• 1404 دوشنبه 27 مرداد
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 3203 -
  • 1393 پنج‌شنبه 21 اسفند

بازگشت مديحه‌گويان استالين

دايي جو ميانه‌رو

 

    توماش سومر و مارك خوداكويچ-   ترجمه و تلخيص: آبتين گلكار/
يكي از دغدغه‌هاي ادوارد رادزينسكي، كه او را به نوشتن زندگينامه استالين ترغيب كرد، اين بود كه استالين اينك «در قالب اسطوره‌هاي جديد به كشور بازمي‌گردد ـ ارباب، پدر و آموزگار». سومر و خوداكويچ، پژوهشگران لهستاني، در اين مقاله به معرفي شماري از آثاري پرداخته‌اند كه هدف خود را تطهير استالين و ارايه چهره‌اي شايسته الگوبرداري از او قرار داده‌اند. اكنون بيش از 20 سال است كه بسياري از انديشمندان در روسيه آزادانه و آشكارا به نفي كمونيسم مي‌پردازند و بدون ترس و دودلي آخرين گرايش‌هاي فكري غرب را به عاريت مي‌گيرند، از جمله نسبي‌گرايي اخلاقي غرب، كه مداحان استالين آن را پذيرفته‌اند تا چهره‌اي بي‌گناه از قهرمان پولادين خود ارايه دهند و به ويژه او را از خونريزي‌هاي گسترده دوره «سركوب عظيم» مبرا كنند. ثمره غريب اين رويكرد تجديدنظرطلبانه، كه با موج‌هاي كلي ملي‌گرايي و امپرياليسم در روسيه نيز همراه شده است، در كتابفروشي‌ها به صورت قفسه‌هايي جلوه‌گر مي‌شود پر از كتاب‌هايي مزين به چهره استالين، كه از دانه‌هاي آبله‌اش نشاني نيست و نويسندگان‌شان در آنها قصد دارند بي‌گناهي كامل رهبر شوروي را به اثبات برسانند. مديحه‌هايي از اين دست از زماني كه خروشچوف در 1956 سلف خود را تقبيح كرد، ديگر از رواج افتاده بودند، يا دست كم ما چنين گمان مي‌كرديم. ولي حقيقت آن است كه يخ استالينيسم از زمان فروپاشي شوروي به‌تدريج رو به آب شدن است.
«راز سال 1937»، كتابي كه انتشارات معتبر اسكمو در مسكو سال 2010 روانه بازار كرد، نمونه‌اي از همين گرايش فزاينده است. كتاب از سه مقاله طولاني به قلم يوري ژوكوف، واديم كوژينوف و يوري موخين است كه همكاري‌شان هدف احياي اين باور كهن را دنبال مي‌كند كه هر تحولي در روسيه نيازمند استبدادي سختگيرانه است.
كوژينوف ادعا مي‌كند «سركوب عظيم» پر از تحريف است: هم لنين و هم استالين نيات خيري داشتند و تنها اشتباه‌شان آن بود كه نظارت كافي بر فعاليت دستگاه پليس مخفي اعمال نكردند. ضمن آنكه اگر رجال ديگري مانند ميخاييل تومسكي يا نيكالاي بوخارين قدرت را در دست گرفته بودند، «سركوب عظيم» بسيار بي‌رحمانه‌تر به اجرا درمي‌آمد. چه كسي بايد پاسخگوي ميليون‌ها قرباني پاكسازي‌هاي دوره شوروي باشد؟ هيچ كس. همه اين خونريزي‌ها حاصل عملكرد نيروهاي غيرفردي تاريخ است.
يوري ژوكوف در مقاله خود در كتاب «راز سال 1937» مسير متفاوتي در پيش مي‌گيرد، ولي به همان مقصد مي‌رسد. به نظر او علت مرگ اين ميليون‌ها انسان آن بود كه كارمندان اجرايي حزب كمونيست نتوانستند دريابند كه رهبر شوروي مي‌كوشيد از ايده انقلاب جهاني طفره برود و به جاي آن به همزيستي مسالمت‌آميزي با بقيه جهان روي آورد و به الگوي «امپراتوري روسيه» بازگردد. به ادعاي ژوكوف، فعالان حزبي و پليس مخفي به جاي همكاري با اين هدف‌هاي باشكوه، استالين را با پافشاري غيرمنطقي بر آرمان‌هاي انقلابي كهنه و منسوخ‌شان در تنگنا مي‌گذاشتند، پس طبيعي هم بود كه بايد از صحنه سياسي اتحاد شوروي جارو مي‌شدند. متاسفانه آنها بسياري انسان‌هاي بي‌گناه را نيز به همراه خود به نابودي كشاندند، ولي روشن است كه گناه اين كار به گردن آنان است و نه به گردن استالين.
