• ۱۴۰۳ يکشنبه ۳۰ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4285 -
  • ۱۳۹۷ پنج شنبه ۲۷ دي

دوست داشت تقي صدايش كنيم

فاطمه باباخاني

شش ماه از درگذشت تقي فرور، رييس هيات‌مديره موسسه توسعه پايدار و محيط زيست (سنستا) انجمني كه چهل سال در حوزه حقوق عشاير و مردمي بومي فعاليت مي‌كند، مي‌گذرد. خبر را در گروه تشكل‌هاي محيط زيست استان تهران ديدم، بلافاصله تماس گرفتم و مهندس ديداري همراه هميشگي دكتر، خبر را تاييد كرد، همه در دارآباد جمع بودند و قرار بود در ميگون او را تنها بگذاريم. با يكي از اعضاي موسسه سوار مترو شديم تا به موقع برسيم، همهمه دستفروشان بود و ما كه بهت زده ايستاده بوديم. اولين‌بار بود قدم در خانه‌شان مي‌گذاشتم، منتظر بودم دكتر (كه دوست داشت تقي صدايش كنند) بيايد و بگويد همه‌چيز شوخي است. كاترين همسرش مانتوي سبز روشني داشت، مثل هميشه بود، تلاش مي‌كرد همه‌چيز را جمع و جور كند؛ كسي لباس سياه به تن نداشت و ما هم. همه مي‌دانستند دكتر بالاخره از جايي بيرون مي‌پرد و همه را به ريشخند مي‌گيرد. به ميگون كه رسيديم دو كارگر حفره درشتي در زمين مي‌كندند. انگار كه اشتباهي شده بود، جاي ديگري را نشان كردند و باز به كندن مشغول شدند. كاترين روي نيمكت نشسته بود و به همكارانش در انجمن نگاه مي‌كرد كه هر كدام مدام از گوشه‌اي به سمت ديگر مي‌رفتند. زمان خداحافظي كه شد همه به رديف ايستاده بودند، دكتر همچنان با همان ريش انبوه بود و صورتي آرام، انگار كه خوابيده باشد. بيخود همه گريه مي‌كردند، مي‌دانستند كه لحظه آخر بالاخره چشمكي خواهد زد و لباس سفيدش را به گوشه‌اي مي‌اندازد. كاترين همچنان آرام بود حتي وقتي يار قديمي‌اش را در حفره گذاشتند و رويش را پر كردند و عكسش را بر آن گذاشتند. دورتر روي نيمكت نشست، همكاران او و دكتر اما از خاك دل نمي‌كندند همه نشسته بودند كه سهيل، فيلمبردار مجموعه شروع به خواندن ترانه‌اي عربي كرد، اين آهنگ را روز قبل در انجمن خوانده و دكتر به او گوجه‌اي هديه داده بود‌، يك روز بعد دكتر نبود. مي‌گفتند عمل قلب داشته و سر راه برگشت از سر كار دست‌هايش يخ شده بود، تا احمدرضا دامادش و كاترين او را به بيمارستان رساندند به آي سي يو منتقل شد و نيمه شب پرستاري به كاترين گفته مي‌تواند به خانه برگردد، گفته بود دير شده و دكتر رفته است. كسي چه مي‌داند شايد از تخت بيمارستان خسته بود‌، او زندگيش هميشه در سفر بود، گاه با ويلچر از هواپيما پياده مي‌شد و جلسه‌هاي كاردرماني مي‌رفت تا سرپا شود و باز در جلسه‌ها از حقوق عشاير بگويد، ‌باز به ينگه دنيا برود از جامعه محلي بگويد، برگردد و درمان شود، تا نقطه‌هاي دور سيستان و بلوچستان و گيلان برود و باز سفر و سفر... كسي چه مي‌داند چند صد بار و هزار بار سفر كرد.

جلسه يادبودش را در محك گرفتند، كمتر كسي سياه پوشيده بود، عشاير از سراسر كشور با لباس‌هاي محلي آمده بودند، بلوچ و كرد و شاهسون و بختياري و قشقايي و... قرار بود از خاطرات‌شان بگويند، ناصر احمدي ريش‌سفيد طايفه تكله شاهسون پشت تريبون كه قرار گرفت از يتيم شدن عشاير ايران گفت و جلال سپهري از طايفه ساريخان بيگلو آوازي كردي خواند كه دكتر هميشه از او مي‌خواست برايش بخواند. ديگري از احاطه دكتر به ادبيات انگليس مي‌گفت و آن ديگري از تاثير او در گسترش انرژي‌هاي نو در ايران. من در ذهنم خاطره سفر اردبيل را مرور مي‌كردم، وقتي همراه ما با اتوبوس 44 نفره آمد و دو روز تمام در محل ييلاق ايل تكله ايستاده و تمام قد از حقوق عشاير گفت و فرياد كشيد تا سر آخر چنان بيمار شد كه كارش به بيمارستان كشيد. فعالان محيط زيست و مسوولان سازمان محيط زيست و سازمان جنگل‌ها در بزرگداشتش بودند و يكايك به كاترين تسليت مي‌گفتند، او در عوض مي‌گفت كار زياد است و از آنها مي‌خواست مراقب محيط زيست باشند و جلوي ورود محصولات تراريخته را بگيرند. هوا تاريك شده بود، مي‌دانستيم دكتر همان جاست، شايد پشت بوته‌اي در همان حوالي و منتظر كه ما برويم تا بيرون بيايد و به ريش همه‌مان بخندد. ماشين‌ها از سالن اجتماعات محك در سربالايي دارآباد سرازير مي‌شدند و همه مي‌دانستند او جايي همان حوالي است، فرصت ديدار اما از دست رفته بود.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون