روح آواره من دربه در خاطرههاست...
علي رضازاده/ آن قديمها آن موقعهايي كه هنوز اينترنت نيامده بود و تلفن هم تازه آمده بود دلخوشيهاي ما هم با الان فرق ميكرد. زنگ زدن به شماره آشنا و ناآشنا و فوت كردن و مسخرهبازي درآوردن. توي كوچه بازي كردن. ساندويچ خوردن. سالي يك بار سينما رفتن. خواندن دفترچه خاطرات خواهر و برادر و دخترخاله و پسرخاله و همسايه و هركسي كه چيزي مينوشت و كلي چيز ديگر. يادش به خير. يك زماني آدمها هر روزشان را توي يك دفترچهاي مينوشتند و ثبت ميكردند. از اتفاقات توي مدرسه و دانشگاه گرفته تا چشمك زدن يكي از بچههاي محل و حتي اينكه آن روز شام و نهار چه بود. هي روزگار... جواني بود و جاهلي. كار تميزي نبود. بهشدت غيراخلاقي بود ولي خواندن آن نوشتهها آنچنان لذتبخش و هيجانانگيز بود كه هنوز هم با كمتر چيزي قابل قياس است.
خاطرات و زندگينامههايي كه چون جز خود نويسنده، مخاطب رسمي ديگري نداشت (حالا نامردهاي دزدكي خوان بماند)، به سادهترين و صادقانهترين شكل ممكن نوشته ميشد و الحق كه مخاطب را هم بهشدت درگير خواندنش ميكرد. حالا به كجا رسيديم... هر كسي صبح كه از خواب پا ميشود يك كتاب زندگينامه و خاطرات مينويسد. بعضيها هم كه زندگينامهشان چاپ ميشود و خودشان روحشان خبر ندارند. در هر صورت كلي كتاب زندگينامه ريخته كه مخاطب هم وقعي نمينهد. حالا اما واقعا مشكل جوانان ما اينه؟ بله. مشكل جوانان ما علاوه بر مدل مو اين هم هست. آقا چهار تا زندگينامه درست و حسابي توي اين مملكت وجود ندارد. آدم رويش نميشود به بچهاش بگويد برو فلان زندگينامه را بخوان. والا. همين تازگيها كتاب زندگينامه سر الكس فرگوسن را خواندم. كتاب خيلي خوبي است. حتي براي آنهايي كه خيلي فوتبالي نيستند.
كتاب درباره يك عمر زندگي اوست. عمري كه پر از فراز و نشيب و البته افتخارهاي فراوان است. توي يك جايي از كتاب هم درباره كارلوس كيروش خودمان هم مينويسد و حسابي به او حال ميدهد و او را نابغه مينامد و از او به عنوان بهترين كسي كه باهاش كار كرده مينويسد.
حالا فكر كنيم اگر ورزشيهاي خودمان كه منتقدان كيروش هم هستند ميخواستند كتاب بنويسند چه مينوشتند. مثلا امير قلعهنويي درباره خاطراتش با صادق هدايت و نامههاي هدايت به مصدق و دستهاي پشت پرده و زحمات حميد درخشان در زمان جنگ مينوشت. يا درخشان درباره جنايات كارلوس كيروش و شباهتهايش با فرگوسن در زندگي و تيمش با بارسلونا مينوشت. آخ آخ... الان كه فكر ميكنم همينها را هم اگر مينوشتند خيلي جذاب ميشد. خلاصه ميخواستم بگويم كه زندگينامهاي كه درست و حسابي باشد، اين روزها كمياب است و خواندن اين زندگينامههاي كمياب، شايد لذتي بيشتر از خواندن دفتر خاطرات در قديم ندهد ولي ميتواند با آنها برابري كند.
نمونه خوب خارجي: زندگينامه من. الكس فرگوسن. انتشارات البرز، ماهواره و...
نمونه خوب داخلي: در جستوجوي صبح (خاطرات عبدالرحيم جعفري، بنيانگذار موسسه انتشارات اميركبير) انتشارات روزبهان