• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۱۳ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4185 -
  • ۱۳۹۷ يکشنبه ۲۵ شهريور

نگاهي به مجموعه شعر «حديث آن مترسك عاصي» سروده روح‌الله رويين

زيرساخت فكري شاعر

حاجي علي سپهوند

 

 

شاعر بايد با نگاه كلي و مطرح كردن مسائل فلسفي، اجتماعي، روانشناسي و... بتواند خوديت و شخصيتش را از روايت حذف كند تا شعر به گفته اليوت ناخودگرا شود. شاعر مجموعه حديث آن مترسك عاصي به‌درستي به اين كار پرداخته و فروپاشي ساختارها و تحقق روشنگري واقعي را اميد بزرگي مي‌داند كه در انزوا قرار گرفته است. لذا تنهايي روشنفكري، عدم حركت و دگرگوني جامعه و ...زيرساخت روايت اين مجموعه را تشكيل مي‌دهد و تلاش مي‌كند اين وضعيت را توصيف كند: «آنجا/دري هميشه باز/ بي‌كه سنگيني هيچ كسي را/ تجربه كرده باشد هرگز/ از رفت و آمدهاي ممتد خود رنج مي‌كشيد.»

ذهنيت سركوب‌شده امكان هيچ تعاملي را به‌وجود نمي‌آورد. از هر دري وارد مي‌شود نه تنها فرصتي براي ابراز وجود پيدا نمي‌كند بلكه با تنفر رانده شده و دوباره با خودش روبرو مي‌شود. حوزه‌هاي علمي ديگر با روشنفكري بيگانه شده‌اند و هرگز يادي از آن نمي‌كنند يا اصلا وارد اين حوزه نمي‌شوند اما پرسش اين است كه آيا اين دغدغه بيانگر بستر اجتماعي راوي است؟ آري به راستي چنين وضعيتي در بستر اجتماعي معاصر وجود داشته و ملموس است اما نه براي همه‌كس بلكه براي مخاطبان خاص. با اين حال، سنگيني شعر و ملموس نبودن اين وضعيت براي اكثريت جامعه باعث شده كه راوي و شاعر به‌جاي هم تصور شوند. يعني شخص (خودگرايي) كه مي‌بيند جامعه وي يا تعامل با آن؛ او را به دام ساختارهايي مي‌اندازد كه اگرچه همواره زيرساخت تاريخ تقابل محور جامعه بشري بوده‌اند اما اكنون فروريخته‌اند، ترديد به يقين را به عنوان يكي از درون‌مايه‌هاي شعرش‌مطرح مي‌كند. اين تكنيك، پيچيدگي شعر ‌را افزون كرده و ناخودگرايي نسبي شاعر را آشكار مي‌كند اما او قادر نيست چون كاتاليزور بي‌طرف، اين وضعيت را توصيف كند بلكه با نگاه به خود تلاش مي‌كند وضعيت بغرنج و سردرگمي خود يعني«سال‌هاست در شعله پرسشي سياه پيچيده‌ام » را به جامعه بسط دهد و سرود سرگرداني‌اش را در ميان خودگرايي و ناخودگرايي بسرايد زيرا اين درك و فهم ناشي از رشد ذهني شاعر يا راوي است نه جامعه وي. استفاده از اصطلاحاتي چون وهم؛ كفش پاره‌اي و دلشوره، چراغ؛ چشمان تازه يافته؛ وهم آب؛ حس سر به راهي از اندوه؛ هراس بي‌دليل كودك؛ بي‌چراغي؛ اعتماد مسدود؛ زبون دست عاصي ترديد؛ بي‌اعتمادي ساحل شكاك؛ سال‌هاي روشني خود؛ جدال بي ريشه اوهام؛ وبال سربه‌راهي انساني من است يا فرياد مكرر عصياني‌ام به قعر؟ و... .همگي بيانگر تداخل ذهن و عين و خودگرايي و ناخودگرايي روايت مجموعه «حديث آن مترسك عاصي» است.در واقع شاعر همواره خودگرايي يا دغدغه شخصي را در بطن روايت شعر خود پرورش داده و آن را ابراز مي‌كند.از طرفي اين وضعيت حاكي از گذر روايت از تمام ايسم‌ها و رسيدن به وضعيت كنوني انديشه در دنياست. روايتي دكارتي است كه همه‌چيزش فرو‌ريخته و اكنون با افكار روشنفكرانه در ميان ساختارهاي جامعه گرفتار شده است. او ناخودگرايانه به عريان‌سازي و افشاگري اين ساختارها دست مي‌زند اما شايد به شخص خود (آنجا دري هميشه باز: آنجا شايد ذهن شاعر باشد) رجوع كرده و پي مي‌برد كه جامعه وي هنوز با كلام‌ورزي؛ او را به دام زندان ساختارها فرامي‌خواند. به همين دليل از همه واژه‌ها، سلام، تكرار حرف و وراثت سيلابي كلام و نهايت بي‌حادثگي رنجور است لذا زبان را به باد انتقاد گرفته و نوعي كلام‌هراسي و واژه يا زبان‌هراسي را مطرح مي‌كند. بيشترين كاربرد واژه‌ها اين است كه تلاش مي‌كنند شيوه‌هاي رايج را به باد انتقاد بگيرند زيرا شاعر دلخوشي‌هاي كلامي را نه تنها سست بنياد دانسته بلكه رسيدن به آنها را توهم مي‌داند: «و دلرپه ديرآشنا، گناهانم از چه/ جز اينكه پاس بدارم نهال وهمناكي از يقين» يا: «جست‌وجوي كفش پاره‌اي و دلشوره ايمان»

در شعر «و...رنج»، راوي معبدي را توصيف مي‌كند كه هيچ محدوديتي ندارد: «بي‌در، بي‌سقف، بي‌ديوار، بي‌وضو، بي‌نماز، سجده بي‌ساجد. او وارد و خارج مي‌شود. راوي نوعي ساختارگريزي را توصيف مي‌كند كه از طريق آن مي‌تواند مرز انديشه را بيش از اندازه گسترش دهد. اين قسمت ناخودگراست.

راوي به باد اشاره مي‌كند كه مدام سرگشتگي او را ياد‌آوري مي‌كند. همان‌طور كه در سطر اول به داخل باد لغزيده، اكنون دوباره خود را شناخته و سنت را رها كرده و حركت مي‌كند اما باد دوباره بوي مرده (گيسوان واپسين مرده‌ها) را بر چهره‌اش مي‌كوبد لذا راوي هنوز كاملا رها نشده و بن‌مايه‌اي از سنت را در خود دارد كه وسوسه‌اش مي‌كند. از اين‌رو، وابستگي ناخودآگاه به سنت است كه حركت او را مختل مي‌كند. اين همجوارسازي سنت و تجدد (معبد و ميكده؛ بوي مرده كه گيسوان واپسين مرده‌ها را بر چهره‌اش مي‌كوفت) همگي براي شرح روايت و توصيف ناكامي جامعه براي گذر است و ادامه مسير خود را بازگشت به زني مي‌داند كه نماد تبعيد است؛ تبعيدي كه مي‌تواند بيانگر شكاف بيش از حد بين سنت و مدرنيته باشد. اين شكاف آنقدر زياد است كه راوي ناخودآگاه دچار نوستالژي (حسرت محض) مي‌شود. ورود راوي و امثال وي به مدرنيته، نوعي تبعيد است. اينجا اگرچه شعر نسبتا ناخودگراست اما روايت بيانگر وضعيت راوي و امثال او است كه نابجا و نامتعارف از سنت فاصله گرفته‌اند. اين روايت ظاهرا نتوانسته چون اشعار اليوت از گذشته استفاده كند: «ناگهان»؛ «چراغ» كه نماد راهنمايي و مسير است «لهجه توفان مي‌گيرد»[خردورزي كه انديشمندان آن را عامل جنگ هسته‌اي دانستند]. روايت از دنيايي دم مي‌زند كه هيچ چراغي نمي‌تواند رهنماي دائمش باشد (عدم قطعيت)، و حاكي از نوع سردرگمي مطلق و بي‌اعتمادي به خود (وضعيت پست‌مدرن) «دوچشم گمشده»! منگ از حرارت دهان يك زن كه در يك لحظه‌اي‌اش ايستاده است؛ حرارتي كه بسيارموقت است و تنها بخشي از خلأ بي‌انتهايش را پرمي‌كند.راوي دوباره خود را بازيافته و به‌خودبازمي‌گردد: «درون حفره‌ چشمان تازه يافته‌ خود لغزيد». نگاه بشر يا نگاه قطعي وي براي رسيدن به آرمان‌ها گم شده است. او در ميان سرابي (ايسم‌ها. مكاتب و...) سرگردان است اما سرگرداني او از نوع سردرگمي احساسي يا حتي شاعر فلسفه‌زده نيست بلكه از نوع انسان پسانيچه‌اي است كه مرزهاي دانش را آنقدر نامحدود مي‌بيند كه دچار درماندگي شده است.راوي اين شعر سوپرمن نيست كه در اين دنياي پسانيچه‌اي مسير مشخصي براي خود پيداكند بلكه نااميد و سرگردان، روايت جهان امروز را مي‌سرايد.

روايت در بخشي از مجموعه بر جامعه‌اي متمركز مي‌شود كه شاعر در آن تمام ساختارها و سقف‌ها يا محدوديت‌ها را رهاكرده است اما آنقدر تنهاست كه مدام با خود روياروي مي‌شود چراكه جامعه فاقد اين همه فروپاشي ايدئولوژيكي، علمي و...است. دري هميشه باز و عدم حركت يا دگرگوني اكثريت جامعه: «آنجا/ دري هميشه باز/ بي‌كه سنگيني هيچ كسي را/ تجربه كرده باشد هرگز/ از رفت‌و‌آمدهاي ممتد خود رنج مي‌كشيد»

به عنوان حرف آخر باد گفت كه شاعر درگير مفاهيم، آگاهي‌بخشي و حتي ارتقاي فهم اجتماع نسبت به وضعيت سنت، مدرنيسم و روشنفكري بوده به همين دليل با جديت قابل‌توجهي خود و جامعه را بازنمايي مي‌كند. روايت با موشكافي عميقي تلاش مي‌كند گرفتاري راوي بين سنت و مدرنيته، مشكلات بستر اجتماعي و دشواري‌هاي گذرا را شرح دهد. از اين رو به‌جاي پختن يك پيام خاص، همواره وضعيت انديشه و فهم كلي راوي و بستر اجتماعي آن را بيان مي‌كند و به‌همين دليل، همواره دغدغه وفاداري به هنر و ادبيات را آگاهانه كنترل مي‌كند و حتي نابساماني و ركود راوي و جامعه را به عنوان موانعي براي تحقق روشنگري گوشزد مي‌كند. ريشه‌هاي نهان و بسيار ظريف و حتي نامريي راوي در سنت را به‌گونه‌اي آشكار مي‌كند كه خواننده به‌راحتي به عدم تعصب راوي و شعر و صداقت جنون‌آساي او در رويارويي با خود و ديگران پي مي‌برد. همين وضعيت است كه لايه‌هاي نهان روايت را درخصوص درك راوي از روشنفكري آشكار كرده و حتي خواننده را به سوي اعترافات راوي هدايت مي‌كند. بدين‌ترتيب اين مجموعه و خودگرايي آن بيشتر از نوع شاعران اعترافي چون سيلويا پلت است البته نه از نوع خودگرايي شاعران رمانتيك. با اين‌حال، آهنگ شعر همانند شاعران مدرن امريكايي و انگليسي بسيار خاص بوده و خواننده‌اي كه با اين نوع آهنگ آشنايي نداشته باشد، بدون ترديد با ريتم شعر ارتباط برقرار نكرده و نوعي اصطكاك و سكته را در آن احساس مي‌كند. البته دقت شاعر و وفاداري وي به هنر و ادبيات براي ارتقاي فهم شعري و اجتماعي قابل‌تامل بوده چرا كه تلويحا خواننده را به خودارتقايي و فرهيختگي دعوت كرده و تن به ابتذال فهم و كلام شعري نمي‌دهد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون