تاريخ دو قرني اقتصاد
كتاب «تاريخ انديشه اقتصاد: از ماركس تا جان آر. كامنز» كتابي است كه هر علاقهمندي به حوزه اقتصاد از خواندن آن لذت خواهد برد.در پيشگفتار اين كتاب آمده است: اوراقي كه پيش رو داريد، حاوي گزيدهاي از آثار ممتاز در زمينه تاريخ انديشههاي اقتصادي است. طبعا جمعآوري كل انديشههاي اقتصادي در كتابي حدودا 500 صفحهاي به مانند كسي است كه رژيم غذايي سختگيرانهاي دارد در برابر سفرهاي گسترده از خوراكهاي خوشمزه؛ شخص ميبايست از بين غذاهاي لذيذ و با توجه به محدوديتي كه دارد، آنهايي را انتخاب كند كه در عين حال نيازهاي بدنش را نيز تامين كند. گرچه خواندن اين كتاب به معناي تعمق كامل و در بطن تاريخ اقتصادي جهان نيست، اما آثاري كه در اين كتاب گزينش شده، به خوبي توانسته بخشي از تاريخ اقتصاد را به خواننده منتقل كند.اين كتاب از كارل ماركس شروع شده و مهمترين اثرش يعني سرمايه نيز در اين كتاب آورده شده است.بعد از ماركس نوبت به انقلاب مطلوبيت نهايي و تغيير رويههاي اقتصادي از سوسياليسم و اقتصاد سياسي كلاسيك به سمت مطلوبيت نهايي بود. انقلابي كه به دليل تهي بودن مفهوم اقتصاد سياسي از معنا بود. جايي كه بايد براي حل بحران هويتي كه اقتصاد سياسي و نظريهپردازان اقتصادي پيشين مانند ماركس و خطر فلسفه ماركس و سوسياليسم براي اقتصاد داشت، عملا تعريف معرفتشناختي و روششناختي خاصي از اقتصاد به عنوان يك علم، نميداد. در اين وانفسا پاسخ طرفداران مطلوبيت نهايي كه در دهه 1870 مطرح شد، به پيدايش رشتهاي منجر شد كه امروزه اقتصاد خوانده ميشود و طي سالهاي دهه 1940 از ويژگيهاي ساختاري و محتوايي برخوردار شد. يكي از افرادي كه در راستاي مطلوبيت نهايي گامهاي موثري برداشت، ويليام جونز بود. البته اغلب او را به عنوان كسي كه نظريههاي اقتصادي را از نظر فني و ساختاري به منافع فردي افول داده ميشناسند ولي نميتوان از فعاليتهايي كه براي اقتصاد انجام داد، چشمپوشي كرد. وي در رسالهاي به نام «نظريه اقتصاد سياسي» عنوان ميكند؛ علم اقتصاد سياسي بر چند مفهوم به ظاهر ساده استوار است؛ مطلوبيت، ثروت، ارزش، كالا، كار، زمين، سرمايه. هر كس درك جامعي از ماهيت اين عناصر داشته باشد بايد از دانش كل اين علم برخوردار باشد يا اينكه بتواند به زودي آن را كسب كند. پيدايش اقتصاد كلان در دهه اول 1900 نشان از ناكارآمد بودن آموزههاي اقتصادي تا آن سالها بود. به عنوان مثال قانون سي (عرضه، تقاضاي خود را ايجاد ميكند) كه سالها بر اقتصاد كشورها سايه افكنده بود، با پيچيدهتر شدن جوامع و بازارهاي كسب و كار، نياز به باز تعريف داشت. همين پيچيدگي باعث شد كه اقتصاددانان به فكر مدلسازي سطوح كلي اشتغال و توليد بيفتند. از اين رو اقتصاد كلان را پايهگذاري كردند تا بخشي از مدلسازي مربوط به نظريههاي پولي را به دوش كشد. معروفترين اقتصادداني كه توانست روي اشتغال و مدلسازي آن تاثير بگذارد، جان مينارد كينز بود. كينز معتقد بود كه سطوح درآمد، محصول، اشتغال و نيز قيمت، تابع خرج كردن پول يا مجموع تقاضاست.بعد از بحران اواسط دهه 1950، برخي از آموزههاي اقتصادي مورد انتقاد قرار گرفتند. به عنوان مثال در نظريههاي اقتصاد نقش نهادهاي غيرسياسي و سياسي در بروز نوسانات اقتصادي ناديده گرفته ميشد.اقتصاد نهادگرا در پاسخ به فرموليزه كردن بيش از حد اقتصاد شكل گرفت و با اينكه به مكتب آلمان قرابت معنايي بيشتري دارد ولي پديدهاي كاملا امريكايي است. داگلاس نورث به عنوان بزرگترين نظريهپرداز اقتصاد نهادگرا شناخته ميشود اما نخستين جرقههاي اقتصاد نهادگرا را تورساين وبلن زد. وي به شدت بر نقش عادات و عرف بر رفتارهاي اقتصادي افراد تاكيد ميكرد. اقتصاددانان نهادگرا تلاش فراواني در جهت شناساندن اقتصاد نهادي به عنوان كنترلگر قانوني كالاها و كار انجام دادند.