عشق به روايت آلن دوباتن
افسانه نيمه گمشده
نگار ناصري
همهچيز از ديداري غيرمنتظره در مكاني كاملا غير رومانتيك آغاز ميشود: در فرودگاه، راهرو سوپرماركتي بزرگ يا دركلاسيكترين حالت در قطار. غريبهاي را ميبينيم و ناگاه قلبمان فشرده ميشود، احساسي عجيب در جانمان راه ميگيرد و آنگاه آن يقين اعجابآور حادث ميشود. آن احساس خاص مشهور رخ ميدهد: نيمه گمشدهمان رخ نموده است.
چه روايت آشنايي: الگوي مكرر قصههاي عاشقانه. آلن دوباتن اما از همين جاست كه به داستانهاي عاشقانه ورود ميكند و با بيرحمي تمام بناي شادماني عاشقانه ما را به لرزه درميآورد. روايت دوباتن از عشق از نقطه پايان رمانها و فيلمهاي عاشقانه آغاز ميشود. از آن دقايق مرگباري كه از خود ميپرسيم ما كه با عشق آغاز كرديم، چرا حالا اينجا ايستادهايم؟ همان روزها و ساعتهايي كه ملال در خونمان چون سرب راه ميگيرد و تاب ديدن همديگر را نداريم و باز از همان لحظههاي سعادتمند ناگهاني كه دوباره عشق به ما رو مينمايد.
هرچه از عشق ندانيم همه در يك باور هم عهديم كه عشق نياموختني و تعريفناشدني و امري به غايت شمي است. اين همان سنگ بناي باور ما به عشق است كه دوباتن ميكوشد نادرستياش را اثبات كند. در سمينار سيدني – ترجمه شده در كتاب عشق، كار و منزلت در عصر مدرن- وي با نقل كردن جملهاي از راشفوكو- كساني هم هستند كه اگر از عشق نشنيده بودند هرگز عاشق نميشدند- به ما يادآور ميشود كه در اين موردِ به خصوص هم ما شديدا تحت تاثير ديدهها و خواندههايمان هستيم. دوباتن مجموعه باورهايمان از عشق را تحت عنوان رومانتيسيزم جمعبندي كرده و ميكوشد معايب چنين ديدگاهي را بالاخص در حفظ روابط بلندمدت به ما گوشزد كند.
از اولين پيشفرضهاي باورهاي رمانتيك به عشق، فرض لايتغر وجود نيمه گمشده است؛ باوري كه بسيار مبتني به غريزه و شم است و حجيتش را از غريزي بودنش ميگيرد. دوباتن به ما يادآور ميشود كه نيمه گمشده افسانهاي بيش نيست. همسازي و تحمل متقابل محصول يافتن نيمه خيالي نيست بلكه دستاورد تلاشي طاقتفرسا در مسير رابطه است كه دست بر قضا نيازمند مذاكره و صحبت كردن و آموزش دادن و آموزشپذيري است. حال آنكه در باور رمانتيك عشاق به حرف زدن نيازي ندارند، تفاهم به صورت پيشفرض برقرار است. اما اين داستان چند ماه اول رابطه است. وقتي مسائل عيني و ملموس زندگي از انداختن حوله كف حمام گرفته تا صداي خرت خرت خوردن كورنفلكس صبحانه اتفاق ميافتند ديگر آن زل زدنهاي عاشقانه در چشمهاي معشوق موثر نميافتد. همينجاست كه در ميكوبيم و انتظار داريم طرف رابطهمان از پشت در هم بفهمد از كدام رفتارش دلخوريم و مگر عشق جز اين است؟ فهميدن معشوق بيكلامي و پذيرشش با تمام ضعفها و نقصانها. و البته كه دوباتن به ما ميگويد بله! عشق يقينا هرچه باشد اين نيست.
دوباتن با نگاهي تحسينآميز به رويكرد يونانيان باستان، نگاه اينان به عشق را براي حفظ سلامت رابطه بسيار موثرتر از نگاه رومانتيك ارزيابي ميكند. به باور دوباتن اولين اصل ورود به رابطه پذيرش اين فرض مسلم است كه ما همه ديوانگيهايي داريم محصول گذار به دوران بزرگسالي و تربيت خيرخواهانه اما شديدا ناكارآمد والدينمان. بهتر آن است كه در قرار اول صريح به طرف رابطه بگوييم: «من اينطور ديوانهاي هستم. تو چطور ديوانهاي هستي». و بعد با پذيرش نقصان در خود و معشوق، ظرفيت درك متقابل و ظرفيت آموزشپذيري و آموزش دادن را در خود ايجاد كنيم چون به تعبير دوباتن نه والدين، نه دوستان و نه خواهر و برادرها هيچ كدام به خود زحمت نميدهند معايبمان را به ما گوشزد كنند. تنها كسي كه باعث رشد فردي ما ميشود كسي است كه پذيرفته روزها و شبهايش را در كنار ما بگذراند. ما با ماندن در روابط بلندمدت به خود فرصت رشد ميدهيم و هم از اين روست كه دوباتن از ازدواج چون قفسي ياد ميكند كه ما ناخودآگاه خود را در آن محبوس ميكنيم و كليدش را به دورترين جاي ممكن مياندازيم. چراكه به خوبي ميدانيم براي رشد شخصيتمان هيچ چيز مثل ماندن و دوام آوردن در رابطهاي بلندمدت موثر نيست و اين زماني حادث ميشود كه آگاهانه پيشفرضهاي رمانتيك از عشق را بشناسيم و آنها را كنار بگذاريم و به خاطر بسپاريم كه سازگاري دستاورد بزرگ عشق است نه پيششرط آن.