«انسان آرزو دارد كه همواره جزيي از حركت تاريخ شود در صورتي كه احزاب در جهت اين مهم حركت نميكردند.»
عبدالرحمن منيف
عبدالرحمن در سال 1933 از پدري سعودي و مادري عراقي در اردن زاده شد. پدرش بازرگان مشهوري بود. عبدالرحمن در سال 1952 در دانشكده حقوق بغداد مشغول به تحصيل شد و سپس از حزب كمونيست به حزب سوسياليست بعث عراق پيوست، اما به زودي صحنه سياست را ترك كرد و به دنياي ادبيات و فرهنگ سويه كرد.
عبدالرحمن درباره اين تجربه ميگويد: «پس از تجربه 15 ساله سياستزدگي برايم آشكار شد كه سياست تامينكننده آرمانهايم نيست، بنابراين از سياست به ادبيات روي آوردم.» عبدالرحمن پس از چهل سالگي به نويسندگي رو آورد و كتاب «الاشجار و اغتيال مرزوق» را عرضه كرد. «حليم بركات»، رماننويس لبناني، از زبان وي نقل ميكند: «دير هنگام سراغ نوشتن رمان رفتم و تصور نميكردم كه رماننويس شوم. پيش از آن كار سياسي انجام ميدادم و فكر ميكردم كه كار اساسي من همان است.»
در ادامه مصاحبه اسكندر حبش با اين نويسنده عرب را ميخوانيد كه در سال 1991 در نشريه السفير الثقافي منتشر شد.
هركس مسير زندگي تو را بررسي كند، ميبيند كه شما دكتراي اقتصاد نفت داريد و پيش از اينكه نويسنده شويد در صنعت نفت مشغول كار بودهايد. چگونه از دنياي تكنيكال نفت به يك اديب تبدل شديد؟
بر حسب اتفاق يا ضرورت به نويسندگي رو آوردم. انتخاب نخست من سياست بود، اما پس از اينكه پتانسيل اين ميدان را امتحان كردم، بر من آشكار شد كه ساختار فعلي سياسي كافي و رضايتبخش نيست و بالاخره در آن زمان بحث در مورد جستوجوي راه جديدي براي ارتباط با ديگران و بيان دلواپسي و نگرانيهاي آن مرحله و آن نسل وجود داشت. از آن جايي كه علاقه زيادي به خواندن كتاب داشتم بنابراين تصور كردم با اين وسيله كه از عهده آن برميآمدم ميتوانم عقايدم را روشنتر بيان كنم. يعني به جاي كار در احزاب سياسي يا عمل سياسي مستقيم حرف خود را به وسيله داستان بيان كنم. اينچنين بود كه وارد دنياي ادبيات شدم. اما در مورد اقتصاد، براي درك و قرائت اجتماع و عوامل موثر آن به خصوص در مرحله كنوني، اقتصاد نفت عامل مهمي محسوب ميشود. بنابراين اقتصاد و ساير علوم ميتوانند به رماننويس كمك كنند تا عوامل موثر در اجتماع را درك كند و بين سياست و فرهنگ در موقعيت بهتري قرار گيرد.
چرا فكر ميكنيد ساختارهاي سياسي غيردمكراتيك هستند؟ نميترسيد رمان به جاي گفتار ادبي به گفتاري سياسي بدل شود؟
در مورد سوال اول بايد بگويم كه ما نسلي هستيم كه ممكن است آن را نسل انتقالي نام بگذارم، نسلي كه آرزوهاي بزرگ براي تغيير را بر دوش ميكشيد. احزاب آن زمان كه بقايايشان موجود است، ضعيفتر از آن بودند كه اين تغيير را انجام دهند. افكار و انديشه آن احزاب، ابتدايي بود و ارتباطي با حركتهاي توفنده جامعه نداشت و آنچه بود شعار بود و از برنامه سياسي خبري نبود. از طرفي به اين حقيقت رسيدم كه قصور و ناتواني احزاب باعث عقبماندگي انسان و خود احزاب خواهد شد. انسان آرزو دارد كه همواره جزيي از حركت تاريخ شود در صورتي كه احزاب در جهت اين مهم حركت نميكردند.
هركس رمانهاي شما را بخواند بيترديد درمييابد كه هميشه در آنها چهره يك روشنفكر عذاب كشيده وجود دارد، چرا؟ به نظر شما تكليف و نقش روشنفكر در جهان سوم چيست؟
در اوايل قرن (بيستم) و حتي پيش از تشكيل احزاب، گرايش جامعه به سمت تشخص افراد روشنفكر بود. پس ميتوان گفت كه حركت دگرگونسازي عربي در اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم در درجه نخست حاصل حركت روشنفكران بود. در اين خصوص ميتوان نامهاي زيادي را ذكر كرد. پس از آن و نسبتا با تاخير، حركتهاي سياسي به نمايندگي احزاب سياسي و جامعه مدني آغاز شد. اين احزاب و نيروهاي اجتماعي، همان طوري كه قبيله نياز به شاعر داشت نياز به صداي روشنفكران كه آنها را نمايندگي كند، بود و زماني كه احزاب بر اساس ايدئولوژي تشكيل شدند براي تبليغات و ترويج از روشنفكران خود خواستند مبلغ سياسي شوند. زماني كه احزاب شكست خوردند تمام اين شكست را به گردن روشنفكران انداختند كه به زعم آنها نتوانستند مردم را خوب هدايت كنند. در همان زمان روشنفكران فرض ميكردند كه جاي احزاب سياسي هستند. از اين رو از همان زمان در مورد نقش روشنفكران و ارتباط آنها با احزاب تداخل ايجاد شد. در رمان اولم سعي كردم كه شكست و نااميدي اين قبيل روشنفكران را به تصوير بكشم. پس از آن دريافتم كه روشنفكر در زندگي و رمان همهچيز نيست، زيرا زندگي غنيتر و وسيعتر از اين گروه است. بنابراين نقش روشنفكران به نفع ساير گروههاي اجتماعي كنار رفت و يا كمرنگ شد. از اين رو معتقدم اين گروهها مانند آينه چندوجهي هستند كه انسان از خلال آن ميتواند دلواپسي و دلمشغولي اين مرحله و احتمالات آن را ببيند.
اما در مورد نقش روشنفكر، بدون شك در حال حاضر در جهان سوم موضوع بزرگ و مهمي است و بايد با دقت خاص مورد تحليل قرار گيرد. من بر اين باورم كه روشنفكر شريك اصلي در بيداري و تغيير جوامع است. بايد در جايگاه نقد قرار گيرد و به دور از تهييج و تبليغات سياسي علني دليرانه بحث وسيعي چه با خود و چه با انديشه خود و يا با ديگران براي رسيدن به راهحلهاي مناسب صورت دهد. به معني ديگر روشنفكر نبايد جاي حزب را بگيرد بلكه بايد پژواك ديدگاههاي حزب باشد. از اين رو است كه او بايد در جايگاه نقد قرار گيرد. لازمه اين امر ساختار دموكراسي و تعدد آرا و نظر است.
در بخش تقديم به: در رمان «زماني كه پل را ترك كرديم» نوشتهايد: «به خاطر بياور كه ناكاميهايي در گذشته بوده و ناكاميهايي در راه است.» موضوع مربوط به اوايل سال 1976 بود. آيا امروز و پس از گذشت بيش از 20 سال هنوز به آنها باور داري؟ چه چيز تغيير كرد؟
گفتم: «شير لاغر و نزار» هنوز هم تا پايان قرن و يا بعد از آن استمرار خواهد يافت و ممكن است تكانهاي شديد در آن تركها ايجاد كند. اين امر به خصوص در كشورهاي بيتحركي مانند عربستان و از اين قبيل اتفاق ميافتد. هم چنين جنگهاي داخلي يكي از ويژگيهاي مرحله بعد خواهد بود. فقر هرچه بيشتر و بيشتر ميشود و قيامهاي گرسنگان مانند دهه 70 و پايان دهه 80 اتفاق ميافتد. كشمكش سياسي ادامه پيدا ميكند و به نظرم در دوران اخير موج اصولگرايي به اوج خود رسيده و ناچار به عقبنشيني است، ولي اشكال بزرگ كه تاكنون باقي مانده اين است كه هيچ نيرو يا روشي كه بتواند اين وضع جديد را بررسي و در بر بگيرد و به آن افق مثبت بدهد، وجود ندارد. اين بدان معني است كه حالت سرگرداني و جستوجو براي اشكال مختلف روابط در جامعه مدني استمرار مييابد و آغاز مرحله تكثرگرايي و دموكراسي ميشود.
كتاب «شرق درياي مديترانه» را در دهه 70 نوشتيد كه در آن به چند موضوع مختلف اشاره كردهايد. در ابتداي دهه 90، همان موضوعات را در رمان «اكنون اينجا، يا شرق درياي مديترانه يكبار ديگر» مطرح كرديد. چرا به اين موضوعات بازگشتيد؟ آيا فكر ميكنيد اين كار را با رمان ديگري انجام خواهيد داد؟
زماني كه «شرق درياي مديترانه» را نوشتم قبل از آن كتابي منتشر نكرده بودم، و چون خودسانسور بودم همهچيز را نگفتم، از اين رو ميخواستم با زندان سياسي تسويهحساب كنم. به طور مثال رمان «شهر نمك» دوراني از تاريخ منطقه را كه با افزايش بهاي نفت آغاز شد، پوشش ميدهد. پس از آن مرحله جديدي آغاز شد كه شايد ديگري بيايد و آن را پوشش دهد. به طور اجمال بايد گفت آن دوران از لحاظ سياسي، اجتماعي و انساني ملات رمانهاي زيادي را در خود دارد و چه بسا روزي بر حسب ضرورت به «شهر نمك» برگردم.
آيا همچنان فكر ميكني كه مشكل ما نفت است؟
بحران ما سهگانه است: نفت، بنيادگرايي و ديكتاتوري. اين سهگانه باعث نابودي، سرگرداني و بالاخره عذابي شد كه جوامع عربي براي پيدا كردن راهي جهت رسيدن به دوران مدرن كشيدند. نفت با عقايد افراطي و سياسي برخورد كرد. در اينجا نفت بستري يافت كه عنصر قدرت را به آن داد و بهترين مثال آن وقايعي است كه در افغانستان اتفاق افتاد. علاوه بر آن به حكومتهاي ديكتاتوري امكان داد تا بالاترين حد ظلم و ستم را ادامه دهند. افزايش قيمت نفت، ثروت و افكار همزمان با تشديد واپسگرايي و ديكتاتوري كه تمام منطقه را در برگرفت، همراه شد. اين امر به اين سبب اتفاق افتاد، زيرا نيروهاي ديگر در مقابل چالشهاي فعلي نتوانستند شايستگي خود را ثابت كنند.
مكان اغلب رمانهايتان مبهم و نامشخص است؛ چرا اين همه ابهام؟
براي من مهم نيست كه مكانها را دقيقا مشخص كنم. دليل اصلي آن به خاطر نسبي بودن مكانهاست. به طور مثال اگر درباره زندان سياسي مثلا در عراق و عربستان مينوشتم، با اين كار گويا جاهاي ديگر را معاف ميكردم و يا گويي كه در نقاط ديگر زندان سياسي وجود ندارد، در صورتي كه در تمام كشورهاي عربي و به معني دقيق زندانها از نظر روش، شرايط نگهداري و دلمشغوليها يكي است. به اين خاطر تعميم آن مكان در حد خود نهايت خاص كردن است، زيرا همه مسوول هستند و از آن مشكل درد ميكشند. طبيعت زندگيام و تغيير دائم محل اقامتم به من امكان داد تا ايده دقيقي از سرزمين و طبيعت اين مجتمعها (كشورهاي عربي) و بخشهاي مشتركي كه باعث همگرايي آنها ميشود، پيدا كنم. من هيچ فرق اساسي ميان اين مكانها نيافتم و بنابراين اجازه ميدهم خواننده اختيار انتخاب مكان را داشته باشد و به صورت تطابق عيني آن را تعريف كند.
زندگي شخصي شما تا چه اندازهاي بر كتابهايتان اثر گذاشته است؟
اين امكان وجود دارد كه ميان رمان و ساير نوشتهها فرق قائل شد. در رمان تاثير ناچيزي هست، اما من بر اين باورم كه در رمان مقدار كمي از اتوبيوگرافيها وجود دارد و اين مقدار به اندازهاي و به اشكال مختلف ميان شخصيتها توزيع شده است. شخصيت روشنفكر موجود در بعضي رمانها به ناچار دال بر اتوبيوگرافي نويسنده نيست بلكه برعكس ممكن است جنبههاي معيني مدنظر نويسنده باشد. به هر حال بر اين باورم كه اتوبيوگرافي در اوقات معيني مانع اساسي براي نوشتن رمان ميشود.
در خلال اين مصاحبه از قضيه نسلها و از نسل خودت كه دچار ناكامي شد، حرف زدي، در هر حال چگونه به نسلهاي جوان امروز و فردا نگاه ميكني؟
بدون شك نسلهاي آينده با چالشها و شرايط مختلفي روبهرو خواهند شد و دلمشغوليها و بلندپروازيهايي دارند كه امروز به دقت نميتوانيم آنها را ارزيابي كنيم، اما من از كساني هستم كه براي لمس و درك اين نبض جديد حريص هستم. اما سعي ميكنم با نسل جوان تعامل كنم و به آن نزديك شوم. هم چنين وقتي درمييابم كه طيف وسيعي از خوانندگان كتابهايم از اين نسل هستند، حس رضايت به من دست ميدهد.
اما درباره بيان و نوشتن از اين نسل، من صلاحيت تعبير از آرزوهاي آنها و چه چيزي از درون آنها را به حركت واميدارد، ندارم. واجب است كه كه اين نسل به طور خود خواسته آمال و آرزوهاي خويش را بيان كند. تنها وظيفه ما به عنوان نسل مسنتر اين است كه به آنها نزديك شويم، آنها را درك و همدردي كنيم و هم چنين سعي كنيم به صورت صادقانهاي تجربهها و ناكاميهاي خود را در اختيار آنها بگذاريم تا از آنها درس بگيرند.
براي من مهم نيست كه مكانها را دقيقا مشخص كنم. دليل اصلي آن به خاطر نسبي بودن مكانهاست. به طور مثال اگر درباره زندان سياسي مثلا در عراق و عربستان مينوشتم، با اين كار گويا جاهاي ديگر را معاف ميكردم و يا گويي كه در نقاط ديگر زندان سياسي وجود ندارد، در صورتي كه در تمام كشورهاي عربي و به معني دقيق زندانها از نظر روش، شرايط نگهداري و دلمشغوليها يكي است.
اما در مورد نقش روشنفكر، بدون شك در حال حاضر در جهان سوم موضوع بزرگ و مهمي است و بايد با دقت خاص مورد تحليل قرار گيرد. من بر اين باورم كه روشنفكر شريك اصلي در بيداري و تغيير جوامع است. بايد در جايگاه نقد قرار گيرد و به دور از تهييج و تبليغات سياسي علني دليرانه بحث وسيعي چه با خود و چه با انديشه خود و يا با ديگران براي رسيدن به راهحلهاي مناسب صورت دهد. به معني ديگر روشنفكر نبايد جاي حزب را بگيرد بلكه بايد پژواك ديدگاههاي حزب باشد.