• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۲۶ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4231 -
  • ۱۳۹۷ چهارشنبه ۲۳ آبان

نگاهي به فيلم متخاصمان، آخرين ساخته «اسكات كوپر»

ارتش تطهير شده

علي وراميني

«سروان هم مي‌گفت: بايد آنها را زنده بسوزانيم... به اين ترتيب، در مدتي كمتر از يك ساعت، قلعه نفوذناپذيرشان خاكستر شد و ساكنان آن كه به اعتراف خودشان ششصد يا هفتصد نفر بودند، نابود شدند. فقط هفت نفر از آنها به اسارت افتادند و هفت، هشت نفري هم گريختند... از انگليسيان دو نفر كشته و نزديك بيست نفر زخمي شدند...»

 

جملاتي كه خوانديد بخشي از نوشته‌هاي يك ناخداي انگليسي پس از يكي از حمله‎‌هاي‌شان به بوميان (سرخ‌پوستان) امريكا است. بخشي از تاريخِ كوتاه ايالات متحده كه از قضا بنيادين‌ترين بخش آن هم هست. امريكاي امروزي، روياي امريكايي و همه‌چيزهاي خوبي كه امروز در امريكا وجود دارد بر همين زمين‌هاي با خاك يكسان شده‌ بوميان امريكايي ساخته شده است. زمين‌هاي حاصلخيزي كه بعدتر محل كار برده‌هاي سياه روي آن شد. اگر اين تاريخ خونين را كشور ديگري، به‌خصوص كشورهايي با حكومت استبدادي تكامل نيافته داشتند، بيشترين تلاش را بر بازگو نشدن اين واقعي‌ها مي‌كردند و صحبت از آن را خط قرمز خود قرار مي‌دادند. در حقيقت حكومت‌هاي غيرعقلاني و بسته هيچ چيز از گذشته‌شان را بازتاب نمي‌دهند مگر آنكه تصويري قديس‌گونه از خودشان باشد. همين امر راه را براي مخالفان‌شان باز مي‌گذارد كه ابتدا هرآنچه را از طرف آنها منتشر مي‌شود، بي‌اعتبار نشان دهند و بعد تاريخ را آن گونه كه خود مي‌خواهند روايت كنند؛ روايتي كه در فقدان روايت‌هاي معتبر ديگر مورد پذيرش قرار مي‌گيرد. هاليوود يكي از نهادهاي بسيار مهمِ معتبرسازي روايت‌هايي است كه نهادهاي رسمي امريكا خواهان گسترش آن هستند. اولين گام در راستاي معتبرسازي روايت‌هاي رسمي جلب اعتماد مخاطب است. هاليوود در اين امر بسيار موفق عمل كرده است. با مثالي اين را مي‌توان نشان داد، در ايران باب است كه به دو دسته از حركات اصطلاح فيلم هندي را اطلاق كنند. يكي از آنها حركات خارق‌العاده‌اي است كه در باور عموم انجام و يا اتفاق افتادن آن خارج از تصور باشد. نمونه‌ همين حركات غيرمنطقي را شما به وفور در فيلم‌هاي هاليوودي هم مشاهده مي‌كنيد اما روايت‌هاي هاليوود چنان براي مردم بازنمايي مي‌شود كه هرگز گمان نبرند با چيزي جز حقيقت روبرو هستند. يكي از كارويژه‌هاي هاليوود تطهيرِ امريكاي معاصر از تاريخ نه چندان طولاني خودش است. براي اين‌كار روش‌ها و رويكردهاي متنوع و خلاقانه‌اي دارد. يكي از هوشمندانه‌ترين روش‌ها اين است كه در گشوده‌ترين حالت، بدون هيچ خط قرمزي به نقد تاريخ اين كشور و ظلم‌هايي كه بر مردمان بومي، سياه‌پوست و... رفته است، مي‌پردازند. وقتي مخاطب با چنين وضعيتي مواجه مي‌شود به روايت‌هاي آن ايمان پيدا مي‌كند؛ چرا كسي كه در نقد خود چنين بي‌پروا عمل مي‌كند، {حتماً}در واگويي حقيقت هيچ ابايي ندارد. هاليوود با ابزاري كه در اختيار دارد، يعني مورد اقبال بودن، در اختيار داشتن بالاترين بودجه‌ها و پيشرفته‌ترين فناوري‌ها مي‌تواند پر هيبت‌ترين اثرها را بسازد و در گسترده‌ترين حالت ممكن، براي خود مخاطب پيدا كند.

 

اين مقدمه شايد براي ريويو و يا حتي نقد فيلمي كه به بهانه آن اين يادداشت نوشته شد يعني، «متخاصمان» ساخته «اسكات كوپر»، طولاني به‌نظر برسد، اما چنين نيست. بررسي «متخاصمان» بدون در نظر گرفتن آنچه رفت فيلم وسترنِ تقريبا خوش ساختي است كه به لحاظ فرمي چيزي مازاد از ديگر فيلم‌هاي متوسط اين ژانر ندارد. ساختار فيلم شديدا به «سه و ده دقيقه به يوما» تنه مي‌زند، به‌خصوص نسخه بازسازي شده آن؛ البته وجود بازيگران مشترك (كريستين بيل و بن فاستر) هم در اين تداعي بي‌تأثير نيست. «متخاصمان» با يكي از كليشه‌هاي وسترن شروع مي‌شود. خانه‌اي تك‌افتاده در دشت، خانواده‌اي آرام و مردِ خانواده‌دوستي كه مشغول كار يدي است. همه انتظار داريم كه چند لحظه بعد اتفاق هولناكي بيفتد كه مي‌افتد، چند سرخ‌پوستِ وحشي به خانواده حمله مي‌كنند و همه را با سبعيت تمام مي‌كشند، جز مادر خانواده (با بازي رزاموند پايك) كه موفق به فرار مي‌شود. پس از اين سكانس و عنوان‌بندي اولين سكانس روي ديگر سكه است. سربازان حكومتي مشغولِ دستگير كردن سرخپوستي هستند كه اگرچه خالي از خشونت نيست، اما ابدا به پاي خشونت عريان و كندن پوست سر توسط سرخپوستان در ابتداي فيلم نمي‌رسد. كارگردان همين ابتداي فيلم مي‌خواهد دست خود را رو كند، ريش‌سفيدي كند و بگويد كه در ميانه ايستاده است؛ هم‌اين سو خشونت است و هم آن سو. طبيعي است كه براي ادامه‌ اين ريش‌سفيدي بايد سرسخت‌ترين آدم‌هاي دو طيف را با همديگر مواجه كند؛ پس سروان بلاكر (با بازي كريستين بيل) مسوول جا‌به‌جايي يكي از رهبران سرخپوست به نام شاهين زرد (با بازي وس استودي) مي‌شود كه هفت سال به همراه اهالي خانواده‌اش در زندان ارتش بوده است. شاهين زرد با مرحله آخر بيماري سرطان دست‌وپنجه نرم مي‌كند. دولت براي رفع كدورت‌ها و نشان‌دادن چهره‌اي صلح‌طلب درخواست شاهين زرد را براي مردن در سرزمين زادگاهش، قبول كرده است. اما رفتن شاهين زرد در طي مسيري طولاني بي‌خطر نيست و سروان بلاكر بايد با اسكورتي آنها را همراهي كند. سروان بلاكر هر تهديدي را از سوي مقام بالاترش تاب مي‌آورد و از ماموريت سر باز مي‌زند تا اينكه به تهديد قطع شدن حقوق بازنشستگي‌اش منجر مي‎‌شود! اين سفر طولاني و تحمل اجباري يكديگر همان كليشه‌هاي هميشگي را در پي دارد. وجود دشمني بزرگ به‌ نام كومانچي‌ها، همان‌هايي كه خانواده‌اي را در ابتداي فيلم به‌ خون كشيده بودند، رفته‌رفته آنها را به هم نزديك و نزديك‌تر مي‌كند. مادر هم كه در ميانه‌ خانه‌ سوخته‌اش، بر سر راه سروان قرار مي‌گيرد، از يك موجود پريشان‌حال دوباره به همان حامي خوش‌قلب تبديل مي‌شود. سفر با كشتن دشمنان مشترك، دادن تلفات و... ادامه پيدا مي‌كند تا به زادگاه شاهين زرد مي‌رسند. شاهين زرد در وطنش جان مي‌دهد و همان‌جا همسفرانش او را با احترام خاك مي‌كنند. اما زادگاهش ديگر زمين شخصي اربابي قل‌چماق است كه اجازه نمي‌دهد سرخپوستي در آن دفن شود. همين موضوع بهانه آخرين درگيري فيلم مي‌شود؛ درگيري‌اي كه ديگر بلاكر سرخ‌پوست‌ستيز در كنار خانواده‌ شاهين زرد با سفيد پوستاني مي‌جنگد كه زورگو هستند. از ميان همه‌ آنهايي كه اين سفر را آغاز كرده‌اند، سرآخر سه نفر باقي مي‌مانند؛ دختر كوچك خانواده سرخ‌پوست، مادري كه خانواده‌اش به دست كومانچي‌ها كشته شده بودند و سروان بلاكري كه همه‌ عمر مشغول ستيز با سرخ‌پوستان بود. همه‌ اينها در نهايت به يك خانواده تبديل مي‌شوند!

 

در فيلم كوپر كه قرار بوده فيلمي ضد خشونت باشد، با چهار طرف درگير مواجهه هستيم كه خشونت را در آن‌سال‌ها دامن مي‌زنند. سرخ‌پوست‌هاي وحشي، مردانِ سفيدپوست نژادپرست، سرخ‌پوست‌هاي سر به راه و مردان ارتش امريكا. كل فيلم كوپر؛ از ابتدا تا انتهاي آن مشغول تطهير ارتش امريكا از جناياتي است كه در آن بحبوحه انجام داده است. اگرچه فيلم با سكانس‌هايي از خشونت‌هاي هر دو طرف آغاز مي‌شود اما بازنمايي خشونت عريان كومانچي‌ها (بريدن پوست سر) كجا و طناب انداختن به دور گردن سرخپوستي كه در سكانس بعد از زندان فرار كرده است كجا؟ در ادامه فيلم سه شخصيت اصلي ارتش امريكا را نمايندگي مي‌كنند، سروان بلاكر كه جنگ، خونريزي و كشتن جانش را افسرده كرده و دايما مشغول خواندن كتاب مقدس است، دوست و هم‌رزمِ صميمي بلاكر كه واضحا از آنچه گذشته احساس پشيماني مي‌كند و سر آخر گروهبان تندرويي كه قبلا هم‌رزم بلاكر بوده است و به جرم كشتار وحشيانه خانواده‌اي سرخ‌پوست بايد اعدام شود. تنها كسي كه در اين ميان از كرده‌ خود پشيمان نيست، همان گروهبانِ قاتل است كه به دست دوست سروان بلاكر كشته مي‌شود. همان دوستي كه سر آخر خود را هم به مرگ مجازات مي‌كند. در پايان روايت كوپر شما با ارتشي تطهير شده مواجه هستيد كه بالاخره از خونريزي‌هايي ناگزير بوده است. درست است كه سرخپوستان خوب و مهرباني هم وجود دارند اما به هرحال آپاچي‌ها و كومانچي‌هايي هم بوده‌اند كه براي سال‌ها ريختن خون اين وحشي‌ها حلال باشد، هرچند سروان بلاكر و دوستش وجدان معذبي نسبت به اين قضيه داشته باشند. آنچه كوپر در اين داستان به آن نپرداخته همان روايت واقعي است كه لئو هيوبرمن در كتاب «ما مردم، داستان امريكا» ذكر كرده است. كوپر ذكر نكرده كه كومانچي‌ها هرچه‌قدر هم وحشي، مردماني بودند كه به‌قول معروف داشتند نان و ماست‌شان را مي‌خوردند. چه مي‌دانستند تفنگ چيست و اسب‌سواري كدام است؟ در واقع تقسيم سرخ‌پوستان به سرخ‌پوست خوب و بد مساله پسين است؛ مساله اصلي كه مساله هاليوود نيست، تاريخ تجاوز به خاكي است كه امروز امريكا نام دارد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون