• ۱۴۰۳ سه شنبه ۲۵ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4212 -
  • ۱۳۹۷ شنبه ۲۸ مهر

جام جهان‌بين

بهاءالدين خرمشاهي

بنده درباره حافظ پرنويسي كرده‌ام و الان نمي‌خواهم چيزي در اين زمينه بگويم. اما مي‌خواهم چيز ديگري به زباني ديگر يعني شعر بگويم؛ البته سبك‌سري است كه انسان بخواهد درباره حافظ شعر بگويد. اما اگر مصرعي از اين شعر معنادار باشد، از الهام و مدد روحاني حافظ بوده است و اگر هم نباشد، مشكل از بنده است. آنچه درباره حافظ گفته‌ام، يك رباعي و دو غزل است.

ابتدا رباعي را مي‌خوانم: از شبنم روي گل نشين پاك‌تري/ از حمله مي ‌به عقل چالاك‌تري// هرقدر به ديدگان ما‌آيي امن/ در ديده محتسب خطرناك‌تري.

اما يكي از دو غزلي كه گفته‌ام را سال 1363 سروده‌ام:

آن كه از روز ازل با روح ما همراز بود/ كآسمان آشوب بود و طرح نو انداز بود// آنكه شهد و شير شعرش بود از شط شهود/ شعر او تا عرش يا با عرش در پرواز بود// شعر او جام جهان‌بين بود و جان بين نيز هم/ رازهاي دهر را آيينه‌اش غماز بود// شاخه شعرش گل‌افشاني بهارانگيز داشت/ طوطي طبعش سخن‌داني هزار آواز بود// طبع غم‌فرساي او شادان و شادي آفرين/ شعر وحي‌آساي او هم‌خانه اعجاز بود// همچو چشم مست در هشياري‌اش ايهام داشت/ همچو شام وصل در اطناب او ايجاز بود// آنكه از صبح ازل تا آخر شام ابد/ بر همه رندان در دير مغانش باز بود// آنكه همچو عشق درس شعر جان افروز او/ گاه عالم‌سوز بود و گاه آدم‌ساز بود// آنكه چون با شاهدان غيرقدسي مي‌نشست/ شرم مي‌ورزيد اما رند شاهدباز بود// آنكه با رندي رهيد از ظلمت زندان زهد/ همتش با همت پير مغان همراز بود// آنكه با چندين هنر آراست طبع خويش را/ اهل طنز و اهل غمض و اهل رمز و اهل راز بود// آنكه اين اشعار چو ذم شبه مدح اوست/ خواجه‌شمس‌الدين محمد حافظ شيراز بود.

غزل ديگر، جديدتر است:

نديده‌ام ز تو جان بخش جان جانان‌تر/ ز خوشه خوشه شعر تو معني افشان‌تر// نشست در دل تو آيه آيه قرآن/ نديده‌ام كه زكلام تو شرح قرآن تر// ز ذره‌ذره شعر تو مي‌دمد خورشيد/ ز مهرباني تو ماه گشته رخشان‌تر// گزيده غزليات شمس تبريزي/ خوش است و نيست ز مجموعه تو خوش‌خوان‌تر// ز تلخي مي ‌تو كام جان ما شيرين/ مخربي نه زشعرت درست و درمان تر// چو عندليب تو از هر طرف هزاران است/ نديده اين چمن از تو هزار دستان تر// به واژه واژه تو هر پياده يك فرزين/ ز راي و برهمنت كس نديده فرزان‌تر// چه عطرها كه طراود ز عطر ديوانت/ كه لايه‌لايه دل را گشايد آسان تر// به روي دامن تو رنگ‌رنگ باده عيان/ تويي ز دختر رز نيز پاك دامن‌ تر// تو محتسب را بر جاي خويش بنشاندي/ ز دست عشق تو شد عقل هم گريزان‌تر// حديث مهر و وفا را چنان بيان كردي/ كه گشت ديده حق‌بيني حكيمان‌تر// درست پيماني حافظ از آن شدي حافظ/ چو بيد بر سر ايمان خويش دران‌تر.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون