• ۱۴۰۳ سه شنبه ۲۵ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4212 -
  • ۱۳۹۷ شنبه ۲۸ مهر

رمز ماندگاري حافظ

مصطفي ملكيان

مي‌كوشم به اختصار، اما به صورت واضح و متمايز درباره رمز ماندگاري حافظ بحث كنم. يعني به اين پرسش پاسخ بدهم كه چرا كسي همچون حافظ ماندگار است و كساني در همين قلمرو ماندگاري او را ندارند؟ در اينجا بحث بر سر شخص حافظ نيست، بلكه سخن بر سر اين است كه رمز ماندگاري شاعران، نويسندگان و اديبان بزرگ چيست؟ در نتيجه اين پرسش به حافظ اختصاص ندارد و مي‌تواند بدين نحو مطرح شود كه چرا هومر و گوته و شكسپير ماندگار هستند؟ در واقع بحث من صرفا بحث رمز ماندگاري حافظ نيست، بلكه رمز كاري است كه كساني مثل حافظ مي‌كنند و همين ماندگاري ايشان را تضمين مي‌كند.

جنبه صوري رمز ماندگاري حافظ نيست

شكي نيست كه در آثار كساني مثل حافظ دو جنبه از يكديگر قابل تفكيك و تمييز است: نخست جنبه صورت و شكل (form) سخن گفتن و دوم جنبه محتوا (content) و پيام يا به تعبير ديگري روح سخن. من اصلا به جنبه صوري (formal) كار حافظ، كاري ندارم، زيرا نه در حد دانش من است و نه به نظر من چندان بايد مورد تاكيد باشد، زيرا چنان كه ديگران گفتند، بسياري از اين لطايف وقتي از زباني به زبان ديگر ترجمه مي‌شود، از دست مي‌رود. ولي با اين همه اين پرسش به قوت خود باقي مي‌ماند كه چرا حافظ براي كسي كه اشعار او را نخوانده است، همچنان مهم است؟ زيرا قبول داريم كه وقتي يك فرانسوي حافظ را به زبان فرانسوي مي‌خواند، بسياري از لطايف صوري و زيبايي‌شناختي و هنري حافظ را درك نمي‌كند و با اين همه حافظ براي او شخصيت ماندگاري خواهد بود. بنابراين به دو جهت اولا به اين دليل كه بنده صلاحيت بحث از جنبه‌هاي هنري و زيبايي‌شناختي حافظ را ندارم و ثانيا به اين دليل كه بسياري از اين جنبه‌هاي هنري و زيبايي‌شناختي در ترجمه از زباني به زبان ديگر از بين مي‌رود و با اين همه لطمه به فردي مثل حافظ نمي‌زند، از اين جنبه صوري مي‌گذرم. يعني كاري به اين ندارم كه به هر حال بخشي از ماندگاري حافظ مربوط به زيبايي، آرايه‌ها، شيوايي و رسايي سخن او است و اينكه چقدر از علوم بلاغي در سخن او مندرج و ساري و جاري در سخن اوست. اما در بحث فعلي به محتواي سخن حافظ و همچنين محتواي سخن كساني كه در تاريخ ماندگار شدند، مي‌پردازم. به نظر من چهار عامل در محتواي سخن اين بزرگان مندرج است و اگر اين چهار عامل در محتواي سخن ديگري هم پيدا شود، ما مي‌توانيم به همان درجه كه اين امر در محتواي سخن آن متفكر يا اديب يا شاعر يا نويسنده ديگر ظاهر شده، از ماندگاري او دم بزنيم.

مشكلات و مسائل عام البلوي

نكته اول اينكه بشر در طول تاريخ هميشه هم با «مسائل نظري» و هم با «مشكلات عملي» مواجه بوده و هست. مسائل نظري و مشكلات عملي براي هر فردي در طول زندگي خودش و براي جوامع در طول تاريخ، فراوان هستند و قابل شمارش نيستند. اما مي‌توان گفت كه مسائل و مشكلات به يك لحاظ به دو دسته قابل تقسيم هستند: نخست مسائلي كه من دارم و براي من طرح شده‌اند، اما براي تو طرح نشده‌اند. مشكلاتي هست كه براي من پيش آمده، اما براي تو پيش نيامده است. مسائلي هستند كه در يك فرهنگ وجود دارند و در فرهنگ ديگري به وجود نيامده‌اند. مشكلاتي هستند كه در يك تمدن وجود داشتند و در تمدن ديگر وجود نداشتند. مسائل و مشكلاتي هستند كه در يك برهه تاريخي هستند و در يك برهه تاريخي ديگري نيستند، در مكاني ظهور دارند و در مكاني ديگر ظهور ندارند. يعني مسائل و مشكلاتي هستند كه به يك معنا مي‌توان گفت، وجود گسسته دارند و وجود پيوسته در طول تاريخ ندارند. اما از سوي ديگر مسائل نظري و مشكلات عملي هستند كه هيچ جامعه و فرهنگ و تمدني از آنها خالي نبوده است و هيچ برهه تاريخي يا مكاني نيست كه آن مساله يا مشكل در آن ظاهر نشده باشد. در نتيجه هيچ فردي نيست كه در طول زندگي‌اش با آن مسائل و مشكلات مواجه نشده باشد. اينها مسائل و مشكلات مستمرالوجود هستند كه يك نوع پايداري در طول تاريخ بشر و در طول هر فرد انساني پايداري دارند. حالا اگر متفكري به اين مسائل و مشكلات پايدار بپردازد، به پايداري و ماندگاري اين مسائل و مشكلات، خودش نيز پايدار و ماندگار خواهد شد. برخلاف كسي كه به مساله يا مشكلي مي‌پردازد كه به يك جامعه خاص اختصاص دارد يا مربوط به يك برهه تاريخي خاص است، كساني مثل حافظ به مسائل و مشكلات هميشگي بشر توجه دارند. موضوعاتي چون عشق، حيرت، ناداني، حسد، جبر و اختيار، خدا، تنهايي، مرگ، اضطراب، آرامش، خوشي، خوبي و ... اختصاص به فرد يا جامعه خاص يا برهه زماني ويژه‌اي ندارند. حافظ به اين موضوعات پرداخته است. مثلا در غزليات سعدي عشق مي‌بينيد. در غزليات حافظ غير از عشق، چيزهاي ديگري هم مي‌بينيد؛ البته قصد من اين نيست كه امتياز كمتري به سعدي داشته باشم، فقط غرضم اين است كه يكي از مسائل بشري عشق است، اما اگر كسي در كنار عشق، به اميد و نااميدي و اضطراب و آرامش و خوبي و خوشي و بي‌سرانجامي عالم هم بينديشد و بپردازد و از مبدا و مقصد عالم هم سوال بكند، طبعا مسائلي عام‌البلوي‌تر (مبتلا به عموم) است. بنابراين نكته نخست اين است كه هر چه مساله و مشكل عام‌البلوي‌تر و مشترك‌تر باشد و متفكر مورد نظر هم و غمش را به اين امور و نه به چيزهايي كه گاهي هستند و گاهي نيستند، اختصاص دهد، تا حد فراواني ماندگاري خودش را نيز تضمين كرده است.

سر و كار داشتن با «كاملا انسان»

نكته دوم اينكه اگر متفكري به ساحتي از ساحات وجودي انسان بهاي منحصر به فرد بدهد و اين امر باعث شود كه از ساحات ديگر وجود ما غفلت بورزد يا تغافل كند، در اين صورت باز در اين عرصه يعني در عرصه جاودانگي و ماندگاري قاصر افتاده است. در نظر بگيريد متفكراني هستند كه فقط به عقل مي‌پردازند. مثلا ابن سينا در فرهنگ ما و كانت در فرهنگ فلسفي آلمان را در نظر بگيريد، اين دو فقط به عقل مي‌انديشند؛ گويي انسان يك ماشين انديشه‌ورز و عقل‌ورز است و موجودي است كه در تمام ساحات زندگي‌اش يك انديشه است كه مي‌دود. از سوي ديگر كساني هستند كه فقط به احساسات و عواطف ما مي‌پردازند؛ گويي ما هيچ نيازي به استدلال نداريم و هيچ دغدغه استدلال‌ورزي نداريم. اگر متفكري باشد كه به باورها و احساسات و عواطف و هيجانات و خواسته‌ها و آرزوها و آرمان‌ها و اهداف ما هم بپردازد، جانب عقل را فرونگذارد، اما جانب احساسات و عواطف را نيز به هيچ وجه فرو نگذارد و بداند كه انسان در عين حال كه ماشين انديشه‌ورزي است، ماشين عاشق‌شويي هم هست و دستخوش نفرت هم مي‌شود، سرخورده هم مي‌شود، دل هم مي‌بندد، دل هم مي‌كند و... كساني مثل حافظ به همه اين ساحت‌ها توجه مي‌كند. به همين دليل است كه در غزل او هم جنبه انديشندگي و هم جنبه احساسي و عاطفي و هيجاني مي‌بينيم. اين را با متفكراني مقايسه كنيد كه اين ويژگي در آنها مفقود است؛ البته در اينكه اين عوالم چند تا هستند و تعداد ساحت‌هاي هستي ما كه يك متفكر ماندگار به همه آنها مي‌پردازد، محل بحث فعلي نيست. اما در عين حال اينكه متفكر بداند كه انسان تنها در يكي از غرفه‌هاي وجود خودش محصور نشده و در همه غرفه‌ها ظهور پيدا مي‌كند و اين غرفه‌ها ظروف مرتبطه‌اي هستند كه اگر دگرگوني در يكي از غرفه‌هاي وجود انسان ظاهر شد، حتما در ساير غرفه‌هاي وجود او نيز، اين دگرگوني‌ها ظاهر خواهد شد، نكته‌اي است كه از چشم متفكران ماندگار فوت نشده است. بنابراين اين متفكران ماندگار با يك «كاملا انسان» سر و كار دارند، نه با يك تصوير كاريكاتوري از انسان. انساني كاملا متناسب‌الاجزا كه عقل و احساس و خواسته‌ها و آرزوها و آرمان‌ها و اهداف و باورهايش، هر يك سر جاي خود قرار دارند و اين انسان در يك آن، همه اين وجوه هست.

رها كردن نظام‌پردازي

ويژگي سوم اين متفكران ماندگار اين است كه در پي نظام‌پردازي نيستند. انساني كه در پي نظام‌پردازي است، بايد آن قدر واقعيت‌ها را مثله كند و سر و ته آنها را بزند و آنها را چسب و قيچي كند، تا اين واقعيت‌ها بتوانند در نظام خود او جا بگيرند. اگر من بخواهم يك نظامي تشكيل بدهم كه به هر سوالي پاسخ بدهد، ناگزيرم واقعيت‌هايي را انكار كنم، زيرا در اين نظام جا نمي‌افتند. نظام‌پردازي در عين حال كه نياز انسان‌ها هست، اما نيازي هست كه هر وقت كسي فقط به اين نظام توجه كرد، بايد بداند كه دستخوش توهم شده است. انسان‌هاي نظام‌‌پرداز يك انگاره‌اي براي جهان هستي درست مي‌كنند و اين انگاره خواه بخشي از آموخته‌هاي خودشان يا ابداع خودشان باشد، انتظار دارند كه واقعيت‌ها خودشان را با اين نظام وفق دهند و چون واقعيت‌ها هيچ وقت تضمين نكرده‌اند كه خودمان را با يك نظام وفق مي‌دهيم، در نتيجه وقتي من يك نظام فكري دارم، مجبور مي‌شوم واقعيت‌هايي را كه در اين نظام جا نمي‌افتند، انكار كنم. وقتي اين واقعيت‌ها را انكار مي‌كنم، مخاطب من مي‌فهمد كه من آدمي هستم كه بيش از آنكه جوياي اين باشم كه واقعيت چيست، جوياي اين هستم كه نظام خودم را نجات بدهم. اگر كسي بخواهد به جاي اينكه بداند واقعيت‌هاي جهان هستي چيست، نظامي را كه خودش ساخته نجات بدهد، آنگاه بايد خيلي كارها بكند، ياوه‌گويي‌هايي كند، خلأهايي را ايجاد كند و خلأهايي را نابجا پركند و واقعيت را به هر حال مثله كند. ما مخاطبان او با واقعيت سروكار داريم و نمي‌توانيم بپذيريم متفكري را كه مي‌خواسته برتري خودش را نشان بدهد، نه تسليم به واقعيت‌ها را. بنابراين نظام‌پردازي‌ها هميشه اين خطر را داشته‌اند. اگر كسي اين نظام‌پردازي را رها كند، معنايش اين نيست كه سخن نامعقول و غيرعقلاني مي‌گويد، بلكه معنايش اين است كه فقط تابع واقعيت است و اگر واقعيتي يافت، فقط به آن التزام مي‌بخشد و نمي‌خواهد اين واقعيت را با چيز ديگري انطباق (adaption) دهد.

شك رواداري و عليه عصاقورت‌دادگي فكري

ويژگي چهارم اين متفكران اين است كه به شك رواداري رسيده‌اند. نه اينكه خودشان لزوما شاك و شكاك هستند، بلكه شك را براي مخاطبان خودشان روا مي‌دارند. شك را در عقايدي هم كه خودشان ابراز مي‌كنند، روا مي‌دارند و تحاشي ندارند از اينكه مخاطب‌شان سخنان‌شان را نپذيرد و از اين حيث گاهي خودشان هم به سخنان خودشان نقد وارد مي‌كنند. اگر من اهل جزم و جمود و تعصب و پيشداوري و آرزوانديشي باشم، معنايش اين است كه معتقدم اين است و جز اين نيست و مي‌گويم عقيده من اين است، اما نمي‌گويم اين است و جز اين نيست. به تعبير ديگر فرق است ميان كسي كه مي‌گويد «الف ب است» با كسي كه مي‌گويد «الف ب است و محال است كه الف ب نباشد». متفكران ماندگار همه مي‌گويند «الف ب است» اما هيچ وقت به آن ضميمه نمي‌كنند كه «و محال است كه الف ب نباشد» يعني هيچگاه اهل جزم و جمود و تعصب و پيشداوري منفي نسبت به كساني كه راي‌شان را نمي‌پذيرند يا آراي ديگري آورده‌اند، نيستند و هيچ وقت آرزوانديش نيستند يعني زبان حال‌شان اين نيست كه چون آرزو دارم «الف ب باشد» پس «الف ب است» بلكه مي‌گويند ممكن است «آرزو داشته باشم كه الف ب باشد اما في الواقع الف ب نيست». بنابراين شك رواداري غير از شكاكيت و شاك بودن است. ممكن است من در اينكه «الف ب است» شك نداشته باشم، اما شك روادار باشم يعني اجازه مي‌دهم كه ديگري در «الف ب است» من شك كند. بنابراين عصاقورت‌دادگي فكري كه در واقع نوعي خودشيفتگي فكري است، در اين متفكران نيست و اين متفكران ماندگار، خودشان نيز از زاويه‌هاي ديگري نگاه مي‌كنند. گوته خودش هم از زاويه‌هاي ديگري نگاه مي‌كند و از هر زاويه كه مي‌نگرد، چيزي مي‌بيند كه اين چيز با چيز ديگري كه از زاويه ديگري ديده، متفاوت باشد. مولانا و حافظ نيز چنين هستند. اگر متفكري به نحوي با زبان حال يا زبان قال القا كرد كه آنچه من مي‌گويم، محال است، خلاف واقع باشد، اول كاري كه اين متفكر كرده، اين است كه به مخاطبان خود لطمه جدي زده است، زيرا اين متفكر اجازه نمي‌دهد مخاطباني كه در نسل‌هاي مختلف مي‌آيند، با علم‌ها و تفكرات و فهم‌ها و تجربه‌هاي زيسته مختلف مي‌آيند، با او همراه و همفكر شوند و در نتيجه از آنجا كه او با همه همراه نشد، همه نيز با او همراه نمي‌شوند.

به نظر من حافظ اين چهار ويژگي را داشته است. براي هر يك از اين ويژگي‌ها مي‌توان شواهد فراواني از اشعار حافظ يافت كه فعلا مجال ارايه آنها نيست.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون