نگاهي به نمايش «تنشوري» كاري از رضا ثروتي
شستن تن از غبار عاشقانه
محمدحسن خدايي
گويا در انبوه روايتهاي كمرمق تئاتري اين روزهاي ما، بار ديگر ميل به بازخواني آثار شاخص سينمايي همچون راهكاري اميدبخش براي اجراهايي قابل اعتنا، پديدار شده است. آثاري شاخص براي الهام، اقتباس و تعينبخشي به نسبت تئاتر و سينما. فيالمثل نمايشهايي چون «باشگاه مشتزني» به كارگرداني ندا تميمي، «طناب» به كارگرداني نصير ملكيجو و «تن شوري» رضا ثروتي را ميتوان نمونههايي از اين رويكرد دانست. هر چند در اين ميل به بازآفريني، نوعي رابطه مهرآگين مستتر است و به هر حال سويههايي از ناكامي و ظفرمندي توامان مشاهده ميشود. چراكه اغلب آثار شاخص سينمايي در مقابل تبديل شدن، قلمروزدايي و قلمروگذاري مجدد، مقاومت كرده و بر خودآيين بودن جهان رواييشان تاكيد دارند. از اين منظراجراهايي چون «طناب» و «تن شوري» را ميتوان موفق دانست. ثروتي بعد از نمايش «فهرست مردگان» اينبار به سراغ اينگمار برگمان رفته و تلاش دارد شش اپيزود «صحنههايي از يك زناشويي» را در نسبت با اينجا و اكنون ما، روايت كند. سريالي كه آمار طلاق در اكثر كشورهاي اروپايي را بالا برد و برگمان را همچون مرجعي براي پاسخگويي به رازهاي زندگي زناشويي تبديل كرد. برگمان كارگرداني است عاشق مسائل هستيشناسانه، اگزيستانسياليستي و الهيات مسيحي همچون عشق، باور به خداوند و غياب معنويت در جهان معاصر. ويلگوت شومان در يادداشتي تحت عنوان «تنشهاي اينگمار برگمان» مينويسد: «نكته قابل توجه در مورد فيلمهاي برگمان - جداي از اينكه همه آثارش در چه مديومي ساخته ميشود. - بازتاب رنجها و ترسهاي مزمن ذهن و روان خود در فيلمها است. در همه اين آثار، آميزهاي از تئاتر و اعتقاد، خداوند، كنايه و گاه طعنه به چشم ميخورد. مخاطبيني كه برخي اوقات از آميختن اين مفاهيم چندان راضي نيستند، از دوري آثار او از واقعيت شكايت ميكنند. با وجود اين، علاقه به تئاتر و علاقه به معنويت و ايمان اصيلترين وجوه كار هنري برگمان است.» برگمان با آن تربيت پروتستانتيستياش، به سوسيال دموكراسي كشورش بدبين بود و با جوانان انقلابي آن سالهاي اروپا كه در پي تغييرات راديكال در همه زمينهها بودند، همدلي نشان نميداد. كارگردان چپگرايي چون «روي اندرسون» در گفتوگو با استيو مكفارلين درباره محافظهكاري هميشگي برگمان متذكر ميشود كه «ما يك دوربين شانزده ميليمتري هم داشتيم. همه اينها همزمان با جنگ ويتنام بود. تظاهرات ضد جنگ زيادي در سوئد بهراه افتاد و ما با دوربينهايمان از اين تظاهرات فيلم ميگرفتيم. اينگمار برگمان از اينكه بچههاي دانشكده، خود را درگير كارهاي سياسي ميكردند، بسيار عصباني ميشد. او خيلي دست راستي بود و خيلي از ما، به خاطر جنگ ويتنام چپ بوديم. اينطور شد كه او من را تهديد كرد كه اگر دست از اين كارها برندارم، براي هميشه فرصت ساختن يك اثر درستوحسابي را از دست خواهم داد. او در خانه يك اسقف بار آمده بود. هر ساله در فصل تابستان والدينش او را به آلمان ميفرستادند تا در سازمان جوانان هيتلر شركت كند. او هرگز از اين ايدئولوژي چشمپوشي نكرد.»
برگمان در مصاحبهاي با «اي آلوارز» در ميانه دهه هفتاد ميلادي، در رابطه با استقبال جهاني از «صحنههايي از يك زناشويي» ميگويد: «من هم از اين استقبال شگفتزده شدم. من متن اين فيلم را صرفا براي سرگرمي نوشتم و نميدانستم با آن چه كاري كنم. من اين فيلم را از سر تفنن و براي خودم نوشتم. با صحنه سوم شروع كردم. سپس چهارمي را نوشتم و بعد دومي. فقط چهار هفته طول كشيد. توجه كنيد كه عنوان فيلم صحنههايي از يك ازدواج است. نه ازدواج. از نظر من اين مجموعه يك مجموعه كاملا شخصي است. هر چند اين تجربه شخصي به ناگاه عمومي شد و عده زيادي از آن به عنوان تجربه مشترك ياد ميكنند.» برگمان با تفنن به سراغ موضوعي چنان بحراني ميرود، كه اينكه همه ميدانيم حسب حال ابدي و ازلي اغلب زوجهاست. رضا ثروتي با وفاداري نسبي به ساختار فيلم، امكان تبديل شدن «تن شوري» را به تجربهاي مشترك فراهم آورده. در فيلم برگمان با دو شخصيت اصلي روبهرو هستيم؛ «ماريانه» با بازي «اولمان» و «يوهان» با نقشآفريني «يوزفسون». زوجي كه به مدت 10 سال ازدواج كرده و اين روزها، زندگيشان موضوع مقالهاي است درباره زوجهاي ايدهآل. «يوهان» استاد يك انستيتوي تحقيقاتي و «ماريانه» متخصص مسائل حقوقي طلاق. آنان دو دختر، يك ويلاي ييلاقي و آپارتماني شيك دارند. اما به تدريج گرفتار ملال، ركود و خيانت ميشوند.
ساختار تئاتري فيلم برگمان، ثروتي را در اقتباس تئاتري ياري رسانده. حذف اپيزود انتهايي فيلم، رويكرد يكسره متفاوت ثروتي را نشان ميدهد كه اجراي خود را به مثابه نوعي تراپي براي تماشاگران مفروض داشته. صحنه به چهار قلمرو تقسيم شده و تعينبخش چهار فضاست. فضاي اول، نيمكتي است كه زن و مرد نمايش هنگام نشستن بر آن، خود را معرفي كرده و گاه با نوعي فاصلهگذاري، تماشاگران را به مشاركت و داوري دعوت ميكنند. فضايي بينابيني ميان حوزه خصوصي با عرصه عمومي. فضاي دوم، ميزي است در مركز صحنه كه امكان بازنمايي مكانهايي چون خانه و دفتر كار را مهيا كرده و گاه همچون فاصلهاي نمايان ميشود تا تنشهاي زندگي زناشويي به ميانجي آن بروز يابد. فضاي سوم در عمق صحنه و مربوط است به اتاق خواب و مناسبات عاطفي. مكاني كه خلاقانه طراحي شده و ناممكن شدن رابطه عاطفي را بازتاب ميدهد. فضاي چهارم مربوط است به تصاويري كه در بالاي صحنه به نمايش درميآيد و تركيبي است از كابوسها، روياها و خاطراتي كه بيان ميشود. ديالكتيك اين فضاها، تماشاگران را دعوت ميكند تا در اين ضيافت جهانشمول زندگي زناشويي مشاركت كرده و همذاتپنداري كنند. تماشاگران امكان آن را مييابند كه زندگي عاطفي خود را به تماشا نشسته و هنگام مواجهه با عشق و خيانت زن و مرد نمايش، ملال، خشم و ميل به جنايت را تجربه كنند، يك همدستي اختياري براي مشاركتكنندگان.
از قضا در اين انبوه مصائب ساختاري و بنبستهاي جمعي، رجعت به رابطه زنانشويي يك زن و مرد، ميتواند همچون يك تراپي عمل كرده و مستوجب تاملات تازه در رابطه با مناسبات عاطفي افراد جامعه شود. از ياد نبريم كه اين روزها، مسائل ساختاري گاه چنان بر افراد، آوار ميشود كه رمقي براي مقاومت باقي نميماند. روايت «تن شوري» بيش از آنكه بر چشماندازي اجتماعي دلالت كند، روايتي است تقليليافته از زندگي يك زوج در آستانه فروپاشي. به تماشا نشستن اين انهدام، امكان تخيلورزي تماشاگران در مواجهه با موقعيتهاي مشابه را مهيا ميكند. «تن شوري» استعارهاي است از زدودن جسم و جان از پلشتيهاي زندگي زناشويي. در روايت برگمان گويا براي نجات عشقهاي در حال زوال، ميتوان از نهاد خانواده و الزاماتش خروج كرد و بعدها با عدم تعهد قانوني، بار ديگر بازگشت و عشق ورزيد. اما روايت «تن شوري» به گسست و جدايي ختم شده و چندان اميدبخش نيست. وقتي برگههاي طلاق در حضور شاهدان، اينجا تماشاگران امضا ميشود، ميتوان تن آلوده شده را شست و شايد زخمها را درمان كرد.
صابر ابر و پانتهآ پناهيها بيش از آنكه مناسبات يك زيست اروپاي شمالي را بازنمايي كنند، به تهران امروز زوجهايي نزديك هستند كه اين روزها گرفتار استيصال و تباهياند. يوهان و ماريانه «تن شوري» گويي در شهري شبيه تهران، عشق و خيانت ميورزند و تماشاگران را خطاب ميكنند تا فاجعه زندگي آنان را نظاره كنند. در نهايت ميتوان اجرايي چون «تن شوري» را مواجههاي دانست با رنج، بيآنكه اميدي براي التيام آن باشد. درست در زماني كه روانشناسان با انبوهي از تكنيكهاي پر سود حل مساله، امكان تجربه عشق و رنج حقيقي را ناممكن ميكنند.