نگاهي به فيلم «آستيگمات» به كارگرداني مجيدرضا مصطفوي
معضلات شكننده امروزين
كامل حسيني
همزمان با ترك برداشتن ديواري در جهان اجتماعي فروشنده اصغر فرهادي، در آنسوي ديگرِ جهانِ مجيدرضا مصطفوي، دري ديگر، در فضاي نيمه تاريك به سختي در حال باز شدن است، اگر ديوارِ جهانِ فرهادي به سبب پايمالي حريم خصوصي انسانها تركيده بود، در جهان تصوير شده مصطفوي، در بسته شده به سختي در حال باز شدن است زيرا زندگيها و لحظههايي در حال قفل شدن به روي انسانهايي است كه بيشتر اوقات تنها هستند و تنها ياور آنها در لحظه تنگناها، خود نيز موجودي عاجز و غافل از هر گونه توانايي بر امداد ديگران است؛ انسانهايي كه خود با پيشداوريهاي مكرر و عدم مداراي همديگر معضلاتي آفريدهاند و خود همين معضلات از نو جهاني ديگر مملو از معضلات ديگري به پيش ميرانند كه در آن اولين قربانياش كودكاني هستند كه زنجيروار خود نيز آفريننده معضلاتي از نو خواهند بود. اگر چه روايت با ريتمي سريع پيرنگ را به پيش ميبرد اما چندين پيرنگ فرعي به طرز عجيب و غريبي كشمكشهاي مربوط به پيرنگ اصلي را به عقب مياندازند و تماشاگران چنان درگير بحران خُردهپيرنگها ميشوند كه جذابيت بيشتر گرهافكني و گره باز شدنها را در همين چند پيرنگ فرعي فيلم ميبينند براي مثال خردهپيرنگ مشكلآفريني پسربچه، تلاش مادر براي ازدواج مجدد و همچنين حكايت پرورش زالو. فيلم مجيدرضا مصطفوي يكي از فيلمهايي است كه گفتوگو؛ آن هم به صورت هيجاني در لابهلاي كنش و واكنشها حضور بسيار پررنگي دارد كه البته شايد وجود ديالوگ فراوان دليل موجهي براي شرح ناگزير حول موقعيت روحي و ذهني كاراكترهاي داستان باشند اما از طرفي ديگر، فيلم «آستيگمات» با مطرح ساختن حجم انبوهي از كنشهاي خشن و هيجاني ناشي از مشكلات تلمبار شده اقتصادي و فرهنگي امروزين به طور آشكاري از پتانسيل عظيم جهت طرح نمادها و ايماژهاي فني و تكنيكي بهرهمند بود اما افسوس از اين ظرفيت به نحو احسن بهرهگيري نشده است؛ يا مثلا به گفته يك منتقد جوان نماها و سكانسهاي دادزدنها و كنشهاي شديد هيجاني زمخت هستند و از پيش زمينه و از پشتوانه لازم براي وقوع رويدادها برخوردار نيستند و خصلتي ناگهاني بر آنها تحميل شده كه همين امر سبب شده است فيلم مصطفوي با ضعف و مبالغه روبهرو شود و سپس به كارگيري جذابيت و تكنيك و ايماژهاي بصري جهت نمايش عصبانيت و تهديد و... فرم روايت را با شاكله سستي پيريزي كند. از ميان چندين خرده پيرنگ فيلم، در واقع با چند تعليق و دلهره روبهرو ميشويم كه سبب درگيري ذهني تماشاگران ميشوند كه همگي بر اثر نوعي كنش سريع كاراكترها و اثرگذاري بر همديگر محو ميشوند، دقت كنيم به ماجراي تلف شدن زالوها كه چگونه با پيرنگ فرعي ديگر كه همان ماجراي نامه نوشتن پسربچه براي معلمش بود كشمكش زن و شوهر ناگهان متوقف ميشود. تصميم شوهر سميرا بر خودكشي در حمام هم مانند رويداد به حاشيه رفتن دعواي سميرا با شوهرش در زمان سبب مرگ زالوها نوعي تصميم احساسي و كودكانه شتابزده بود كه با زنگ در خانه محو ميشود؛ نمونهاي ديگر از چنين رويكردي در فيلمنامه پايان كشمكش ازدواج مادر هنگام بازگشت دوباره مرد خانه و ذوب شدن آن در ماجراي فروختن منزل توسط مرد بود. تمِ فيلمنامه آستيگمات، شالوده كاملا رئاليستي دارد؛ مبني بر اينكه معضلات اقتصادي سرچشمه ساير آسيبهايي ديگري مانند پايين آمدن آستانه تحمل و قضاوت زودهنگام، عدم سازگاري زوجها، سستي در تربيت نادرست فرزندان و در نتيجه انحراف اخلاقي فرزندان خُردسالي است تا آنجايي كه ديد جنسي و عاطفي به زنان شوهردارِ به مراتب بزرگتر از خود دارند و از قضا كارگردان براي تاكيد دوباره بر عمق فاجعه اخلاق جنسي در دنياي امروز با دو سكانس مختلف تعليقآميز و دلهرهآور و يك سكانس كوتاه ديگر، پدر و مادران جوان امروزي را به حيرت فرو ميبرد. فيلم پر از سكانسهايي است كه همگي در ار جاع به مابعد خودش ميتوانند معناي كاملتري به خود بگيرند و نمادها را جاافتادهتر در پيرنگ فيلم نمايان كنند. به ياد بياوريم كه چگونه سهلانگاري در تربيت كودكان و شوخي نامناسب پدر با پسر بچه و همچنين پر كردن اوقات تفريح با دود قليان- به جاي مطالعه كتاب- ميتوانند آثار منفي خود را پس از مدتي بروز دهند؛ البته دود قليان هم به نوعي يادآور نماد دود سيگار در فيلم همشهري اورسن ولزاست (در آمدي بر نقد اثر مايكل رايان) كه حاوي استعارهاي بس زيبا است و بعدها درك اين استعاره برايمان آسان ميشود جايي كه در آن كسب و كار پسر خانواده در زير زمينه خانه با نمك پاشيدن توسط پسربچه مانند دود قليان دود ميشود و به هوا ميرود. سكانس افتِ درسي كودك نسبت به قبل را در نظر بگيريم كه معلم و والدين كودك از حقيقتش بيخبر ماندهاند و كارگردان با زيركي تمام از طريق سكانسي تعليق آميز ديگر، ابتدا بيننده را درگير كشمكش شوهر نيكي كريمي و معلم ورزش ميكند و سپس از دل همين كشمكش، تعليق و دلهرهاي ديگر همچنان تداوم دارد و سرانجام، دوربين مدار بسته تعليق و دلهره كاملا پايان ميپذيرد و مخاطب را به طور كامل غافلگير ميكند. زيرا راز به طور باور نكردني بر ملا ميشود. بحرانهاي پيرنگ اصلي فيلم بعد از پايان بحران خُردهپيرنگها تداوم مييابند و باز همانند بخش اول فيلم، نمايش چندين صحنه پر از ديالوگهاي فراوان و درگيريهاي فيزيكي و فريادكشيدنها به اوج خود ميرسند اما فاقد هرگونه قدرت دراماتيك براي جذب مخاطب هستند. دو سكانس نزديك به پايان فيلم يعني جمعآوري اثاثيه منزل در فضاي ساكت و آرام از يك طرف و ابراز ندامت و شرمندگي ناشي از كوتاهي در تربيت پسر بچهاش از طرفي ديگر به طرز موفقي نمايانگر حل شدن بحران و برقراري آرامش نسبي بر ناسازگاريها و كشمكشهاي خانوادگي است و فيلمساز با اين دو سكانس قابل تامل، تاثير دراماتيك خط داستان را به سكانس جذابتر در پايان متصل ميكند تا قدرت معنادهي ساختار دو سكانس قبلياش را هم دوچندان كند و اما پايان خط داستان چگونه است؟ به گفته يك منتقد، پايان نمايش به گونهاي است كه در آن روشنايي ميان دانههاي برف نماد اميدبخش بر پايان خط داستان ميشوند. اگر روشنايي آشكار تابيده از آسمان بالايي بر ديدگان پسر بچه نقطه اميدبخش سكانس پاياني باشند آنگاه سكانس پاياني؛ پارادوكسي شگفتانگيز معطوف به زندگي خانوادهها و نسل كودكاني در بطن خود به همراه دارد كه معضلات شكننده امروزين به قدر دانههاي برف بر آنها فرود ميآيد اما نقطه روشنايي بخش فراواني هم از لابلاي برفِ سنگين همچنان بر ديدگانشان ميتابد!!!