• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۱۹ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4222 -
  • ۱۳۹۷ پنج شنبه ۱۰ آبان

بوق بزن عزيزم

گل‌بو فيوضي

سه: صداي آن شهر بوق است. صداي ممتد و در تعامل بوق‌هاي مختلفي كه نه تهديد است و نه اصرار به تعجيل. مردم بمبئي با بوق با هم معاشرت مي‌كنند. پشت خيلي از ماشين‌ها نوشته‌اند:
horn ok please. آنها از تو مي‌خواهند بوق بزني. بوق صداي آزاردهنده‌اي نيست. آنها بوق را دوست دارند. يادم مي‌آيد همان هفته‌هاي اول شبي در ترافيك سنگيني گير كرده بودم. نفس‌هاي عميق مي‌كشيدم و صداي موسيقي هدفنم را بلندتر كردم تا آن ‌همه صدا را تاب بياورم. وسط اتوبان بين رديف ماشين‌هايي كه كند حركت مي‌كردند ماشيني دستش را گذاشت روي بوق و بر نداشت. چند ثانيه اول گمان كردم همان عادت مرسوم شهر است. صداي گوشم را تا آخر بلند كردم اما صداي نامنقطع و منظم بوق بلندتر بود و جايي از درونم را آشوب كرد. گوشي‌ها را درآوردم و از راننده پرسيدم چه خبر است؟ انگليسي نمي‌دانست و چندبار با خنده و آرامش گردنش را تكان داد و چيزهايي گفت و تمام. بعدها فهميدم معناي آن رفتار و‌ كلمات اين بوده است كه آرام باش و از زندگي لذت ببر. آن روز اگر مي‌دانستم، حتما از او مي‌پرسيدم چطور بين اين ‌همه صدا و اضطراب مي‌شود آرام بود. دلهره گرفته بودم. شيشه را پايين دادم و باز چند نفس عميق كشيدم. اما صداي بوق همچنان با همان ريتم ادامه داشت. نزديك‌ترين تجربه به گير افتادن در اتاقكي بي‌راه فرار بود براي من كه ترس از ماندن در فضاي بسته دارم. جايي كه ديوار صوتي‌ات را شكسته بودند و كسي اعتراضي نداشت و همه حتي لبخند مي‌زدند. من اما داشتم از اين همه فشار و تعدي خفه مي‌شدم. شايد چند دقيقه شد تا رسيديم به اولين چراغ قرمز و آن ماشينِ بوق‌زننده با تردستي خاصي خودش را جا داد كنار آن ماشيني كه برايش آن ‌همه بوق زده بود. بعد فكر مي‌كنيد چه اتفاقي افتاد؟ من نگران بودم كه همين حالاست كسي از اين ماشين با قفل‌فرمان يا تيزي بپرد روي كاپوت آن يكي و دعوا شود و مصيبت. پشت پلك‌هاي تب‌‌دار و چشم‌هاي سرخ از اضطرابم خون دلمه بسته بود و بوي گوگرد در مشامم پيچيده بود كه ناگهان ديدم راننده‌ها در فرصت ۱۰۰ ثانيه‌اي پياده شدند هم را در آغوش گرفتند و بارها بوسيدند و چند ثانيه مانده بود به سبز شدن چراغ به ماشين‌هاي خود برگشتند. من كجا بودم؟ در خلأ. آن شب ديگر هيچ صدايي به گوشم نيامد. منگ و گنگ رسيدم خانه و بارها تمام آن ترس و آشفتگي را مرور كردم و هر بار كه به آن نتيجه رسيدم باز حيرت كردم. صداي بلند و مداوم براي من هميشه صداي جنگ‌طلب و خصمانه بوده. اينجا اما مردم براي بغل كردن هم پي ماشين هم مي‌افتند و آن‌قدر بوق مي‌زنند كه رفيق بايست مي‌خواهم ببينمت. مي‌خواهم در آغوش بگيرمت.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون