فيلم به مثابه فيلم
حامد يعقوبي
من در سينما طرفدار تئوري هوارد هاكسم، جايي كه ميگويد: «پيام ميخواهي برو تلگرافخانه، سينما جاي پيام نيست.» اين را وقتي فهميدم كه از ژستهاي جعلي سالهاي نوجواني فاصله گرفتم و در نظرم فيلمهاي پر ادا اطوار روشنفكري كه سالن سينما را با مدرسه و شكنجهگاه و سمينار پژوهشي اشتباه ميگرفتند، رنگ باختند. بعدها جملهاي از بيلي وايلدر خواندم كه تئوري هاكس را تقويت ميكرد، طوري كه اعتقاد پيدا كردم فيلمسازان بزرگ غالبا تعريف مشتركي از سينما دارند. بيلي وايلدر در مصاحبهاي گفته بود: «دو نوع فيلم بيشتر وجود ندارد؛ فيلمهاي كسالتبار، فيلمهاي سرگرمكننده.» بعد اين را گذاشتم كنار جمله مشهور هيچكاك (فيلمساز براي بيان حرفش بايد غرامت بپردازد، غرامتي كه نامش جذابيت است) و درنهايت به اين نتيجه رسيدم فيلم يا ميتواند تماشاگر را دنبال خودش بكشد يا بايد در فيلم بودنش شك كرد. وقتي توي سالن سينما نشستم، قبل از كنجكاوي براي اطلاع از جزئيات پرونده ترور رزمآرا و ميل به آگاهي از نقش رجال سياسي آن دوره در اين قتل، قبل از اينكه بخواهم بدانم نقش دربار در اين ماجرا چه بوده، مصدق چه واكنشي به ترور انجام داده و آيتالله كاشاني چه نسبتي با خليل طهماسبي و فداييان اسلام داشته، ميخواستم يك فيلم به مثابه يك فيلم تماشا كنم. از كار روزانه خسته بودم و خودم را دست يك مستند جنجالي سپرده بودم. ميخواستم فيلمي ببينم كه بتواند من و بقيه مخاطبان را دنبال خودش بكشد و اجازه ندهد در دقيقه 30 با خميازه به ساعت مچيمان نگاه كنيم و منتظر باشيم تيتراژ پاياني بالا بيايد تا ما بتوانيم از سالن بيرون برويم و كمي قدم بزنيم تا عذاب چيزي را كه در سالن تاريك ديدهايم بشورد و ببرد، اتفاقي كه ظرف اين سالها بارها تجربهاش كردهام و ميترسيدم نكند يك بار ديگر با چيزي شبيه اين مواجه شوم ولي خوشبختانه اين اتفاق نيفتاد. اعتراف ميكنم جاهايي از فيلم را نپسنديدم و به قسمتهايي از مسير روايت نقد دارم ولي نميتوانم كتمان كنم كه گذر زمان را احساس نكردم و با فيلم همراه شدم و جاهايي خنديدم و جاهايي تاسف خوردم و جاهايي نيز با عصبانيت به خاطر اتفاقاتي كه در حاشيه پرونده ترور رخ داده بود، سر تكان دادم. اين جذابيت سينمايي همان چيزي است كه براي من يكي در سينما از هر چيزي مهمتر است.