پايداري آنها در عرصه سياسي انگشت گذاشتن بر درد مردم است كه بتوانند داروي آن را هم تامين كنند. مردم مشاهده ميكنند كه ناكارآمدي تيم اقتصادي دولت- به هر دلايلي كه باشد- آنقدر واضح و عيان است كه خود دولت بارها اذعان كرده كه درصدد ترميم آن بر ميآيد اما تنها ترميمي كه صورت گرفت حذف سخنگوي دولت بود و به پايان آمدن دوره سيف از رياست كلي بانك مركزي و جايگزين كردن همتي. آيا اين احزاب نبايد از خود بپرسند كه اين چه ترميمي است و از دولت بخواهند كه و توصيه بكنند كه چه كارهايي بهتر است بكند و چه كارهايي نكند.
بهتر است ياد شوراي شهر اول تهران بيفتيم كه محافظهكاري در چالشهاي دروني آنها باعث شد كه مردم به پاي صندوقهاي راي نروند و اصولگرايان براي سه دوره زمامدار شورا باشند و به ياد انتخابات سال 1384 هم بيفتند كه از دل چالشهاي داخلي آنها احمدينژاد بيرون آمد. آنها بهتر است تاريخ روي كار آمدن نازي را بخوانند و بدانند كه در دورهاي كه معيشت به خطر بيفتد مردم دنبال فرد يا حزبي به راه ميافتند كه از زبان آنها سخن بگويد؛ آنها هيچوقت دنبال «اسم» راه نميافتند بلكه دنبال «رسم» ميگردند. «رسم» را فداي «اسم» نكنيم.