• ۱۴۰۳ يکشنبه ۲۳ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4213 -
  • ۱۳۹۷ يکشنبه ۲۹ مهر

همراه با غلامرضا امامي در آستانه انتشار چند كتاب تازه

سياست‌ ديوار مي‌سازد و فرهنگ ديوارها را مي‌شكند

رسول آباديان

 

 

غلامرضا امامي، نويسنده، مترجم و سرويراستار شناخته شده و پركار ايراني است كه تاكنون بالغ بر يكصد كتاب منتشر كرده است. آنچه نام اين فعال فرهنگي را بر سر زبان‌ها انداخته، دقت‌نظر، حساسيت در كار و پيگيري مسائل حقوقي پديدآورندگاني است كه آثارشان را به فارسي ترجمه مي‌كند. امامي مي‌گويد؛ قصد دارد پلي باشد بين فرهنگ‌هاي مختلف با فرهنگ ديرپاي ايراني. او در اين گفت‌وگو از چگونگي نگرشش به حوزه فرهنگ، همراهي‌اش با «جلال آل‌احمد»، «آيت‌الله سيدمحمود طالقاني»، «مهندس مهدي بازرگان»، «دكتر علي شريعتي»، «امبرتو اكو» و «جاني ‌روداري» گفته و پيرامون كارهاي تازه‌اش هم توضيحاتي ارايه كرده است. فعاليت‌هاي عمده اين مترجم بيشتر به ادبيات كشور ايتاليا و ادبيات عرب متمركز است.

 

جناب امامي! شما به عنوان يكي از فعالان فرهنگي، شناخت بسيار خوبي از ادبيات ايران و كشور ايتاليا داريد. يكي از پرسش‌هايي كه هميشه از مترجمان ديگر مي‌پرسم، اين‌ است كه وضعيت ادبيات ما در ديگر كشورها چگونه است؟ اجازه بدهيد گفت‌وگو را از همين‌ پرسش آغاز كنيم كه آيا ادبيات معاصر ما در ايتاليا نمودي دارد و كسي براي خواندن آثار نويسندگان و شاعران ما كنجكاوي مي‌كند؟

با درد و دريغ ادبيات معاصر ما در ايتاليا چندان نماد و نمودي ندارد اما ادبيات كلاسيك ما در اين كشور شناخته شده است و شايد از آن رو باشد كه نخستين كتابي كه از ادبيات فارسي به زبان‌هاي غربي منتشر شد، كتاب «هشت بهشت» اميرخسرو دهلوي است و كشور ايتاليا در حقيقت پلي شد براي اروپا. بسياري از آثار مهم ادبيات كلاسيك ما تاكنون به زبان ايتاليايي ترجمه شده كه از آن ميان مي‌توان به مثنوي معنوي، شاهنامه فردوسي، منطق‌الطير عطار، آثار ناصرخسرو، سنايي، گلستان سعدي و رباعيات خيام اشاره كرد اما از ادبيات معاصر جز اندكي آثار محدود، كار دندان‌گير ديگري ترجمه و منتشر نشده است. در سال‌هاي اخير كوشش‌هايي به عمل آمده تا دل ايتاليايي‌ها به شناخت ادبيات معاصر ما روشن شود. اخيرا بانويي انتشاراتي تاسيس كرده به نام «سي و سه پل» كه در اين انتشارات، آثار بسياري از نويسندگان ايراني به ويژه ‌بانوان به زبان ايتاليايي برگردانده شده. تا آنجا كه در ياد دارم، آثاري از فريبا وفي، سهيلا بسكي، نسيم مرعشي و آقاي مصطفي مستور تاكنون منتشر شده است. گذشته از اينها، اخيرا ترجمه بسيار زيبايي از رمان «سووشون» سيمين دانشور در ايتاليا منتشر شده است. من هم به سهم خودم و تا آنجا كه در توان داشتم در اين راه كوشش‌ كردم و گذشته از آثار نويسندگاني از ايران مانند مهدي رجبي و طاهره ايبد و ... كه ترجمه و منتشر كردم، دست به كار شدم و آنتولوژي شعر معاصر ايران يعني اشعار شاعران معاصر از نيما و شهريار تا دوستاني كه هم‌اكنون دست‌اندركار شعر ايران هستند، فراهم كردم. در اين آنتولوژي سعي كردم كه به هيچ مرزي توجه نداشته باشم و نگاه من در اين كار صرفا معطوف به نگاه شاعرانه شاعران بود. با شرح‌حال و گزيده‌شعرهايي از هر شاعر. اين كتاب به زودي توسط ناشري به نام ايلچركيو منتشر خواهد شد. علاوه بر اين درصددم كه گزيده‌اي از شعرهاي سيمين دانشور را در ايتاليا ترجمه و منتشر كنم. بهتر است، بدانيم كه امروزه در چهار دانشگاه كشور ايتاليا، زبان فارسي ترجمه مي‌شود و همين نشان مي‌دهد كه مشتاقان فراواني را مي‌توان در اين كشور پيدا كرد كه به ادبيات ما دل‌ بسته‌اند. در پاسخ بيشتر به پرسش شما بايد بگويم كه آشنايي ايتاليا‌يي‌ها و كشورهاي غربي با فرهنگ و هنر كشور ما بيشتر از طريق سينماي بعد از انقلاب شكل گرفته است.

