• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۲۰ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4232 -
  • ۱۳۹۷ پنج شنبه ۲۴ آبان

«سیدمهدی ملک‌حجازی» که بود و چه کرد

دیپلماتِ طنزپرداز

عمادالدین قرشی

شادروان «سیدمهدی ملک‌حجازی» (1349-1270) فرزند یکی از بزرگان و علمای شهر یزد، حاج سیدیحیی (معروف به مقدس) بود. تخلص ادبی او «قلزم» و خودش متولد یزد بود. چون از اوان جوانی به سیر و سیاحت اشتیاق وافر داشت، از حوالی بیست‌ودوسالگی‌اش عزم سفر می‌کند و سالیانی را در روسیه، آلمان، انگلیس و... به سیر آفاق و انفس و تحصیل و تجارت و انجام وظایف ملی و دولتی می‌پردازد. خودش سروده بود: «حرفی که نگفته‌اند می‌باید گفت/ دُرّی که نسُفته‌اند می‌باید سُفت/ جایی که نرفته‌اند می‌باید رفت/ راهی که نرفته‌اند می‌باید رفت!».

ملک‌حجازی، تحصیلاتش را در علوم قدیمه در مدارس معمول زمان و علوم جدیده را نزد معلمان مخصوص تا دوره عالی به‌سر برده بود و از جوانی علاوه بر اصول زبان فارسی، عربی، فقه، فلسفه و... به زبان‌های ترکی، روسی، آلمانی و انگلیسی در جریان تحصیل یا مسافرت آشنا شد. البته چندسالی نیز در یزد، خراسان و سپس در روسیه به امور تجارت پرداخت. پس از برچیده شدن اساس تزاری و تغییر رژیم در روسیه که عملا کار تجارت انفرادی در آنجا غیرممکن می‌شود، وارد خدمت دولتی ایران می‌شود و در کنسولگری ایران در عشق‌آباد، صاحب پست منشی‌گری و سپس به مدیریت آنجا منصوب می‌شود. در بازگشت به ایران و تهران در سال 1310، در شهرداری به خدمت مشغول می‌شود. قطعه معروف «قلزم و قطره» که ملک‌حجازی در بازگشت از ترکستان روس در 1310 سروده بود، شرح‌حال منظومی بر زندگی‌اش بود: «سال‌ها در خاک ترکستان روس/ عمده‌التجار والاعیان شدم/ انقلاب آمد همه‌چیزم ربود/ لات و لوت و مات و سرگردان شدم/ لاجرم در خدمت کنسولگری/ جیره‌خوار دولت ایران شدم/ گاه منشی، گاه نایب، گه مدیر/ گه فلان گشتم گهی بهمان شدم/ یک‌دوباری هم به نام کوریه/ ره‌سپار مسکو و تهران شدم/ جای کنسول نیز بیش از نیم‌سال/ جانشین صاحب و عنوان شدم/ عاقبت سودی نبردم جز زیان/ وآنچه در فکر تو ناید آن شدم/ بودم اول «قلزم»، آخر قطره‌وار/ محو در این بحر بی‌پایان شدم».

قلزم که بر اثر اشتغال به تجارت و سیاحت و شور و شوق به عالم ادب و سیاست، از آغاز مشروطیت تا عصر پهلوی ‌اول، با اوضاع و احوال و جریانات سیاسی در داخل و خارج از کشور آشنا بوده، با چشم خود ناظر حوادث تاریخی و خطیر فراوانی در دنیا بوده است. در سال 1307 در ایام اقامتش در انگلستان، برحسب تشویق حسین کاظم‌زاده ایرانشهر، منظومه‌ای به نام «هفتاد موج» را در چاپخانه کاظم‌زاده در برلین چاپ و منتشر می‌کند. نمونه‌ای از اشعار انتقادی‌اش در این منظومه چنین است: «دولت قدردان ما کو تا/ کند از توده تربیت ادیسون/ آنکه شد در الکتریک و فیزیک/ اختراعاتش از هزار فزون/ دولت قدردان ما کو تا/ خود دهد پرورش فلاماریون/ آن‌که با دیده مسلح دید/ نقش زیبای گنبد گردون/ ملت قدردان ما کو تا/ به‌وجود آورد چو واشنگتون/ آن‌که در انقلاب امریکا/ شد ز جان پیشوای ملییون/ ملت قدردان ما کو تا/ پروراند چو ابرهام لینکون/ آن‌که در حال فقر و فاقه نمود/ ملتی را به فیض خود مرهون/ هوش ایرانی ار به‌کار افتد/ عقل جن را کشد ز مغز برون/ داد از این چرخ سفله‌پرور، داد/ که یکی سرپرست دست نداد!».

اما ملک‌حجازی دوستی دیرینه‌ای با حسین‌خان توفیق (موسس اصلی روزنامه ادبی/ فکاهی توفیق) داشت و اشعار و آثارش ‌به‌فراخور احوالات روزگار در توفیق دوره اول و سپس در دوره دوم (با مدیریت محمدعلی توفیق) در کنار بزرگانی نظیر خطیبی، افراشته، مشیری، نواب‌صفا، جلی، حالت، فکور، باستانی‌ پاریزی، رهی ‌معیری، محمدی و... در آن مطبوعه منتشر می‌شد. نمونه‌های مکرر از رباعیات، غزل‌ها و قصاید او در کنار سرمقاله‌های منثور و منظوم در صفحه نخست توفیق، زینت‌بخش این روزنامه فکاهی بود. در سالنامه 1321 توفیق، ابوالقاسم حالت در قطعه‌ معرفی تحریریه، ملک‌حجازی را چنین معرفی می‌کند: «قلزم از آن بس به‌جان، ولوله انداخته/ صیت کمالات او، در همه‌جا تاخته/ شعر وی این نامه را، کانِ گهر ساخته/ زان سپس «افراشته»، در سخن افراخته/ رایت عز و شرف، بر فلک هفتمین...». منوچهر احترامی در خاطرات جوانی‌اش از تحریریه توفیق در خیابان امیریه، در کنار شوخی‌های اسداله شهریاری و متلک‌های عباس فرات، از شعرخوانی‌های معنادار ملک‌حجازی به نیکی یاد می‌کند. از جمله این رباعی وی: «ماییم تمام، ملتی مرده‌پرست/ هر زنده بوَد به نزد ما قدرش پست/ تا زنده بوَد به داد او می‌نرسیم/ چون مُرد، بریم مرده‌اش دست به دست!». ناگفته نماند که نام ملک‌حجازی در دوره سوم توفیق، بیشتر در شماره‌های مخصوص یا سالنامه‌های توفیق می‌آمد که هم جنبه تبلیغاتی داشت و هم تجلیل و ادای احترامی به بزرگان دوره دوم توفیق بود. خود ملک‌حجازی در یکی از سالنامه‌های انتشار سروده بود: «این نامه توفیق که حق یارش باد/ تشویق، رفیقِ نشرِ آثارش باد/ شد واردِ ربع قرن با صد تجلیل/ افزونی خواننده نگه‌دارش باد!».

نمونه‌هایی از شعرهای او چنین است:

در غرب دیدم دلبری، از دلبر «کنگو» بتر/ در دل‌ربودن ماهری، از دزد «شیکاگو» بتر/ یک لحظه گرم و آتشین، گیراتر از کوه «وزو»/ یک‌بار هم سرد و خنک، از دشت «اسکیمو» بتر/ یک‌دم همانند پشه، از پیش یک پف پرزنان/ یک‌دفعه از چسبندگی، از ساس و از زالو بتر/ گه در تبسم با لبی، نازک‌تر از شوخ «حبش»/ گه چین نخوت بر جبین، از لعبت «توکیو» بتر/ یک‌وقت با زلفی عجب، کوتاه‌تر از ریش بز/ یک‌روز با مویی دراز، چون دنب هر یابو بتر/ گفتم: بفرما کیستی؟ دیوی؟ پری‌ای؟ چیستی؟/ کز نسل انسان نیستی، ای یار از لولو بتر!/ فرمود: من آزاده‌ام، شوخی تمدن‌زاده‌ام/ من نیستم شرقی، که هست، از زنگی اخمو بتر/ گفتم: تمدن‌زاده جان! قربانت ای آزاده‌جان!/ نه شرق و نه غرب، این بدان، او از تو، تو از او بتر/ شرقی جهالت پرورد، غربی رذالت گسترد/ وین هر دو نکبت آورد، از نکبت جادو بتر/ فرمود: «قلزم» جان من! زین در مگو دیگر سخن/ بنشست اندرزت به دل، از تیر شش‌پهلو بتر/ زین بعد مستی کم کنم، شهوت‌پرستی کم کنم/ تا خویش را آدم کنم، از آدمی هم خوبتر!

 

گفتم اوضاع جهان را به دل‌آگاهی چند/ برکشیدند یکایک ز جگر، آهی چند/ زآن میان گفت یکی: شکوه ز دَهر از چه کنی؟/ دارد از دَهر بشر بیهده اکراهی چند/ این بدی‌ها همه عکس‌العمل ما و شماست/ که گرفتار کند جامعه را گاهی چند/ نکبت از جان جهان دست نخواهد برداشت/ تا بوَد ریش بشر در کف خودخواهی چند/ راه امید بوَد بسته، به‌هرسو نگریم/ رهبری کو که شود هادیِ گمراهی چند؟/ در ره زندگی خویش ندیدیم هنوز/ ما به‌جز چاه‌کنی چند و به‌جز چاهی چند/ پی افشاندن بذر ستم و تخم نفاق/ هرکجا گشته به‌پا دکّه و بنگاهی چند/ قلزما! تا بشر از نو به خود آید، باید/ رو به درگاه خدا برد سحرگاهی چند

 

گر بیامد شیری از راه و شکاری بُرد بُرد/ یا بزی شد سوی صحرا و گیاهی خورد خورد/ هرکسی از کرده خود در جهان ماند چنین/ خواجه خواجه، بنده بنده، گنده گنده، خُرد خُرد/ هر خفیفی روی آب و هر ثقیلی زیر آب/ در پیاله بین که باشد صاف صاف و دُرد دُرد/ هر مکافات و مجازاتی در این عالم به‌جاست/ تا نگوید دهریِ بدبین که هرکس مُرد مُرد/ در جهان، گسترده بین هرسو بساط برد و باخت/ هرکه خود را باخت خود را باخت، هرکس بُرد بُرد/ عرصه گیتی‌است جای زورمندان، قلزما!/ هرکه کم‌زور است کم‌زور است، هرکس گُرد گُرد

 

کلک طالع‌نمای میهن را/ دیدم این شاه بیت بنگارد/ «خوش‌نویسی به صفحه ایران/ عاقبت سرشکستگی دارد»/ آری آری، به‌وقت خود دهقان/ آن درو می‌کند که می‌کارد/ بیخ حنظل نمی‌دهد شکّر/ هر گیاهی بُری به‌بار آرد/ مال را از پی نگه‌داری/ مرد عاقل به دزد نسپارد/ گله گوسفند را چوپان/ در کمین‌گاه گرگ نگذارد/ ناله‌ای دلخراش می‌شنوم/ کز دلم دست برنمی‌دارد/ گوییا روح پاک ایرانی‌است/ ناله‌اش بهر خانه ویرانی است

 

گه عمر به جنگ اعتقادی گذرد/ گاهی به نبرد اقتصادی گذرد/ یک‌روز دگر نیز بشر خواهد دید/ کایام به پیکار نژادی گذرد

 

عمری که چو باد بامدادی گذرد/ مگذار چنین به نامرادی گذرد/ چون شادی و غم نزد جهان هردو یکی‌ست/ دریاب دمی را که به شادی گذرد

 

فصل گل و هنگام بهار آمده باز/ بلبل به هوای وصل یار آمده باز/ ابر از ستم باد خزان چون قلزم/ گریان به دو چشم اشکبار آمده باز

 

جز آنکه چو شمع قد فرازم چه کنم؟/ جز آنکه بسوزم و بسازم چه کنم؟/ چون نیست مرا محرمی، ای مام وطن!/ گر باز نگویم به تو رازم چه کنم؟

 

انجام وظیفه کار سختی نبوَد/ اما جز کار نیک‌بختی نبود/ افسوس که باغبان فرهنگ وطن/ در پرورش چنین درختی نبود!

 

ای هموطن عزیز، ای ایرانی!/ کز دست خطای فکر سرگردانی/ تا کی بز اخفشی که در هر موضوع/ تحقیق‌نکرده ریش می‌جنبانی؟!

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون