ژاك دريدا انديشمند ساختارشكن فرانسوي ايدههايي را در عالم انديشه و سياست و جامعه شناختي بسط داده است كه در شب ظلمت بحران گسترش امواج افراطگرايي و محافظهكاري و حتي چپگرايي ميتوانند به منزله راهكارهاي متعادل و در خور تامل، به منزله نوعي چراغ بر فراز راه افق چشم بصيرت ما را روشن نمايند.
البته ريشه و جرقه اوليه انديشههاي ساختارشكنانه در طول تاريخ بارها از طرف متفكران ديگري مطرح شده است اما در انديشه ژاك دريدا حالت منسجمتر و جديتري به خود گرفته است و در برخي موارد رهاييبخشتر از ساير نظريههاي سابق از افتادن به دام مطلقگرايي دو قطب هميشگي راست و چپ، صدق و كذب، كلينگري يا جزنگري، فرد يا جامعه عمل ميكند. در سياست كشور ما امروز بيشتر تجربه امر سياسي در دو قالب چپ و راست يا همان محافظهكاران و اصولگرايان و در مقابل چپگرايان يا همان اصلاحطلبان است.
البته خواسته يا ناخواسته هر كدام از طيفهاي سياسي خواسته يا ناخواسته در تجربه امر سياسي خود، راهكاري نسبتا ساختارشكنانه دارند و درتلاشند با عملكرد خود اندكي از قطب موردنظر خود فاصله بگيرند و به جناح مقابل نزديكتر شوند تا بتوانند تعادلي نسبي در فضاي سياسي و اجتماعي كشور برقرار سازند و چه بسا اينگونه تلاشها نشان از ردپاي سياست واسازي دارند اما شوربختانه در حالت استثنا بر قاعده
باقي ماندهاند و به ندرت پيش ميآيد كه حالت كليتري به خود بگيرند.
به عملكرد پس از پيروزي انتخاباتي يكي از جناحها دقت كنيم كه در سياست كشور ما غالبا پيروي ميشود و طرز دگرگوني نسبتا سراسري در سلسله مراتب قدرت وزارتها و سازمان هاي متعدد را مشاهده نماييم.
در سياست واقعي تغيير منصب افراد بهطور كلي در پستها محدود نميشود و معيار دگرگوني افراد نه تعلق مطلق به يك جناح خاص و پيروز انتخابات بلكه ميزان عملكرد پيشين او در جهت صالح عامه بايد الگوي تعيينكننده در تعيين مناصب سياسي و اقتصادي باشد؛ بديهي است كه در چنين حالتي شاهد احتمال همگرايي بين جناحها خواهيم بود و زمينههاي مساعدي جهت پرورش سياست ثمربخش و شفاف آماده ميشود.
مثال ديگر متهم كردن يك نويسنده يا انديشمند هنگام ابراز ايده سياسي حول مسائل كلان و جزئي كشور و اتهام تعلق و دفاع از يك جناح يا دولت خاص در فضاي سياسي و فكري كشور است.
در اين بزنگاه كدام دسته تئوريهاي سياسي و فكري ميتواند تاحدودي رهاييبخش باشد؟ به نظر ميرسد يكي از اين تئوريها «واسازي» باشد؛ يك نوع تئوري كلي كه ژاك دريدا آن را به عالم سياست هم تسري داده است و برخي آموزههاي آن ميتواند در فرآيند تجربه امر سياسي رهاييبخش باشد زيرا گذشته از برخي خصلت افراطگونه اين نظريه، واسازي ميتواند برخي مقاطع تاريخي مهم ما را از مطلقگرايي متافيزيكي دوگانگي راست و چپ برهاند و سير ذهني ما بيشتر به سمت و سوي تقويت بنيانهاي اصول كلي عدالت و كرامت انساني، خدمت به منافع كشور و ملت در جنبش باشد. هدف مداخله سياست واسازي در حقيقت جلوگيري از افتادن به دام آسيبهاي مطلقگرايي و رقيب پنداشتن هميشگي رقيبان است در حالي كه در يك سياست موفق مبتني بر واسازي گاه بايد با خواستههاي مشروع و منطقي رقيب بهعنوان مكمل سياست و ياور اصلاحات خود در تعامل سازنده بود و همچنين در تلاش جهت نزديك شدن به مرزهاي فكري مشترك رقيب گام برداشت و البته پيشزمينه رسيدن به چنين رويكردي در عالم سياست و اجتماع حضور برخي گفتمانهاي مشترك در تجربه -امر سياسي است. ژاك دريدا ميگويد: هرگاه اين تفاوتِ دروني و ديگر را به حساب آوريد، به ديگري توجه خواهيد كرد و ميفهميد كه مبارزه براي هويتِ خودتان به معناي طرد هويتِ ديگري نيست و به جانب هويت ديگري گشوده است.
دريدا حتي از اين ايده هم فراتر ميرود و هويت خودِ شخص را باز هم پاره پاره و متنوع ميداند بهگونهاي كه خود فرد داراي چندين باور و علايق ناسازگار باشد يعني از درون گاه دچار انشقاق فكري و هويتي به شقهاي جدا از هم ميشود. دقت كنيم به انشقاق فكري كه گاه يك جناح محافظهكار يا اصلاحگر آن را تجربه ميكند.
بنابر اين نقطه مركزي جغرافياي دايرهاي كه در آنها اصول كلي عدالت و آزادي و كرامت انساني ديده ميشود، ميتواند جاذب هر دو طيف از جناح اصولگرا و اصلاحطلباني باشد كه هميشه نميخواهند در بافت جغرافياي هويت خود بمانند و ديگري را به منزله آيينه بهتر خود اصلاحي ميبينند.
اگر مانند موريس دوورژه، يكي از چهرههاي احزاب سياسي را در همگونگي ميبينيم، آنگاه بايد در انطباق با همين منطق همگونگي اصول كلي عدالت، احترام به كرامت انساني، آزادي جواز گذر از جنبش فكري و سياسي خود به سوي مرزهاي فكري و سياسي خط مقابل را به هر كدام از طيفهاي فكري صادر كند.
در هر حال برخورداري از اصول كلي و محور فكري وسياسي مورد توافق گاه بايد بخشي از هويت خود را در خودِ خود و ديگري پيدا كند تا به خود رسد و اين است پيغام سياسي سياست واسازي و واسازي سياست در دنياي معاصر ما كه هميشگي است.