در درجه نخست، فيلم‌هاي كارگردانان نامي سينماي ما در اين سال‌ها نقشي موثر در شناساندن روح فرهنگي ما داشته‌اند و علاقه‌مندان به هنر ايران در غرب، پس از آشنايي ضمني با ايران در قالب پرده نقره‌اي سراغ ادبيات ما رفتند و بر همين اساس، تعداد قابل توجهي از آثار شاعراني مستقل همچون سهراب سپهري و فروغ فرخ‌زاد در اين كشور ترجمه و منتشر شده است. من اميدوارم كه به زودي كتاب «گزيده شعر معاصر ايران» كه زمان زيادي براي ترجمه‌اش صرف كرده‌ام و شرح‌حال هر شاعر را نيز در كنار اشعارش آورده‌ام، در ايتاليا منتشر شود تا غربي‌ها بدانند از شهريار تا نيما و شاعران نوپرداز زمانه، چه مسيري در ادبيات ما پيموده شده است.

كنجكاو شدم، بيشتر درباره اين كتاب و حال و هوايش بدانم.

عرض كنم، شاعراني كه در اين كتاب گردهم آورده‌ام، تنها شاعران جوان نيستند و اين كتاب شامل خيل شاعران معاصر است و علاوه بر نيما و شهريار، آثاري از هوشنگ ابتهاج، احمدرضا احمدي، قيصر امين‌پور و ديگر شاعران هم به چشم مي‌خورد. در پرداخت به اين آنتولوژي بايد بگويم كه تنظيم هر بخش بر اساس تاريخ ‌تولد هر يك از شاعران انجام شده. ضرورت تنظيم چنين كتابي از آنجا شروع شد كه مي‌ديدم ادبيات فارسي در دانشگاه‌هاي ايتاليا و غرب، فقط مختص به محدوده دوران مشروطه و كمي پيش از آن است و غربي‌ها پس از اين دوران چندان با شعر و نثر ما آشنايي ندارند.

هر چند كه در اينجا لازم مي‌بينم از يك نويسنده و مترجم بزرگ كشور ايتاليا ياد كنم كه البته متاسفانه چندي پيش درگذشت. اين مترجم خوش‌ذوق پيش از اين گزيده‌اي از داستان‌هاي چند نويسنده ايراني را در قالب مجموعه‌اي به نام «گلدسته‌ها و فلك» به همراه شرح حال هر نويسنده، ترجمه و منتشر كرد. پيش از آن نيز كتاب «بوف كور» صادق هدايت، البته از زبان فرانسوي به ايتاليايي ترجمه و منتشر شده بود. از آنجايي ‌كه جوامع غربي بيشتر كشور ما را از زاويه ديد سياسي مي‌بينند و نه فرهنگي، نثر فارسي و شعر فارسي‌گويي در ديار غرب مهجور است و بر همين اساس، عمده كوشش من بر اين بود كه لابه‌لاي صداي تند امواج تبليغات سياسي به غربي‌ها بگويم، ما نيز مردمي ‌هستيم. مي‌خواستم پلي باشم بين دو فرهنگ متفاوت و ثابت كنم كه ما هم حرف‌هايي داريم براي گفتن. مي‌خواستم بگويم شاعران ما و قصه‌نويسان ما همواره حامل پيام صلح و عشق و انسان‌دوستي براي جهان بوده‌اند و هميشه رو به سوي انسانيت داشته‌اند، فارغ از مرزهاي خودي، بي‌خودي و نخودي!

زماني كه سخن از شما به ميان مي‌آيد، به ياد دوستي‌تان با جلال آل‌احمد مي‌افتيم. نسل ما آل‌احمد را از خلال كتاب‌هايش مي‌شناسد اما شما چهره به چهره با ايشان حشر و نشر داشته‌ايد. كمي از جهان ذهني اين نويسنده بگوييد و چگونگي رفت و آمدهاي‌تان با ايشان.

اول بگويم كه جلال، برادر بزرگ من بود. زماني كه او را شناختم، نوجوان بودم اما در او باغباني يافتم. من تازه از خرمشهر به تهران آمده ‌بودم و ايشان در دانشسراي عالي تدريس مي‌كرد. قبلا تلفني از او وقت گرفته بودم. وقتي به دانشسرا رسيدم در حال تدريس بود و همان‌طور كه در راهرو قدم مي‌زدم، شنيدم كه مي‌گفت: «بچه‌ها! من ديكته نمي‌گويم. ديكته به ديكتاتوري ختم مي‌شود. اينجا هر كس هر چه دلش مي‌خواهد بنويسد. اينجا كلاس انشا و كلاس آفرينش است.»

پس از آن خودم را به او معرفي كردم و با خودرو‌يش به كافه فيروز رفتيم كه جمعي از اصحاب قلم در آنجا جمع بودند. ‌زماني كه آنجا بوديم او بيشتر درباره ذهنياتم از من پرسش‌هايي كرد و در راه بازگشت گفت مشغول نوشتن كتابي به نام «در خدمت و خيانت روشنفكران» است. از من خواست كه در كنارش باشم و در بعضي موارد كمكش كنم. براي من بسيار جالب بود كه جلال آل‌احمد به عنوان يكي از نويسندگان بزرگ آن روزگار نيم‌نگاهي به من و ذهنياتم دارد. به او گفتم استاد! شما بخت داريد و بسيار شانس داريد چون در زمان حيات‌تان مهر خود را بر پيشاني زمانه زده‌ايد. همانجا اعلام كردم كه با افتخار هر كاري از دستم بربيايد براي كتابش انجام مي‌دهم و همين باعث شد كه همكاري من و جلال آغاز شود. بارها به خانه‌‌اش رفتم و از مهرباني‌هاي خودش و همسر مهربانش، خانم سيمين دانشور بهره‌مند شدم. مدتي بعد براي آل‌احمد مشكلي پيش آمد و از دانشسراي عالي اخراج شد. آن زمان من مجددا به خرمشهر برگشته بودم. به محض اطلاع از اين وضعيت، نامه‌‌اي برايش نوشتم و گفتم كه اگر تهران سرد است، خرمشهر گرم است و مردم گرم‌تري دارد. مدتي بعد، مردي مهربان به خانه ما آمد و گفت كه جلال در هتل آناهيتا منتظر شماست. آن مرد زنده‌ياد «هوشنگ پوركريم» بود كه مثل من به جلال علاقه زيادي داشت. به ديدار جلال در آن هتل زيبا بر كرانه اروندرود رفتم كه تصويرش هنوز در ذهنم ما‌نده. ساحلي كه با گل‌هاي قرمز كاغذي پوشيده شده بود و رود اروند به آرامي در جريان بود. آن‌بار كه جلال را ديدم، اشك در چشمانش حلقه زده بود. گفت جوان! ببين كه حتي حق درس دادن را هم در اين كشور ندارم و خيلي شكايت كرد از وضعيت خودش و اوضاع كشور. در زماني كه با جلال بودم بسيار آموختم. با هم به گردش رفتيم و تا آنجا كه ممكن بود، سعي كردم لحظات خوبي برايش رقم بزنم. به ديدار كولي‌ها رفتيم و او از برخي اقوام بومي در آن منطقه پرسيد. خوشبختانه به او خوش گذشته بود و در پايان گفت كه ايام خوش آن بود كه با دوست به سر شد/ باقي همه بي‌حاصلي و بي‌خبري بود. من در جلال يك برادر بزرگ ديدم. من در او يك باغبان ديدم، هرچند كه در آن زمان و اين زمان، نمي‌توانم به طور كامل با انديشه‌هاي سياسي و اجتماعي او موافق باشم. اين حرف را در همان دوران حياتش هم به او گفتم و او در جواب گفت: «بنويس جوان! بنويس و بگو.» هرگز در را به روي خودش نبست و هميشه از هر نظري استقبال مي‌كرد. من در طول عمرم با اشخاص بزرگي در ارتباط بوده‌ام اما باور كنيد، جلال يكي از مهربان‌ترين شخصيت‌هايي بود كه تاكنون ديده‌ام. جداي از اين، بزرگ‌ترين كاري كه ايشان كرد، اين بود كه گفتار و نثر شفاهي ما را به گفتار و نثر كتبي نزديك كرد. همه مي‌دانيم كه در بسياري از زبان‌ها، فاصله زبان شفاهي و زبان كتبي اندك است اما در زبان فارسي، شاهد فاصله‌اي زياد ميان اين دو بوديم و جلال اين مشكل هميشگي را حل كرد و اين چاله‌ها را پر كرد. وقتي كه ما «مدير مدرسه» را مي‌خوانيم. انگار كه معلم دبيرستان شاپور رودررو در حال مكالمه با ماست.

پس از اينكه به تهران آمدم، بارها به خدمتش رسيدم. آن زمان يعني سال 1346 زنده‌ياداني چون مهندس مهدي بازرگان و سيد محمود طالقاني تازه از زندان آزاد شده بودند. جلال با من تماس گرفت و گفت قراري بگذاريم و به ديدن اين بزرگوار برويم. سر خيابان ظفر كه خانه مهندس بازرگان در آن قرار داشت، همديگر را ديديم و به منزل مهندس رفتيم و پس از آن به ديدار آيت‌الله طالقاني.

شرح اين ديدارها و ماجراهايي كه بر نسل ما گذشت، حكايتي است مفصل اما به گمان من و به زعم من خوش نيست كه امروزه ما روان بزرگان‌مان را آزار بدهيم. حالا در گوشه مسجد فيروزآبادي، حتي استخوان‌هاي جلال هم پوسيده است و در زينبيه شام، آرامگاه موقت دكتر شريعتي همچنان ميان زمين و آسمان مانده است. من مي‌بينم كه بعضي از دوستان ما، هر جا چاله‌اي مي‌بينند و هر جا گراني مي‌بينند و حتي بالا رفتن نرخ ارز و ستمي كه بر كسي روا داشته مي‌شود را مي‌بينند، دشنامي نثار شريعتي و جلال مي‌كنند! سخن من اين است كه آقايان! اگر اين دو نفر را هم از جامعه ما بگيريد چه كسي را داريد كه جاي‌شان بگذاريد؟ من هرگز با مساله‌اي به نام پدرخواندگي رابطه خوبي نداشته‌ام و از بت‌سازي‌اي كه از افراد صورت مي‌گيرد بسيار متنفرم اما اين را بايد گفت كه آنها در زمانه خود زيسته‌اند و به نداي زمانه خود پاسخ گفته‌اند. ممكن است با پاسخ‌هاي آنها در دوران امروز هماهنگ و همدل نباشيم و پس از گذشت نزديك به 50سال آن پاسخ‌ها را درخور پرسش‌ها نيابيم اما بايد پذيرفت كه آنها فرزند زمانه خود بودند و در زمان خود و روزگار خود نسلي را تحت تاثير قرار دادند و اكنون نه‌تنها يك نسل، بلكه سه نسل با افكار آنها زندگي مي‌كند.

من واقعا نمي‌توانم، هضم كنم كه چگونه بعضي‌ها از ملال جلال حرف مي‌زنند و چگونه او و ديگران را به عنوان پدرخوانده معرفي مي‌كنند؟ گاهي با خودم فكر مي‌كنم ظاهرا ما هنوز از عقده اديپ، يعني همان حس پدركشي عبور نكرده‌ايم. ظاهرا ما هنوز فكر مي‌كنيم كه اگر پدران خود را انكار كنيم و حتي بكشيم، شخصيتي نو پيدا مي‌كنيم و روندي روبه رشد خواهيم داشت. دوستان من! اگر مي‌خواهيد آينده را ببينيد بايد بر قلمدوش بزرگان بنشينيم، چون از اين زاويه است كه امكان گسترده‌تر ديدن را پيدا خواهيم كرد. بارها با خودم فكر كرده‌ام كه در ادبيات اساطيري ما هميشه به اين دليل رو به گذشته داريم كه گذشته را دوست‌تر داشته‌ايم و هميشه با نو درآويخته‌ايم. به عنوان مثال شخصيت رستم را دوست داريم كه به عنوان يك پير جوانش را مي‌كشد بي‌آنكه دريابد او فرزندش است.

منظورم اين است كه در كف اين داستان، سنت از نوآوري انتقام مي‌گيرد اما در داستان اديپ، اين پسران هستند كه پدران را مي‌كشند و من خوش دارم در اين دوران عسرت، پسران حرمت پدران را نگه دارند.

شما زماني كوتاه در رشته علوم سياسي تحصيل كرده‌ايد و از آنجايي كه ارتباط‌تان با حوزه فرهنگ بيشتر از حوزه سياست ‌است، بگوييد كه چگونه مي‌توان از طريق فرهنگ به نوعي ديپلماسي سياسي دست پيدا كرد؟

فرهنگ و سياست؟... باور من اين است كه فرهنگ ماندگار است و سياست گذرا. سياست هيچ‌ وقت يك رو نداشته و ندارد. هميشه حقه‌ها دارد و صورتك‌هاي بسيار و بيشتر بر قدرت و منافع تاكيد دارد و بر همين مدار مي‌چرخد اما فرهنگ زبان دل آدمي ‌است، بي‌هيچ قيد و بند. فرهنگ بي‌شك مي‌تواند دل‌ها را تسخير كند و سياست اگر بتواند عقل‌ها را. منظورم عقل‌هاي سودجوست. سياست تا به قدرت دست نيابد، مدفون لاي كتاب‌هاست اما فرهنگ «ز هر چه رنگ تعلق پذيرد، آزاد است» چون با دل آدمي سروكار دارد. در فرهنگ زبان و زمان مي‌شكند. شما تصور كنيد كه از پس ساليان دراز هنوز صداي خواجه حافظ شيراز به گوش دل‌مان مي‌رسد و فرياد ماندگار ناصرخسرو هنوز جان‌مان را مي‌لرزاند و سروده‌هاي بزرگ حكيم فردوسي روان‌مان را اعتلا مي‌بخشد. خارج از مرزهاي خودمان، زماني كه قصه‌هايي از هوگو يا چخوف مي‌خوانيم يا از نويسندگان معاصر ايتاليايي يعني امبرتو اكو يا جاني روداري يا ايتالو كالوينو، گويي با ما سخن مي‌گويند و گويي كه آمال و آرزوهاي ما را بازگو مي‌كنند. مي‌خواهم، بگويم اگر سياست ديوار مي‌سازد، فرهنگ بلافاصله اين ديوارها را مي‌شكند و همچنان در آسماني بي‌مرز به پروازش ادامه مي‌دهد.

پرسش شما اين است كه چگونه مي‌توان از طريق فرهنگ به نوعي ديپلماسي سياسي دست يافت و من پاسخ را نمي‌دانم اما مي‌دانم كه اگر به گفت‌وگوي ميان آدم‌ها و ميان ملت‌ها توجه شود، مي‌توانيم جهاني زيباتر و مطمئن‌تر داشته باشيم. آرزوي هميشگي من اينكه جاي ديپلماسي سياسي و ديپلماسي فرهنگي جايشان با هم عوض شود. ‌اي كاش به جاي اينكه به فكر جيب‌ها باشيم به فكر دل‌ها باشيم.

برگرديم به آثار خودتان. در ميان كارهاي متعددي كه ترجمه كرده‌ايد، چند اثر از شاعران و نويسندگان عرب هم ديده مي‌شود. براي‌مان از وضعيت جهاني ادبيات عرب بگوييد و اينكه به نسبت ادبيات ما داراي چه وضعيتي هستند؟

از ميان آثار نويسندگان عرب، نخستين كتابي كه ترجمه و منتشر كردم، كتابي بود كه در دوران نوجواني به دستم رسيد و نخستين‌بار آن را براي دوست عزيزم خسرو گلسرخي خواندم و او من را بيشتر به اين كار تشويق كرد، كتاب «قنديل كوچك» به قلم «غسان كنفاني» نويسنده شهير فلسطيني بود. من از همان ابتدا محسور جهان كنفاني شدم و بعد از مدتي با نوشته‌هايش زندگي مي‌كردم. مردي كه متاسفانه سي‌وشش سال بيشتر عمر نكرد و به همراه خواهرزاده‌اش توسط اسراييلي‌ها كشته شد.

داستان اولي كه از اين نويسنده خواندم، داستاني به نام«چيزي كه از بين نمي‌رود» بود. اين داستان، سفري خيالي بود كه نويسنده به نيشابور و زيارت مزار عمر خيام دارد. كليت داستان بر اساس اين دو بيت، سروده عمرخيام نوشته شده‌ بود: «گر بر فلكم دست بدي چون يزدان/ برداشتمي من اين فلك را زميان/ از نو فلك دگر چنان ساختمي/ كه آزاده به كام دل رسيدي آسان». اين نخستين قصه او بود كه مرا سخت به شوق آورد و با علاقه زياد مجموعه او را از عربي به فارسي ترجمه كردم. زنده‌ياد محمد زهرايي، مدير دانشمند و كاردان نشر كارنامه، درپي آن بود تا اين كتاب را منتشر كند.

او بسيار تشويقم كرد تا كار را تمام كنم چون او هم درست مانند من، در غسان‌ كنفاني، چهره‌اي انساني كشف كرده ‌بود و ادبياتي بدون شعار و اضافه‌گويي و پر از شور و شوق بدون درافتادن در نوعي ايدئولوژي خاص و روبه انسانيت و آزادگي. قنديل كوچك، همراه نقاشي‌ها در كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان منتشر شد و يك‌سال بعد به همت نشر روزبهان، كتاب «قصه‌ها» از همين نويسنده نيز منتشر شد. در سرآغاز كتاب قصه‌ها، شرح‌ حالي مفصل از جايگاه كنفاني در ادبيات عرب و تاثير او بر ادبيات جهان آورده‌ام. تلاش كردم كه داستان‌هاي او به ترتيب سال نگارش ترجمه و منتشر شوند تا خوانندگان از اوج پرواز او در عالم نوشتن آگاه شوند و هم پيش‌زمينه‌اي ذهني از كشور و مردم نويسنده پيدا كنند.

نويسنده ديگري از ادبيات عرب كه من او را مبدع اصلي رئاليسم جادويي حتي پيش از گابريل گارسيا ماركز مي‌دانم، زكريا تامر است. ايشان هم‌اكنون در آكسفورد زندگي مي‌كند. تامر مبدع داستان‌نويسي مدرن در ادبيات عرب است و كتاب‌هايش به بيشتر زبان‌هاي زنده دنيا ترجمه شده‌. من اين توفيق را پيدا كردم كه پس از دوستي‌اي سي‌ساله، داستان‌هاي كوتاه وي به نام «رعد» را ترجمه و عرضه كنم كه پيشگفتار اين كتاب مزين به دستخط او براي اجازه به ترجمه فارسي است. خوشحالم كه به همت نشر مرواريد «رعد» منتشر شد تا خوانندگان ايراني متوجه شدند، نويسندگاني بزرگ در ادبيات عرب وجود دارند و چه خوب است كه ما هم سري به ادبيات همسايگان خود بزنيم و بدانيم آنها چگونه مي‌نويسند و چگونه به جهان و انسان مي‌نگرند.

مخاطبان ايراني به مدد زحمت‌هاي شما با چهره‌هاي مختلفي از ادبيات ايتاليا آشنا شده‌اند كه از ميان آنها مي‌توان به امبرتو اكو و جاني روداري اشاره كرد. ظاهرا شما علاقه خاصي به اين نويسنده داريد و همواره با احترام از ايشان ياد كرده‌ايد. از روداري و جهان داستاني‌اش بگوييد و اينكه جايگاه كنوني ايشان در عالم ادبيات چگونه است؟

اول اين را بگويم كه من از آن جمله افرادي هستم كه موفق شدم امبرتو اكو را از نزديك ملاقات كنم و از حضورش بهره‌ ببرم. امبرتو اكو گويي سه چهره دارد، اول: استاد مسلم ادبيات و فلسفه قرون وسطي در هرمنوتيك است، دوم: رمان‌نويسي نامي، سوم: روزنامه‌نگاري قدرتمند. يادم مي‌آيد اولين‌باري كه او را ملاقات كردم، با شخصيتي يگانه و فروتن روبه‌رو شدم. از او خواستم، اجازه دهد كتاب «سه ‌قصه» را به فارسي ترجمه كنم. با لبخند گفت: «كشور شما كه به قانون كپي‌رايت نپيوسته، چرا از من براي ترجمه كتابت اجازه مي‌گيري؟»

گفتم: «حرف شما درست است اما من به شخصه به پيوند اخلاقي ادبيات پايدار و پيوسته‌ام.» بعد اجازه داد كه ناشر قانون كپي‌رايت اين اثر را به شكل‌هاي قانوني رديابي كند و خوشبختانه «سه قصه» به همراه نقاشي‌هاي خوب و كيفيتي بالا به فارسي منتشر شد. به ياد دارم اكو زماني كه اين كتاب را ديد، نتوانست جلوي خوشحالي خودش را بگيرد. در همان جلسه من از همانندي‌هاي انديشه‌هاي او با مولوي گفتم. مولوي را بسيار خوب مي‌شناخت اما از قصه‌هايش بي‌خبر بود.

به او گفتم جناب اكو، از زاويه ديد من شما امروزه از همان چشمه‌اي مي‌نوشيد كه هفتصد‌ سال قبل شاعر بزرگ ما يعني مولوي نوشيده. لبخندي زد و گفت خيلي دلم مي‌خواهد ايران را ببينم. كتاب سه قصه به گفته اكو، از سن9 ساله تا 90ساله جالب است. اين كتاب به محض انتشار با استقبال گسترده‌اي در ايران مواجه شد و خوشحالم كه در آينده‌اي نزديك، شاهد انتشار چاپ سوم آن خواهم بود. من همواره در اكو روحيه‌اي از طنز و پست‌مدرن مي‌ديدم و بر همين اساس دست به كار يادداشت‌ها و طنزهاي او شدم و دست‌نوشته‌هاي او را در كتابي به نام «چگونه...؟» ترجمه كردم كه به زودي از سوي نشر گويا منتشر خواهد شد. در نوشته‌هاي فلسفي اكو نيز مطلبي ديدم به نام «فاشيسم ادبي».

اكو در اين مقاله مشخصاتي را براي فاشيست برشمرده كه در هر زمانه‌اي جاري و ساري ‌است. در ميان متفكران عصر حاضر نوعي تعلق خاص فكري به امبرتو اكو دارم، زيرا او فيلسوفي آزاده و رمان‌نويسي كاركشته و روزنامه‌نگاري فرهيخته است.

اكو هيچ‌گاه در مواجهه با مسائل اجتماعي شانه بالا نينداخته و مواضعي بسيار شفاف و روشن داشته. مثلا در قضيه نخست‌وزير شدن برلوسكوني، با وي درآميخت و او را هيتلر ناميد. زماني كه برلوسكوني ادعا كرد با آراي مستقيم مردم انتخاب شده، فرياد زد كه هيتلر هم به همين شيوه انتخاب شده بود. سه ساحتي كه اكو در آنها قدم زد با هم همسايه‌اند. ساحت فلسفه، ساحت فرهنگ و ساحت سياست. او در هر سه ساحت نامور بود و هر هفته در مجله‌اي اجتماعي- فلسفي درباره وضعيت كشور خود و زمانه خود يادداشت و طنز مي‌نوشت. يادداشت‌ها و طنزهاي ماندني و كتاب «چگونه...؟» برآمده از دل همين يادداشت‌هاست. اگر عقل من توسط اكو احاطه‌ شده، دلم با جاني روداري ‌است. به گمانم جاني روداري، هانس كريستين آندرسن زمان ماست.

اين نويسنده موفق شده كه جايزه جهاني آندرسن را كه به نوبل ادبيات كودكان و نوجوانان معروف است را از آن خود كند. روداري نويسنده‌اي است كه بسيار زيبا مي‌نويسد و طنز را با واقعيت درهم مي‌آميزد. نويسنده‌اي كه ميليون‌ها خواننده كودك و نوجوان در جهان، خواهان قصه‌هاي او هستند.

روداري نويسنده‌اي نوعدوست است كه مرزي ميان انسان‌ها قائل نيست و در نوشته‌هايش طنزي به كار مي‌گيرد كه لبخند بر لبان خواننده جاري مي‌كند اما انديشه‌اش را هم قلقلك مي‌دهد. من با كمك نشر هوپا، تعدادي از كارهاي اين نويسنده را از زبان اصلي ايتاليايي به فارسي ترجمه كرده‌ام كه منتشر خواهد شد.

جلد اول اين كتاب با نام «يكي بود كه خودش نبود» و جلد دوم «داستان‌هايي براي سرگرمي» است و جلد سوم و چهارم اين كتاب‌ها با ترجمه مترجماني چون دكتر چنگيز داورپناه، محبوبه خدايي و هما ميزايي به فارسي منتشر خواهد شد.

جاني روداري چندان در كشور ما شناخته شده نيست اما در جان شرق و غرب بسيار شهره است.

بسياري از زبان‌ها با ادبيات كودكي و نوجواني، به بركت او آشنا شدند و خوشحالم كه به اطلاع خوانندگان برسانم كه به زودي در كشور ايتاليا، مراسم سالگرد صدمين سال اين نويسنده برگزار خواهد شد. ما با نشر كتاب‌هاي روداري با حق كپي‌رايت با سري بلند و پرشور در اين مراسم شركت خواهيم كرد. گذشته از جاني روداري كه آرام‌‌آرام در كشور ما در حال شناخته شدن است بايد از نويسنده بزرگ ديگري به نام ايتلوكالوينو نام ببرم.

كالوينو به ايران آمده و از اين سفر به خوبي ياد كرده است كه اين سفرنامه نيز به زودي به همت نشر نو و همكاري‌هاي شايسته محمدرضا جعفري منتشر خواهد شد تا جهانيان بدانند چگونه نويسنده‌اي بزرگ و ماندگار چون كالوينو تحت‌ تاثير فرهنگ و ادبيات كشور ايران قرار گرفته است.

هم‌اكنون مشغول چه كارهايي هستيد
و كي بايد منتظر اثري تازه از شما باشيم؟

از ميان چهره‌هاي معاصر ما، من به دكتر حميد عنايت دل‌ بسته‌ام و سال‌ها پيش بخشي از دست‌نوشته‌هاي او را در انتشارات موج به فارسي منتشر كردم. اكنون بسيار خوشحالم كه به همت ناشري نو‌انديش، بناست آثار پراكنده اين نويسنده كه چهل ‌سال در تدوين و جمع‌آوري آنها كوشيد‌ه‌ام، به زودي با نام «نوشته‌ها» منتشر شود. گذشته از آن سه روايت با نام «نياكان ما» نوشته ايتالو كالوينو كه براي نوجوانان نوشته است به همراه چند داستان ديگر به زودي از سوي نشر هوپا منتشر خواهد شد. مدتي پيش نيز دوست هنرمندم، محمدرضا اصلاني كتابي معرفي كرد كه با كتاب اصلي مطابقت بدهم و ويرايش كنم. اين كتاب متعلق به ادبيات عرب است و شعر جهان عرب را در برمي‌گيرد. زنده‌ياد فيروز شيروانلو آن را از انگليسي به فارسي ترجمه كرده. اين مجموعه كه مزين به زندگينامه شاعران معاصر عرب ‌است، به زودي از سوي نشر روزبهان منتشر خواهد شد.

سال‌ها پيش دوست بزرگوارم سيروس طاهباز، مجموعه شعري از شاعران معاصر كشور فلسطين گردآورد كه منتشر شد و هم‌اكنون اين مجموعه با نام «درخت زيتون» همراه با شعر شاعران فلسطيني و شاعران نوپرداز ايراني كه فارغ از حب و بغض‌هاي سياسي به مسائل فلسطين توجه داشته‌اند هم از سوي نشر روزبهان منتشر خواهد شد. در كتاب درخت زيتون اشعاري از محمود درويش و ديگران، سروده‌هايي نيز از زنده‌ياد سيمين بهبهاني، م.آزاد، اسماعيل شاهرودي، محمدعلي سپانلو و قيصر امين‌پور هم گنجانده شده است.

 


اول بگويم كه جلال، برادر بزرگ من بود. زماني كه او را شناختم، نوجوان بودم اما در او باغباني يافتم. من تازه از خرمشهر به تهران آمده ‌بودم و ايشان در دانشسراي عالي تدريس مي‌كرد. قبلا تلفني از او وقت گرفته بودم. وقتي به دانشسرا رسيدم در حال تدريس بود و همان‌طور كه در راهرو قدم مي‌زدم، شنيدم كه مي‌گفت: «بچه‌ها! من ديكته نمي‌گويم. ديكته به ديكتاتوري ختم مي‌شود. اينجا هر كس هر چه دلش مي‌خواهد بنويسد. اينجا كلاس انشا و كلاس آفرينش است.» پس از آن خودم را به او معرفي كردم و با خودرو‌يش به كافه فيروز رفتيم كه جمعي از اصحاب قلم در آنجا جمع بودند. ‌زماني كه آنجا بوديم او بيشتر درباره ذهنياتم از من پرسش‌هايي كرد و در راه بازگشت گفت مشغول نوشتن كتابي به نام «در خدمت و خيانت روشنفكران» است.

از ميان آثار نويسندگان عرب، نخستين كتابي كه ترجمه و منتشر كردم، كتابي بود كه در دوران نوجواني به دستم رسيد و نخستين‌بار آن را براي دوست عزيزم خسرو گلسرخي خواندم و او من را بيشتر به اين كار تشويق كرد، كتاب «قنديل كوچك» به قلم «غسان كنفاني» نويسنده شهير فلسطيني بود. من از همان ابتدا محسور جهان كنفاني شدم و بعد از مدتي با نوشته‌هايش زندگي مي‌كردم. مردي كه متاسفانه سي‌وشش سال بيشتر عمر نكرد و به همراه خواهرزاده‌اش توسط اسراييلي‌ها كشته شد. داستان اولي كه از اين نويسنده خواندم، داستاني به نام«چيزي كه از بين نمي‌رود» بود. اين داستان، سفري خيالي بود كه نويسنده به نيشابور و زيارت مزار عمر خيام دارد. كليت داستان بر اساس اين دو بيت، سروده عمرخيام نوشته شده‌ بود.


چكيده

غلامرضا امامي متولد ششم شهريورماه سال 1325 در شهر اراك است. امامي درگذشته مسووليت‌هاي اجرايي زيادي بر عهده داشته كه از آن ميان مي‌توان به مديريت كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان، مديريت انتشارات بعثت و انتشارات موج اشاره كرد. امامي سال‌هاست كه به فعاليت‌هاي ترجمه ادبي مشغول‌است.اين فعال فرهنگي فارغ‌التحصيل رشته علوم‌سياسي از دانشگاه رم در كشور ايتالياست.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون