كاربرد گل وگشاد «نژادپرستي» ممنوع
هومان دورانديش
چند جمله انتقادي و نسبتا تمسخرآميز علي انصاريان در برنامه «ورزشگاه» عليه گزارشگر تلويزيون افغانستان، جدا از اينكه انگ نژادپرستي را بر پيشاني علي انصاريان چسبانده، بحث «نژادپرستي ما ايرانيان» را مجددا پيش كشيده است. ماجرا را همه ميدانيم: گزارشگر تلويزيون افغانستان تلويحا به سانسور در تلويزيون ايران اشاره كرد و علي انصاريان هم لهجه او را مسخره كرد و برايش كري خواند كه ما ايرانيها چنين و چنانيم و شما به كشور ما خيلي مديونيد. اينكه لحن انصاريان درست نبوده، به جاي خود. اصولا علي انصاريان لحن گفتارش چندان شايسته يك برنامه تلويزيوني نيست. او خودش است؛ فوتباليستي كه گفتارش داشمشديوار و جاهلمآبانه است. چنين فردي قاعدتا زياد اتوكشيده و مودبانه حرف نميزند. شايد هم فقدان جنتلمنيسم در كلام علي انصاريان، يكي از علل جذابيت حضور او در شبكه آياسپورت بود؛ جذابيتي كه اكنون تلويزيون ايران درصدد استفاده از آن است. از اين نكات كه بگذريم، در جملات انصاريان تنها چيزي كه قطعا غيراخلاقي است، تمسخر لهجه افغانيها بود و بس. اما يك گفتن يِك، اولا مختص افغانيها نيست و در ايران هم، بخصوص در مناطق روستايي، فراوان به چشم ميخورد. ثانيا اگر كسي را بابت لهجهاش مسخره كنيم، نهايتا به وادي رذيلت تمسخر افتادهايم و از تمسخر تا نژاپرستي، گاه راه بلندي است. اگر كسي برادرش را مسخره كند، آيا او را بايد نژادپرست خواند؟ مگر نه اينكه در كودكي و نوجواني، جملات تمسخرآميزي بين فرزندان يك خانواده رد و بدل ميشود. بين دو برادر كه اختلاف نژادي موضوعيت ندارد كه بتوانيم تمسخر اين يكي از سوي آن يكي را نشانه نژادپرستي برادر مسخرهگر بدانيم. البته بسياري از نژادپرستان معمولا با نفرت و تمسخر عليه كساني كه از نظرشان فروترند، سخن ميگويند. گاهي آشكارا، گاهي هم، اگر هوا پس باشد، پنهاني. هر نژادپرستي ممكن است اهل تمسخر ديگري منفور باشد، ولي كسي كه ديگري را مسخره ميكند، لزوما نژادپرست نيست.
نژادپرستي مبتني بر دو مفروض اساسي است: اينكه گروهي يا جماعتي، افراد خودش را ذاتا برتر از افراد گروه يا جماعت دوم بداند و بر اين مبنا براي خودش (و افراد تشكيلدهنده خودش) حقوقي بيشتر از گروه دوم (و افراد تشكيلدهنده گروه دوم) قائل باشد. مثلا سفيدپوستان امريكايي در قرن نوزدهم استدلال ميكردند كه سياهپوستان مناسب مشاغل مديريتي نيستند و نبايد رياست يك بانك را به يك فرد سياهپوست واگذار كرد. براي اثبات اين مدعيات، استدلالهاي شبهعلمي متعددي هم اقامه ميشد كه يكسره خزعبل و مزخرف بودند از نظر ما امروزيان. روند تاريخ هم به گونهاي رقم خورد كه آن استدلالها راهي زبالهدان تاريخ شدند و نژادپرستي روز به روز بيشتر عقبنشيني كرد. امروزه ديگر كمتر دانشمند و ساينتيستي به مفهوم «نژاد» باور دارد. بر دانشمندان آشكار شده كه شباهت ساختار ژنتيكي انسانها به قدري زياد است كه چيزي به نام «نژاد» معنا ندارد و نميتوان گروههاي انساني را در ذيل آنچه قبلا نژادهاي گوناگون پنداشته ميشد، از يكديگر تفكيك كرد. در واقع علم پنبه مفهوم «نژاد» را زده است و اين از عجايب است كه چرا وقتي خود مفهوم «نژاد» بياعتبار شده، استفاده از مفهوم «نژادپرستي» اين قدر رواج پيدا كرده است؟ شايد گفته شود كه اگر چه چيزي به نام نژاد وجود ندارد، ولي كساني كه نژادپرست قلمداد ميشوند، نهتنها اعتقادي به بياعتبار بودن مفهوم نژاد ندارند بلكه به جد باور دارند كه انسانها به نژادهاي مختلف تقسيم ميشوند و بين اين نژادها، تفاوتهاي ذاتي وجود دارد و حقوق بشر هم بايد بر مبناي اين تفاوتها تعيين شود. هيچ نژادپرستي، اگر مدلول نهايي منطق فكرياش را كشف كنيم، تاكيد بر برتري قوم خودش به قوم ديگر را صرفا از باب تفاخر مطرح نميكند. او از ذكر اين برتري، در پي رسيدن به نتايجي است. اما واقعا اين حرفها چه ربطي دارد به تمسخر لهجه گزارشگر افغاني از سوي علي انصاريان؟ آيا از دل يك گفتن علي انصاريان، اين همه حرف و حديث قابل استخراج است كه ما بتوانيم به راحتي او را نژادپرست بخوانيم؟ استفاده موسع و كاربرد گل و گشاد مفهوم «نژادپرستي»، اين مفهوم را لوث و استفاده دموكراتيك بالقوه از آن را به تدريج منتفي ميكند. به نظر ميرسد، تمسخر يا توهين به قوم يا ملتي كه واقعا ضعيف است يا ضعيف قلمداد ميشود، استعداد بيشتري براي ارزيابي شدن به عنوان يك رفتار يا گفتار نژادپرستانه دارد. مثلا اگر بگوييم افغاني عقبمانده، اين حرف بوي نژادپرستي ميدهد ولي اگر بگوييم انگليسي مكار، نه كه انگليسيها را به لحاظ تاريخي ظالم و زورگو و بدسابقه ميدانيم، كمتر كسي اين حرف را نژادپرستانه ارزيابي ميكند. اما اگرچه تحقير اقليتها يا گروههاي ملي و قومي ضعيفتر ناپسند و قطعا قابل انتقاد است، ولي نژادپرستي فراتر از اين حرفهاست. نژادپرستي بار حقوقي دارد. يعني از دل توهين، تمسخر، تحقير، استدلالهاي تاريخي، شبهعلمي و فلسفي و هزار و يك چيز ديگر، نهايتا برتري حقوقي گروه الف نسبت به گروه ب را استخراج ميكند؛ يعني از مقولاتي چون ذات و ژنتيك به نتايجي غيردموكراتيك و تبعيضآميز ميرسد.