سومين نويسنده كتاب، يوري موخين، كه نوشته قبلي او، برخلاف شواهد قاطع بايگاني‌هاي شوروي سابق، ادعا مي‌كند كشتار افسران لهستاني در جنگل كاتين در جنگ جهاني دوم به دست ارتش آلمان انجام شده و نه ارتش شوروي، در مقاله خود پا را از اين هم فراتر مي‌گذارد و علت «سركوب عظيم» را چنين مي‌داند: سران حزبي چنان نفرت غيرمنطقي از استالين به دل داشتند كه او براي نجات مملكت، چاره‌اي جز پاكسازي آنان و همدستان‌شان در نهادهاي نظامي نداشت. موخين همچنين مرگ «صدها هزار» كولاك (كشاورز مرفه) و نمايندگان اقليت‌هاي نژادي را با اين دليل توجيه مي‌كند كه آنان به پيشبرد جنگ‌افروزي‌هاي هيتلر كمك مي‌كردند. به ادعاي موخين، در همان زمان كه استالين براي افزايش توان دفاعي روسيه مبارزه مي‌كرد، بسياري ديگر از مقامات شوروي، دست‌دردست دشمنان فاشيست اجنبي، سعي داشتند زير پاي او را خالي كنند. استالين تنها متوجه تهديد بود و با اتخاذ تدابير قاطع روسيه را نجات داد. برداشت‌هاي موجود در كتاب «راز سال 1937» در آثار ديگري نيز به چشم مي‌خورد. اغلب آنها بر اين باورند كه رخدادهاي دهه 1930 دقيقا به همان شكلي اتفاق افتاده‌اند كه روزنامه «پراودا»، ارگان حزب كمونيست، در همان زمان توصيف‌شان كرده بود. دست‌كم آ. ب. مارتيروسيان در كتاب «200 افسانه درباره استالين» (مسكو: وچه، 2008) به چنين نتيجه‌اي رسيده است. مارتيروسيان وقيحانه ادعا مي‌كند كه سركوب سال 1937 به ابتكار خود استالين انجام نشده و اينكه او اجازه اعمال شكنجه در بازجويي از زندانيان ان. كا. و. د. را صادر كرده، دروغ است. به اعتقاد مارتيروسيان، مداركي كه نشان مي‌دهند استالين كشتارها را تاييد كرده است، آشكارا تحريف شده‌اند. مارتيروسيان در مجموع 45 افسانه مخرب درباره شركت استالين در «سركوب عظيم» را باطل مي‌شمارد. پس از اين شاهكار شگفت‌انگيز حتي بدبين‌ترين منتقدان هم جرات نمي‌كنند به كوچك‌ترين چيزي در ديكتاتور خيرخواه شوروي ايراد بگيرند.
افسانه‌شكني در كتاب «1937: افسانه اصلي سده بيستم» نيز رخ مي‌دهد. دميتري ليسكوف در اين كتاب كه در 2010 با همكاري انتشارات اسكمو و يائوزا منتشر شد، مطالب مارتيروسيان را تكميل مي‌كند. او كار خود را با تاكيد بر اين نكته شروع مي‌كند كه «تز» صدهاهزار، ميليون‌ها، يا حتي ده‌ها ميليون قرباني نظام شوروي، افسانه‌اي است كه ميخاييل گورباچوف به عنوان بخشي از تلاشش براي فروپاشي اتحاد شوروي بر سر زبان‌ها انداخته است. البته در دهه 1930 سركوب‌هايي صورت پذيرفته، ولي در آن زمان دشمنان خلق در همه جاي دنيا به همان صورت تحت سركوب‌هاي قانوني قرار مي‌گرفته‌اند. ليسكوف همچنين اصرار دارد كه ما به خاطر داشته باشيم كه شمار زندانيان شوروي در زمان «سركوب عظيم» درست به همان اندازه زندانيان امريكا بوده است. ولي آيا كسي روزولت را به اجراي سركوب متهم مي‌كند؟ چرا فقط استالين و مملكت او بايد به خاطر پايبندي به قانون متمايز شوند؟ اصلا چرا ما فقط درباره سال 1937 حرف مي‌زنيم؟ علت پررنگ شدن سال 1937 چيست؟
حالا كه ليسكوف و هم‌قلمان او پرده از دروغ‌هاي مربوط به كشتار مخالفان به دست استالين برداشته‌اند، ساير روشنفكران پساشوروي مي‌توانند به تجليل از استالين و ياران او بپردازند. مثلا به اعتقاد آلكساندر سور در كتاب «راز سال 1937: ماموريت عظيم ان. كا. و. د. » (مسكو: الگوريتم، 2008)، در 1937 دروغ و تزوير و فساد چنان در نظام شوروي ريشه دوانده بود كه كسي بايد كل اين جريان را تصفيه مي‌كرد. موجود نيكوكاري به نام ايوسيف استالين پا به ميدان نهاد تا اوضاع را درست كند و پشتش هم به چهره ديگري گرم بود كه تقريبا مي‌توان او را نيز قهرمان شمرد: لاورنتي بريا، رييس پليس مخفي، «مارشال فتوحات پنهاني».
نمونه پيچيده‌تر مداحان استالين در سال 2009 منتشر شد، هنگامي كه انتشارات اسكمو و يائوزا كتاب لئانيد نائوموف را با عنوان «كوتوله خونبار عليه رهبر ملل: طرح يوژوف» به چاپ رساندند. نائوموف استاد تاريخ دانشگاه لس‌آنجلس، جان آرچيبالد گتي (كه به كوچك‌نمايي «سركوب عظيم» براي مخاطبان امريكايي پرداخته بود)، را استاد خود مي‌داند. يكي از مهم‌ترين نمونه‌هاي تجديدنظرطلبي گتي آن بود كه گناه پاكسازي‌هاي خونين را از استالين به گردن يوژوف، رييس ان. كا. و. د. در اواسط دهه 1930 مي‌انداخت. كتاب «كوتوله خونبار» نيز تحرير ديگري روي نغمه استاد است. شاگرد روس در مقدمه‌اش توضيح مي‌دهد كه در جهان پساشوروي سه تلقي از «سركوب عظيم» وجود دارد كه همگي، آگاهانه يا ناآگاهانه، از بحث‌هاي روشنفكري غربي سرچشمه گرفته‌اند. تلقي نخست، «مكتب توتاليتر» كهنه و خسته‌كننده است كه كساني مانند نيكيتا پتروف، رييس يك سازمان حقوق بشري روس، نماينده آن هستند. به باور پتروف و همكارانش، به آساني مي‌توان مسوول اين جنايات را، چه در سطح تصميم‌گيري و چه در سطح اجرا، مشخص كرد. هيولاي كمونيسم، نه همانند يك «دستگاه اهريمني»، بلكه از طريق انديشه و بحث و اجراي افراد مشخصي تجسم مي‌يافت كه استالين در رأس آنها بود. برداشت دوم از «سركوب عظيم»، به باور نائوموف، به «نظريه مدرن‌سازي» متكي است. هواداران آن معتقدند كه ستم‌هاي دهه 1930 فقط ناشي از بي‌رحمي استالين و ياران او نيست، بلكه در كنار آن، يا حتي مهم‌تر از آن، برآمده از لزوم عيني حركت به سوي صنعتي‌سازي كشور بود. كمونيست‌ها تحولي بنيادين در جامعه روسيه به وجود آوردند كه لزوما با عوارض جانبي همراه بود. با چنين نگرشي، «سركوب عظيم»، حاصل گناه بشر نيست، بلكه صرفا مرحله‌اي است در يك فرآيند تاريخي اجتناب‌ناپذير.
سومين برداشت «گرايش تجديدنظرطلبي» است كه بيشتر در بيرون از روسيه به وسيله گتي و همچنين شيلا فيتزپاتريك از دانشگاه شيكاگو مطرح مي‌شود و آشكارا برداشت موردعلاقه نائوموف نيز هست. او با طيب خاطر به وجهه و اعتبار متحدان غربي خود متوسل مي‌شود. تجديدنظرطلب روس بر اين عقيده است كه احتمالا ياران استالين نقشه‌اي براي قتل او ريخته بودند و «سركوب عظيم» چيزي نبود جز نوعي دفاع از خود. كسي كه با حيات روشنفكري روسيه آشنا باشد، نه تنها از شمار فراوان كتاب‌هاي تطهيركننده استالين، بلكه از سهل‌الوصول بودن آنها نيز شگفت‌زده مي‌شود. آيا اينها همه به اين معني است كه نسل جديدي از تاريخ‌نگاران روس كه نتوانسته‌اند از گذشته كشورشان يك قطب‌نماي اخلاقي براي خود پيدا كنند، به اين نتيجه رسيده‌اند كه از استالين يك ايوان مخوف يا پطر كبير تازه بسازند؟ يا شايد اين بازتابي است از سردرگمي ذهني و اخلاقي پرتداوم دوره پساشوروي؟ يا صرفا تلاشي است براي اعاده حيثيت از هرآنچه در دوره گورباچوف و يلتسين به چالش كشيده شد؟

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون