• ۱۴۰۳ دوشنبه ۲۴ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4288 -
  • ۱۳۹۷ دوشنبه ۱ بهمن

نوشريعتي چيست؟

اصلاح انقلابي و ابداع خويشتن

حسين مصباحيان

شريعتي در دهه‌هاي اخير مورد تفاسير مختلف قرار گرفته است. جرياني كه اما به نوشريعتي موسوم شده است، بينش توحيدي، روش ايدئولوژيك، پروژه ابداع خويشتن بر پايه منش اخلاقي-دگرخواهانه و آرمان عرفان، برابري، آزادي شريعتي را ويژگي‌ها و خصايل بنيادين انديشه و پروژه شريعتي به شمار مي‌آورد، خود را بدان‌ها وفادار و متعهد مي‌داند و معتقد است هر يك از اين خصايل بنيادين، آنگاه كه به درستي به كار گرفته شوند و توسعه يابند، مي‌توانند در برون‌رفت از بحران‌هاي ملي، منطقه‌اي و جهاني نقش زنده و موثري ايفا كنند.

جهان‌بيني توحيدي و رويكرد ايدئولوژيك

جهان‌بيني شريعتي، توحيدي است. اين جهان‌بيني در پي مساله‌شناسي سوژه مدرن صورت‌بندي مي‌شود. بازگشت به خدا در شريعتي همچنان‌ كه خود تاكيد مي‌كند، بازگشت به خداي باستاني نيست. آنچه شريعتي در مورد اقبال مي‌گويد در مورد خود او هم مصداق دارد و آن اينكه شريعتي واهمه بسيار دارد «كه به خاطر تكيه‌اي كه بر خدا دارد و زبان عرفان گونه‌اي كه به كار مي‌برد- مكتب فكري او را با «مذهب ملا» يا «مشرب صوفي» اشتباه كنند. چه وي با اينكه مفهوم خدا را بيش از هر فيلسوف الهي و متكلم مذهبي در جهان‌بيني‌اش وسعت بخشيده و عشق را بيش از همه صوفيان شعله‌ور ساخته با اين دو پيوندي ندارد و خدا و عشق وي با خدا و عشق آنان خويشاوند نيستند.»

رويكرد شريعتي ايدئولوژيك است. به اين معنا كه اگر دغدغه فيلسوف اين است كه جهان را تفسير كند و دغدغه مورخ اين است كه گذشته را آن‌گونه كه رخ داده است، گزارش كند و اگر دغدغه جامعه‌شناس اين است كه كاركرد چيزي را در جايي نشان دهد و... دغدغه شريعتي هيچ يك از اينها به تنهايي نيست، همه اين دغدغه‌ها به علاوه يك دغدغه ديگر است و آن افشاي لايه‌هاي پنهان نمادهاي ذهني و عيني تثليث تزوير و زور و زر و گشودن افق‌هايي براي انساني كردن مناسبات بشري، تعميق آزادي‌هاي اساسي‌اي كه بشر به آنها شناخته شده و پاس داشتن برابري انسان‌ها به مثابه كرامتي است كه آدمي به آن تعريف مي‌شود. شريعتي، رويكرد فكري‌اي كه بتواند اين دغدغه را نمايندگي كند، ايدئولوژي مي‌نامد و خود تعريف ويژه‌اي از آن دارد كه به طور كلي با آنچه تا به حال مخالفان درباره آن گفته‌اند، متفاوت است.

ابداع خويشتن

پروژه شريعتي، ابداع خويشتن است. «خويشتن» آن بايد باشدي است كه نيست؛ موجوديتي كه بايد نوآفريني شود و تقديرش را به دست گيرد. در نتيجه «ابداع خويشتن» در امروز مستقر است و به فردا نظر دارد اما از مواريث پشت سرش براي حركت به سمت فردا غافل نيست و مرز معيني با ارجاع يا احياي خويشتن متصلب ديروزي و بازگشت‌هاي نوستالژيك دارد. اين ابداع به كمك عمل(پراكسيس) ممكن مي‌گردد: خويشتني گشوده در همه جلوه‌هاي اجتماعي، سياسي، ملي و بشري... در پرتو بحران‌ها و يافته‌هاي 4 دهه اخير، «ابداع خويشتن» پشتوانه رهايي از عسرت زمانه ماست. درك زيرپوستي همگان از زخم‌هاي ناشي از تاليف دين سنتي و مدرنيته بازاري، بزنگاه اميدبخشي براي تاسيس يك امكان تازه از «ابداع خويشتن» است. اما اين امكان به سادگي گشودني نيست چراكه نه يك مساله خاص ايراني بلكه مساله‌اي است جهاني. درك و حل مساله در ايران بخشي از درك و حل مساله در سطح جهاني به شمار مي‌رود.

آرمان شريعتي، عرفان، برابري و آزادي است. شريعتي در مواجهه‌اي نزديك با جامعه و تاريخ، آنچه باعث سلطه و مانع تحول مي‌ديد را در سه‌گانه تزوير، زور و زر يا تسبيح و تيغ و طلا صورت‌بندي كرد و در مقابل آن چشم‌اندازي بر پايه آرمان، عرفان، آزادي و برابري گشود تا مسير تحولات تاريخي همواره گشوده و دايمي بماند و هيچ «پاياني» بر آن متصور نباشد. او در اين مواجهه، استحمار را اصلي‌ترين مانع و عرفان را راهگشاترين بديل و در همان حال نخستين مرحله ورود به راه عرفان، برابري و آزادي دانست. سه گانه «عرفان، برابري، آزادي» مورد نظر شريعتي در كنار يكديگر كليتي متمايز مي‌آفرينند.

رسيدن انسان به كمال

عرفان براي شريعتي ارايه طرحي معنوي از هستي است كه در آن «رسيدن انسان به كمال» كمالي كه با مفهوم عشق بيان مي‌شود و از طريق دوستي مدني يعني خواستن خير ديگري ميسر مي‌شود. برابري نيز براي شريعتي گرچه بي‌ترديد معطوف به حقوق اجتماعي- اقتصادي بشر نيز بود اما از آنها فراتر مي‌رفت و معطوف به كرامت انسان بود. از نظر شريعتي، گرچه درست است كه استثمار به معناي بهره‌كشي از طبقات فرودست جامعه و به تبع آن تشديد تضاد طبقاتي است و اين به اندازه كافي ستمگرانه و انسان‌كش است اما به بردگي كشاندن انسان‌ها در حوزه‌هاي اجتماعي و اقتصادي، تنها به آن حوزه‌ها محدود نمي‌مانند و اصل كرامت انسان را مورد تهديد قرار مي‌دهد. بنابراين مفهومي كه شريعتي از برابري ارايه مي‌دهد به مراتب عميق‌تر و گسترده‌تر از ديگر تئوري‌هاي عدالت‌طلبانه است. به روشي مشابه با برابري، شريعتي آزادي را نيز به عميق‌ترين شكل ممكن توسعه مي‌بخشد. او در جايي از آزادسازي آزادي سخن مي‌گويد و بيزاري خود را از هر آنچه آزادي را به بند كشد، اعلام مي‌دارد. شريعتي دشمنان آزادي را كه همان صاحبان زور هستند در دو مقوله صورت‌بندي مي‌كند، نظام جهاني نوليبرال كه متوهمانه خود را پايان تاريخ خوانده است و آزادي را در نظام آزاد بازار به اسارت كشيده و بنيادگرايي ديني و غيرديني كه سرراست به سركوب ديگري مي‌پردازند. گرچه او در مبارزه با دشمنان نوع دوم آزادي با همه آزاديخواهان از هر سنخ و تفكري همراه و همداستان است اما نسبت به آزاديخواهي ليبرالي به هيچ روي متوهم نيست و به درست، گاه آن را دموكراسي سواره‌ها مي‌نامد.

ميراث شريعتي در زمانه ما از اين رو در بستر يك مواجهه سه‌گانه مرتبط با يكديگر روي خواهد داد: بازسازي پروژه مدرنيته بر مبناي جهان‌بيني توحيدي و بازگشت به ديگري هستي، بهره‌مندي از ذهنيت انتقادي نسبت به همه باورهاي سلطه يافته و سرانجام اخلاق دگرخواهانه به منزله پشتوانه‌اي براي فرا رفتن از خود از يك سو و گفت‌وگوي ميان دو افق شرق و غرب از سوي ديگر. اين مواجهه‌هاي همزمان ولي قرار است در خدمت يك پروژه و يك آرمان قرار گيرند: پروژه ابداع خويشتن و آرمان عرفان، برابري و آزادي.

نوشريعتي به چه معنا

اكنون پرسش اين است كه نوشريعتي چيست و مسيرهاي پيشنهادي اين جريان(نو- شريعتي) براي برون‌رفت از تنگناهاي دوران ما كدامند؟ نوشريعتي به معناي تكرار شريعتي يا به‌روزسازي آلامد و اكنون‌زده شريعتي نيست، همچنان كه به معناي شريعتي‌اي نو در مقابل ارتدوكسي او و يا به عبارتي نئو در برابر ارتدوكس از يك سو و عبور از شريعتي از سوي ديگر نيز نيست. اگر چنين است پس بايد توضيح داده شود كه عنصر يا عناصر اساسي‌اي كه بتوانند پرتوي بر تعريف ايجابي از اين جريان بيفكنند، چيست؟ در گام نخست، تجديدنظرطلبي(Revision) به معناي منفي كلمه را بايد از «نو»(Neo) متمايز دانست. تفاوت اساسي بين ادعاهاي تجديدنظرطلبانه در ربط با انديشه‌هاي متفكران و «نو» در ربط با همان انديشه‌ها اين است كه تلاش در رويكردهاي تجديد نظر طلبانه معطوف به تصحيح بخش‌هايي از انديشه است كه غلط پنداشته مي‌شود. در حالي كه در «نو» عناصر اساسي و رويكردهاي پايه‌اي فكر يك متفكر يا تئوري‌هاي او حفظ مي‌شود و تلاش كساني كه خود را به كليات يك تئوري وفادار مي‌دانند، معطوف شبهه‌زدايي، ساخت‌گشايي و توسعه اساس انديشه در ساحت‌هاي جديد مي‌شود. با در نظر داشتن تفاوت بين نو و تجديدنظرطلبي و با اين تاكيد كه پيشوند «نو» در تركيب «نو-شريعتي» را نمي‌توان به طور دقيق در چارچوب هيچ يك از صورت‌بندي‌هاي مشابهي كه «نو» در ابتداي آن قرار گرفته است، توضيح داد، مسامحتا شايد بتوان آن را به صورت‌بندي‌هاي فلسفي‌اي نظير «نو-افلاطوني»، «نو-توماسي» و «نو-كانتي» نزديك‌تر دانست. صورت‌بندي‌اي كه بر مبناي آن فرد همزمان هم درگير پروژه متفكري است كه از طريق «نو» به او وصل شده است و هم درگير پروژه فكري خود. به اين معنا يك متفكر نو‌كانتي، متفكري است كه هم حقيقتي در انديشه‌هاي اساسي كانت مي‌بيند و هم خود افزوده‌هايي گاه هم‌سطح او بر مسائل زمانه خود دارد. به طور مثال، دو جريان يا مكتب اصلي نوكانتي در تاريخ فلسفه قابل شناسايي است: مكتب ماربورك و مكتب فرايبورگ(جنوب آلمان). تمركز معرفت‌شناسانه مكتب ماربورگ(با چهره‌هاي شاخصي مانند رودلف كارناپ، ارنست كاسيرر و هرمان كوهن) بر علوم طبيعي بود و به تبع آن در فلسفه سياسي، روند آينده جامعه را به فرهنگي كلي وابسته مي‌ديدند كه مبتني بر علوم طبيعي بود. در حالي كه در مكتب فرايبورگ(با چهره‌هاي شاخصي همچون هايدگر و هاينريش ريكرت) از آنجا كه متكي به علوم انساني و اجتماعي بود به تنوع فرهنگ‌ها در حوزه‌هاي ملي مي‌انديشيد و از امر همه شمول سياسي پرهيز داشت. بدين ترتيب گرچه همچنان كه گفته شد، تركيب نوشريعتي را نمي‌توان به طور دقيق در هيچ يك از چارچوب‌هاي شناخته شده‌اي كه با پيشوند نو شروع مي‌شود، قرار داد ولي در پيوند قرار دادن آن با جريانات فلسفي، اين پيامد خجسته را در بردارد كه پرسش از نو-شريعتي را تدقيق مي‌كند.

بازسازي تفكر سياسي

اگر نوشريعتي چنان باشد كه گفته شد، پرسش اصلي و مهم اين است كه مسيرهاي پيشنهادي اين جريان(نو-شريعتي) براي برون‌رفت از تنگناهاي دوران ما كدامند؟ واقعيت اين است كه در ايران امروز ما دو الگوي رايج عمده فكري وجود دارد: نخست الگويي از خويشتن كه مبتني بر روايتي بنيادگرايانه و فرقه‌اي است و ديگري روايتي كه خويشتن فرهنگي را به كلي انكار مي‌كند و دلبسته روايتي هويت زدوده در پرتو افسانه جهانروايي يكسان‌ساز است. نوشريعتي خود را بديل دو الگوي شايع مذكور مي‌داند و الگوي فكري بديلي كه از امكان شكل‌گيري آن سخن مي‌گويد را «ابداع خويشتن» مي‌نامد. الگويي كه مبتني بر شالوده ميراث بنيادي دكتر علي شريعتي است و امكان تحقق خود را در پيمودن 4 مسير دشوار مي‌بيند: مرزگذاري پررنگ با بنيادگرايي، نقد مباني فلسفي مدرنيته، اعاده حيثيت به رويكرد ايدئولوژيك و بازسازي تفكر سياسي. با اين همه و با وجود همه مرزبندي‌ها و پيش‌بيني‌هاي روشن وي، سوءبرداشت‌هاي «هويت‌گرايانه‌اي» از نظريه «بازگشت به خويش» وي صورت گرفته است. نوشريعتي از اين رو در تلاش است تا بيش از پيش‌ مرزهاي خود را با بنيادگرايي ديني، نص‌گرايي غيرانتقادي و خويشتن‌هاي بنيادگرا برجسته‌تر كند. «نوشريعتي» از سوءبرداشت‌هايي كه از انديشه شريعتي از زمان هجرت او تاكنون در جامعه پديد آمده، غافل نيست و خود را تا حد توان متعهد به شبهه‌زدايي از اين سوءبرداشت‌ها مي‌داند. نوشريعتي علاوه بر نقد انواع بنيادگرايي‌هاي ديني، خود را ناقد فلسفي مباني مدرنيته مي‌داند. شريعتي در دوران ارشاد مجال تمهيد بنيادهاي فلسفي و هستي‌شناختي يا يزدان‌شناختي نظريات خود را نيافت. اما در پي بحران‌هاي اعتقادي و معنوي در صفوف مبارزان آن دوران بر ضرورت بازپردازي‌هاي فلسفي- عرفاني مبادي اعتقادي پاي فشرد. او از پي فراخوان سيدجمال و طرح فلسفي اقبال لاهوري بر بازانديشي نسبت به شايستگي‌هاي وجودي جايگاه و مقام انسان در هستي به ويژه در تاريخ و اجتماع متمركز بود و درصدد برجسته كردن صورتي از عقلانيت انتقادي- اجتماعي با تكيه بر فلسفه انسانگرايانه و توحيدي بود. «نوشريعتي» علاوه بر نظر داشتن به آنچه شريعتي خود در نظر داشت، نمي‌تواند از تحولات شگرف نيم ‌قرن اخير چشم پوشد. تجديدنظر در پروژه كلان مدرنيته اگرچه در زمانه شريعتي آغاز شد و او خود به تفصيل به تشريح آن پرداخته بود اما ادبيات گسترده آن پس از مرگ شريعتي بود كه پديد آمد. متفكران و فيلسوفان در دهه‌هاي پاياني قرن بيستم، سيطره‌جويي فرد «خود- بنياد» را موضوع نقد قرار دادند. در پي اين بازانديشي‌ها، همه ايسم‌هاي مقتدر پيشين مورد نقد قرار گرفتند. شريعتي نقطه عزيمت خود در بازخواني دين و ميراث فرهنگي و تاريخي را اومانيسم فلسفي قرار داده است. اما اين منظر نيازمند بازانديشي است چراكه انحرافات اومانيسم در سطح فلسفي و همزمان پيامدهاي آن در سطح اجتماعي و سياسي آشكار شده است. مطابق با اين بازانديشي‌ها، اگر انسان مركز هستي پنداشته شود هر آنچه بيرون از اوست به ابژه و موضوع شناسايي و تصرف تقليل پيدا مي‌كند. تبديل شدن طبيعت و انسان‌هاي ديگر به چيز، ابژه يا موضوع شناسايي به معناي تقليل جهان به محدوده‌هاي شناخت‌پذير فرديت‌هاي مسدود شده‌ است.

اعاده حيثيت به رويكرد ايدئولوژيك

اعاده حيثيت به رويكرد ايدئولوژيك، مسير ديگري است كه نو شريعتي آن را براي بازسازي همبستگي اجتماعي و پروژه ابداع خويشتن ضروري مي‌داند. به عبارت ديگر، يكي از طنزهاي كوچك تاريخ روشنفكري اين است كه اصطلاح ايدئولوژي به كلي ايدئولوژيزه شده و چون چنين است، ساخت‌گشايي از آن ضرورت تام دارد. ضرورتي نه برآمده از يك دل مشغولي اصطلاح‌‌شناسانانه صرف كه منشأ گرفته از دغدغه‌هايي براي پر كردن خلأيي كه در توصيف يك نوع رويكرد متفاوت مواجهه با جهان و مسائلي كه در آن هست، وجود دارد. «ايده» در تاريخ تفكر بشري به دو معناي متفاوت به كار گرفته شده است. ايده در روايت افلاطون، بنيادگذار ايده‌آليسم مبتني است بر واقعي پنداشتن ايده همچون ساختارهاي معقول و منطقي در مقابل واقعيت جهان محسوس. اين روايت فرو بردن آدمي در خواب جزمياتي بود كه كانت ما را از آن بيدار كرد. همين روايت از ايده بود كه ماركس آن را همچون آگاهي كاذب افشا كرد. پروژه نقد ايدئولوژي در ايران پس از انقلاب نيز(از شايگان تا سروش) فهم ايده‌آليستي از ايده را مدنظر داشتند. پروژه نقد ايدئولوژي چنانكه پس از انقلاب جريان يافت بر پيش فهمي ايده‌آليستي از ايده‌ها و از تفكر شريعتي استوار بود. شريعتي متولي تبديل كردن دين سنتي به يك ايدئولوژي بنيادگرا فهم شد و همراه با آن هر سنخ از ايدئولوژيك انديشي طرد و نفي شد. اين اتفاق حاصلي نداشت جز آنكه كمك كند به دوباره پنهان شدن اموري كه در متن زندگي روزمره مردم را استثمار مي‌كنند، تحميق مي‌كنند و بر آنان شلاق استبداد مي‌زنند. «ايده» اما روايتي پيشا- افلاطوني هم دارد و مقصود شريعتي از ايدئولوژي را بايد متعلق به آن سنت دانست. در اين معنا، ايده صرفا يك نشانه است. «ايده» چيزي را نشانه مي‌رود كه به سادگي ديده نمي‌شود. آنها فلش‌هايي هستند كه غير خود را نشان مي‌دهند؛ آنها نشانگرند نه بيانگر. ايده‌ها به ديد آورنده اموري هستند كه پنهان شده‌اند و از ديدرس بيرون برده شده‌اند. ايدئولوژي در اين روايت به استحمار، استثمار و استبداد به منزله آنچه در جهان زيست عمل مي‌كنند اما از ديدرس خارج‌اند، اشاره مي‌كند. سنت «نوشريعتي» اين سنخ از ايدئولوژي را دوباره بايد زنده كند.

بازسازي تفكر سياسي در جامعه سياست زدوده ما، يكي ديگر از راهكارهايي است كه نوشريعتي براي پيگيري پروژه اصلي خود پيش مي‌نهد. اين بازسازي از 3 مسير آزادسازي آزادي، تعميق و توسعه آرمان برابري و اصلاح انقلابي چونان استراتژي عبور مي‌كند. روايت شريعتي از دمكراسي را، همچنانكه گفته شد، مي‌توان با تكيه بر مفهوم «آزادسازي آزادي» يا «آزادي در راه» خود او بازسازي كرد. مطابق اين معنا، نقد شريعتي اصولا متوجه تاسيسات نهادينه قدرت متمركز نيست. با شريعتي بيشتر با چشم‌اندازي اقتدارستيزانه مواجهيم كه به نفي روابط سياسي مبتني بر استيلا مي‌انديشد. به اين معنا، آزادي به جاي آنكه امر تحصيل‌شدني از طريق تاسيس ساختارهاي نهادي برنامه‌ريزي شده باشد، مفهومي تدريجي و تاريخي است و نيروي پيش راننده آن، مبارزات اجتماعي و فرهنگي قاعده هرم اجتماعي است. به اين معنا، دموكراسي و آزادي يك مفهوم در راه است و از طريق به صدا آوردن آناني كه صدايي ندارند، گروه‌هاي در حاشيه به شمار آورده نشده و محروم اتفاق مي‌افتد. محصور ساختن دمكراسي در هر چارچوب شناخته شده‌اي مانند ليبراليسم، مانعي بر مسير «آزادي در راه» خواهد بود.

به رسميت شناخته شدن

به روشي مشابه، «نوشريعتي» خود را متعهد به برجسته ساختن تعريف برابري به جوهره آن يعني «كرامت» انساني مي‌داند. يكي از مهم‌ترين نظريه‌ها در اين حوزه نظريه «به رسميت شناخته شدن» است كه برابري را از سطح فردي به سطح اجتماعي و از آنجا به سطح انساني يعني كرامت نفس مي‌كشاند. عناصر و مولفه‌هاي چنين خوانشي از برابري در انديشه شريعتي وجود دارد و برجسته ساختن آنها هم نياز زمانه ماست و هم سازگار با فضاي فكري‌اي كه در آن به سر مي‌بريم. گرچه عناصر اصلي نقد تقليل‌گرايي اكونوميستي نظريه برابري و تعميم و تعميق برابري از سطح اقتصادي به سطح وجودي و انساني(با تاكيد بر كرامت انسان در همه حوزها) در انديشه شريعتي حضور پررنگ دارند ولي مي‌توان بر پايه مطالعات جديدي كه از نزاع براي به رسميت شناخته شدن برابري در حوزه عشق، حقوق اجتماعي و كرامت انساني صورت گرفته، آن را وارد حوزه‌هاي جديد كرد. «نوشريعتي» خود را متعهد مي‌داند با توجه به تحولات دوران، مسائل جديدي كه در دوره هژموني روايت‌هاي چپ انقلابي چندان مورد توجه نبودند را مورد تأمل قرار دهد. از آن ‌جمله مسائل جنسيتي و توجه به مسائل زنان(در ابعاد مختلف فلسفي، حقوقي و اجتماعي و فرهنگي)، مسائل حقوقي(نظير حقوق مدني، حقوق بشر، حقوق شهروندي و حقوق زيست محيطي) و اقليت‌ها(از اقليت‌هاي قومي گرفته تا اقليت‌هاي ديني و...) را دربرمي‌گيرد. اصلاح انقلابي را جريان نوشريعتي بهترين نحوه مواجهه با امور سياسي مي‌بيند. اصلاح‌طلبي معطوف به دگرگوني فرم‌ها و انقلابي‌گري خشونت‌بار هر دو منسوخ و بي‌اعتبار شده‌اند. جريان «نوشريعتي» خود را متعهد به نقد اين هر دو كليشه مي‌داند. آنچه روايت «نوشريعتي» را از اين هر دو متمايز مي‌كند، نوع نگاه به سياست است. سياست از منظر اصلاح‌طلبان رفرميست، بازي كردن در ميدان واقعيت‌هاي مسلم فرض شده است. سياست در اين رويكرد به مديريت صرف منابع موجود فرو كاسته مي‌شود و هر‌ گونه آرمان‌گرايي و گفت‌وگو پيرامون صور ديگر همزيستي سياسي، مخرب و خطرناك دانسته مي‌شود. «نوشريعتي» با تصور انقلابي‌گري نيز سازگار نيست. انقلابيون نيز به عرصه سياسي به منزله اُبژه اراده خود مي‌نگرند. چنانكه گويي قادرند، طرحي نو درافكنند و به مدد عزم جزم و صداقت انقلابي خود آن را در تحقق بخشند. انقلابيون معمولا به محدوديت‌هاي انساني كم ‌توجه هستند و گاه به عرصه عمومي چنان مي‌نگرند كه گويي مي‌تواند به فرم مطلوب آنان بازآفريني شود. به همين جهت، انقلابي‌گري اين استعداد را دارد كه به سمت منطق خشونت متمايل ‌شود، خشونتي كه معمولا به منزله ابزار اجتناب‌ناپذير پيشبرد آرمان‌هاي بزرگ توجيه مي‌شود. شريعتي و رويكرد او را معمولا انقلابي خوانده‌اند و نقطه مقابل اين رويكرد را اصلاح دانسته‌اند. نو شريعتي اما آنجا كه به محتواي اين دو رويكرد مربوط مي‌شود نه‌ تنها اين دو را در مقابل هم نمي‌بيند بلكه آنها را ناظر بر تكميل و تداوم يكديگر مي‌داند.

الگوي تازه‌اي از خويشتن بودن

و پرسش آخر اينكه، منظور از ابداع خويشتن به عنوان الگوي فكري بديل كه نوشريعتي از شرايط امكان شكل‌گيري آن سخن مي‌گويد، چيست و امكانات و محدوديت‌هاي آن كدام است؟ خويشتن‌هاي هويت‌جو نسبت به ميراث و دستاوردهاي گذشته آري گويند. اما نقطه عزيمت «ابداع خويشتن» نقد زايشگر است؛ نقدي كه همه‌ چيز را مهياي زايش امر نو مي‌كند. فرد يا جامعه‌اي كه در بستر «ابداع خويشتن» قرار مي‌گيرد با بازخواني و نقد هر آنچه طبيعي و بديهي انگاشته شده، آغاز مي‌شود. سنت، تاريخ، فرهنگ، دين و همه قواعد و رسوم متعارف به پرسش گرفته مي‌شوند يا به عبارتي از سر گرفته مي‌شوند. اما در اين پرسشگري سر از بيابان برهوت نيهليسم درنمي‌آورد. همان ‌طور كه فرد پس از تجربه يك بحران، خود را از دست مي‌دهد و براي ادامه زندگي نيازمند پيدا كردن خويشتن است، يك جمع و ملت نيز در پي تجربه‌اي مشابه نيازمند پيدا كردن خويشتن است. پيدا كردن خويشتن، برگشت به خويشتن از پيش موجود نيست بلكه يافتن خويش در بستر و موقعيتي تازه است. «ابداع خويشتن» محصول شرايط بحران است. خويشتن، تكيه‌گاهي است براي فرد تا خود را از خطر رهايي بخشد و مسوولانه سهم خود را براي رهايي ديگران ايفا كند و اين مهم روي نمي‌دهد مگر آنكه همزمان، خويشتن به منزله يك سرمايه جمعي براي رهايي ظهور كرده باشد. خويشتن محصول جست‌وجوي ناممكن‌ها در زمانه‌اي است كه اضطرار اجتماعي و فرهنگي و سياسي، فرد و جمع را در خطر انداخته باشند. اما ناممكن‌ها هميشه از امكان‌هايي ظهور مي‌كند كه پيشاپيش موجودند. همواره در منظومه از ريخت افتاده مواريث پشت سر، نقطه عزيمتي هست كه به مدد آن هم قادر به ساخت‌گشايي خويشتن منسوخ خواهيم شد و هم نقطه عزيمتي براي آفرينش دوباره به دست خواهيم آورد. ابداع خويشتن، يك اتفاق تدافعي و تمهيدي براي حفظ خويشتن در مقابل حضور و نفوذ ديگران نيست. همياري با ديگران براي رهايي انساني در سطح عموم بشري است. ديگري با هر ظهور تازه فراخواني است براي الگوي تازه‌اي از خويش بودن. هر فرد به سهم خود با «ابداع خويشتن» پيرامون خود را بارور مي‌كند و هر جماعت، جامعه و ملت و هر حوزه فرهنگي نيز به غناي حيات انساني در سطح عام بشري مدد مي‌رساند. «ابداع خويشتن» بارورسازي يك قلمرو فرهنگي به منزله امكاني از باروري در سطح جهاني است. ابداع خويشتن خواستي است همساز با جست‌وجوي همه شمولي كه از خصايص زيست در دنيايي اتميزه و چندپاره مدرن است. فرديت عصر جديد و تحولات پرشتاب، تماميت‌ها و خويشتن‌هاي فردي و جمعي و ملي و ديني را از هم مي‌گسلد و عسرت‌هاي اين گسيختگي نياز به تماميت را پديد مي‌آورد.

استاد فلسفه دانشگاه تهران


گروه انديشه: 19 دي‌ ماه سال جاري در صفحه انديشه يادداشتي از رحيم محمدي، جامعه‌شناس و عضو پيوسته انجمن جامعه‌شناسي ايران منتشر شد با عنوان «نوشريعتي و چند پرسش: گذر از دكتر؟». در اين يادداشت، دكتر محمدي نسبت به تعبير جديد «نوشريعتي» كه اين روزها در فضاي روشنفكري ايران رواج يافته واكنش نشان داده بود و پيرامون اين تعبير و دلالت‌هاي معنايي آن پرسش‌ها و انتقاداتي طرح كرده بود. احسان شريعتي، استاد فلسفه و پژوهشگر در واكنش به اين جستار، مقاله‌اي را كه در اصل گفتار منقح و پيراسته حسين مصباحيان، استاد فلسفه دانشگاه تهران در سمپوزيوم «نوشريعتي» است براي گروه انديشه ارسال كرد. آنچه مي‌خوانيد، گزيده‌اي از اين مقاله است كه شايد بتوان آن را پاسخي براي پرسش‌هاي دكتر محمدي تلقي كرد. با اين توضيح كه باب بحث گشوده است و دكتر محمدي و ديگر صاحبنظران مي‌توانند در اين مناظره فكري مشاركت كنند. با اميد.


نوشريعتي، تكرار شريعتي نيست

نوشريعتي به معناي تكرار شريعتي يا به‌روزسازي آلامد و اكنون‌زده شريعتي نيست، همچنان كه به معناي شريعتي‌اي نو در مقابل ارتدوكسي او يا به عبارتي نئو در برابر ارتدوكس از يك سو و عبور از شريعتي از سوي ديگر نيز نيست. اگر چنين است پس بايد توضيح داده شود كه عنصر يا عناصر اساسي‌اي كه بتوانند پرتوي بر تعريف ايجابي از اين جريان بيفكنند، چيست؟ تركيب نوشريعتي را نمي‌توان به طور دقيق در هيچ يك از چارچوب‌هاي شناخته شده‌اي كه با پيشوند نو شروع مي‌شود، قرار داد ولي در پيوند قرار دادن آن با جريانات فلسفي، اين پيامد خجسته را در بردارد كه پرسش از نو-شريعتي را تدقيق مي‌كند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون