شعر مفت، گوش مفت
رضا يوسفدوست/ آگهي بزنيد بر سردر كشور: به چند فرد معمولي نيازمنديم و شرايط بگذاريد: عكاس نباشد، شاعر نباشد، فيلمساز باشد، خواننده نباشد، مدل و طراح لباس نباشد، متخصص فلسفه و تاريخ غرب نباشد. يك فرد نرمال باش. خودمان از همه اينها به تعداد كافي داريم. به واردات چند جوان عادي نيازمنديم كه بدون هرگونه استعدادي در زمينههاي بالا سرش را بيندازد پايين عين بچه آدم زندگياش را بكند.
و از شكستهاي عشقي رنگ و وارنگ خالي. اگر هم شكست دارد آن را براي خودش نگه دارد به جان تمام شاعران قرن ششم و هفتم هجري قسم اگر يك نفر ديگر همين فردا بلند شود از اين جملات ادعا كند شاهنامه را هم از نو سروده اصلا و ابدا نبايد تعجب كنيد بلكه بايد با به حضرت استاد و چهچه غزلهايي كه در وزن بيوزني ميسراييد اورا روي دست بلند كنيد. اگر غير از اين كار را كنيد به تمام صفتهاي زشتي كه يك فرهنگ ميتواند به شما بدهد لايق خواهيد بود. احتمالا دعاهاي حافظ براي شاعر شدن قوي بوده است كه امروز ما در كشور با حداقل75 ميليون شاعر طرفيم. كارمند بانك شاعر، منشي فلان شركت داروسازي شاعر، دانشجوي زيستشناسي گياهي شاعر، پزشك زنان و زايمان شاعر، قصاب شاعر. يا شايد شعر سهراب به وقوع پيوسته: پاسبانها همه شاعر بودند... من در همين جا البته بايد از شعراي واقعي پوزش بخواهم ولي فاجعه يا سونامياي كه در ادبيات امروز ما يا حداقل در شعر ما به وضوح ديده ميشود نسل بعد و تمام ما را غرق نكند دستبردار نخواهد بود. واقعا اين از علايق شخصي بنده است كه تعداد شاعراني كه هر سال مجوز براي چاپ دفتر شعرهايشان ميگيرند را سرشماري كنم. با تيتراژ بعضي كتابها كه به 200 نسخه هم ميرسند يك مقايسهاي كنيد ميبينيد ما هر سال چندين هزار شاعر توليد كرده و تحويل جامعه ميدهيم ولي از فروش 500 نسخه از يك كتاب عاجزيم. خواهر من برادر من بيا و از خودت شروع كن براي كسي شعر نگو. بيا و آن درياي بيكران احساساتت را ببر يه گوشهاي درتنهايي غمناك پاردوكسيكال عاشقانه - عارفانه- فيلسوفانهات خالي كن. ليست شعراي نامي را كه نگاه ميكنم در اين فكر فرو ميروم كه احتمالا من مدتها در غار و در كنج عزلت به سر بردهام واز دنيا به دورم كه حدود 50،60 شاعر نامي جديد را اصلا نميشناسم. شعرايي با سبكهايي كه شعر جهان به خود نديده و نامهاي دفترشعرها را كه ديگر بايد گذاشت براي آيندگان كه ميزان فعاليت غده ليمبيك را در مردمان اين نسل خودشان بسنجند. اين بيت گهربار رابراي اينكه يا شما بفهميد كه من دروغ ميگويم يا خب من بفهمم كه راست ميگويم ميآورم (از يك شاعر نامي مثلا):
عزيزترينم/چه كردهام؟ كه در چنته مردي كه ميگذشت/چيزي نبود/جز چند نامه اداري كوتاه و/چند نشاني بينام/چه/كردهام؟
حالا همين شعر را اينطور بخوانيد:
عزيزترينم چه كردهام كه در چنته مردي كه ميگذشت چيزي نبود جز چند نامه اداري كوتاه وچندنشاني بينام، چه كردهام؟
معني فرقي كرد؟ كمتر يا بيشتر شد؟ اصلا فرقي ميكند كل شعر را در دوخط به صورت نثر بنويسيم؟ و اصلا خود اين شبيه به يك خط از يك نامهاي نيست كه كسي دارد براي دلجويي مينويسد؟ يا يك نمونه ديگر از همين شاعر بزرگ!
برايت از غربتي نوشتهام كه جهاني است وتا چشم كار ميكند از پرده اشكي نوشتهام والي آخر به همين منوال.
واقعا با حداكثر و حداقل اطلاعات از شعر اين نوشتههاي بالا آيا شعر بودند؟