گاه به عنوان يكي از خيل فعالان عرصه موسيقي كلاسيك ايراني با خود ميانديشم دليل افت كيفيت موسيقي ايراني در اين روزها چيست؟ چرا هرگز نميشنويم يا با نگاه كمي خوشبينانهتر كمتر ميشنويم آثاري هم وزن و هم تراز آثار بزرگ استاداني همچون درويشخان و نيداوود يا برخي اساتيد متاخر همچون لطفي و مشكاتيان اجرا و ارايه شوند. (و چنان كه ميدانيد در اين سياهه ارزشمند انبوهي از نامهاي آهنگسازان، نوازندگان و بداههپردازان و خوانندگان صد ساله اخير را ميتوان نگاشت كه آثار به جاي مانده از ايشان هنوز از پس غبار زمان برايمان جذاب و شنيدني است)؛ حال آنكه امروزه روز بايد با ذرهبين به دنبال آثار به معناي واقعي كلمه زيبا، جدي و از همه مهمتر تاثيرگذار بر مخاطب در موسيقي باشيم.
با وجود آنكه بر كميت علاقهمندان و هنرجويان و اساتيد اين فن روز به روز افزوده ميشود، به همان ميزان كيفيت آثار رو به افول نهاده است. به زعم نگارنده فارغ از ظواهر فني، اجرايي و روبنايي كه در اينجا موضوع بحث نيست مهمترين مولفه دروني آثار فاخر پيشين اثرگذاري بر عمق روح و جان شنونده بود همان امري كه جاي خالياش در موسيقي روزگار ما بهشدت احساس ميشود؛ تو گويي با هنري اخته و معلول مواجه هستيم كه توان فراوانش در نفوذ به سويداي دل و جان مخاطبان را از كف داده است.
اگر بخواهيم بر وجوه زيربنايي و معرفتشناختي هنر ارجمند موسيقي نظر افكنيم يكي از مهمترين دلايل بنيادين اين امر را در آن خواهيم يافت كه در غوغاي زندگي پرهياهوي امروز ما سكوت گم شده و جايي برايش باقي نمانده است. ما براي خلق موسيقي خوب نياز مبرم به سكوت داريم. زيباترين هارموني موسيقايي در جهان هستي كه همانا آواز پرشور و سمفوني هماهنگ مرغان در سپيده دم است از دل سكوت معنادار شبانگاهان پديدار ميآيد. همه ما براي خلق آوايي موسيقايي و اثرگذار نياز به درك محضر سكوت و گزيدن خلوت از خلق در امتداد خط زمان و فراخناي زمين و آسمان داريم. در دل سكوت است كه سفر دروني انسان آغاز ميشود و هر دم كشفي نو صورت ميپذيرد، سپس كدورت و تيرگي از ميان رخت بربسته و لذت شهود در نظمي از اصوات رنگارنگ و در عين حال متحد، رقصكنان پا به عرصه وجود مينهد كه همچون طبيعت با دل و جان آدمي خويشاوندي كهن دارد.
پس حكيمان گفتهاند اين لحن ها
از دوار چرخ بگرفتيم ما
بانگ گردشهاي چرخ است اينكه خلق
مي سرايندش به تنبور و به حلق
ما همه اجزاي آدم بودهايم
در بهشت اين لحنها بشنودهايم
ناله تنبور و بعضي سازها
اندكي ماند بدان آوازها
موسيقي مقامي و دستگاهي ما از يك سو «نغمه»اي «طرب انگيز» از بهشت ازلي و ابدي است و از سوي ديگر نوبانگي كهن از رنج زيستن در اين جهان. در هيمنه امواج شورانگيز سكوت است كه از «بيداد» رنج هستي به «شورِ» مستي پناه ميبريم و «جامه دران»، «نغمه»ي «سوز و گداز» سر ميدهيم...
خلاصه كلام آنكه جلوههاي گوناگون و سرشار از احساسات ناب انساني در مقامات موسيقي مشرقزمين رهاورد سفري دور و دراز از خويش به خويشتن خويش است كه در پيچ و خم پسكوچههاي ايام طفوليت تاريخ بشري تا به امروز به سنگ خرد و احساس صيقل خورده و همچون آينهاي تمام قد نمودي منتزع از داستان زندگي اقوام و ايلات در دل طبيعت است كه همچون مادري سرشار از عشق ما را در دامان پرمهر خويش پرورانده است. انتزاعي دلپذير از آواي «چكاوك» و تحرير «بلبلان» تا «نوا»ي «دشتي» و «كوهستاني».
باري! بديهه سازي، خلق و اجراي موسيقي اثرگذار حاصل سفري دروني است. حاصل صبر، مراقبه و كنكاش مداوم در پيچ و خمهاي ادبيات، موسيقي و عرفان است؛ مراقبهاي كه در التزام سكوت ميسر ميشود و حاصلش آرامش و هماهنگي بيرون و درون آدمي است. در اين ساحت است كه موسيقي به مثابه نمودي بروني از حالات دروني وجود انسان پديدار ميشود و به قول معروف چون از دل برآمده لاجرم بر دلها مينشيند. عنصر حال در موسيقي شرق بهطور اعم و موسيقي مقامي و دستگاهي ايراني به شكل اخص ناظر بر همين مساله است و اوج اين كيفيت در هنر بداههخواني و بداههنوازي نمودار ميشود. چرا كه در هنگام بديههسرايي بُعد زمان به عنوان يكي از مهمترين ابعاد موسيقي و مهمترين وجه تمايز اين هنر با هنرهاي تجسمي پررنگتر ميشود و هنرمند و مخاطب در حضوري مشترك در زماني يكسان به نوعي يگانگي با يكديگر دست مييابند. نخ پيونددهنده هنرمند، ساز و مخاطب همان حال است. اگر در هر لحظه از اجراي موسيقي علاقه به خودنمايي يا جلوهگري دروغين جايگزين صداقت در اجرا شود، هماهنگي برون و درون زايل گشته و حال از موسيقي رخت برميبندد. چنين اجراي دروغين ممكن است موجب تاييد يا تحسينهاي دروغين شود اما چون از حال تهي است اثرگذاري حقيقي ندارد و ماندگار نخواهد شد.
آري! هنر حقيقي آيينهاي تمام قد از زندگي هنرمند و نمودي تمام عيار از حال دروني اوست. براي درك كيفيت بالاي هنري و رسيدن به بهترين حال بايد هنرمندانه زيستن را بياموزيم. براي يافتن زيست هنرمندانه در وهله نخست بايد سلوك اخلاقي و صادقانه را سرلوحه امور زندگي خويش قرار دهيم. بدين سان چگونه زيستن با چگونگي خلق آثار موسيقايي ارتباطي مستقيم دارد.
سخن آخر اينكه ميتوانيم مهمترين عوامل روانشناختي، دروني و معرفتگرايانهاي كه بسياري موسيقيهاي امروز ما را از حقيقت غايي هنر تهي و به دايره ابتذال نزديك كرده است بدين صورت برشمريم:
1- سبك زندگي خالي از معنا، پر هياهو و عجولانه امروزي كه موزيسينها را از مفهوم عميق سكوت دور كرده و راه را بر مراقبه و تمرينات درونگرايانه و معنوي بسته است.
2- عدم ارتباط حقيقي اثر با خالق آن و فقدان صداقت دروني در خلق و اجراي موسيقي كه خودنمايي و خودمحوري را جايگزين كيفيت اصيل و پرمعناي حال در موسيقي كرده است. در اين ميان انگيزههاي كاذبي همچون پول و شهرت كه به هدف اصلي بسياري از موزيسينها بدل شده، بر روح واقعي هنر كه تاثير عاطفي بر خويش و سپس مخاطب است، خط بطلان كشيده است.
3- افول اخلاقيات در جامعه امروز و دوري از معيشت اخلاقي و هنرمندانه كه گوهر پرفروغ عشق حقيقي را در اين روزگار به دري كمياب و گران بها بدل ساخته است و باعث حالات دروني ناپسند و افسردگي و در يك كلام حال بد شده است كه اين بد حالي، زشتي و پلشتي لاجرم به هنر و مخاطبين آن تسري يافته و موسيقي اصيل را از بهشت واقعي خود دور ميكند.
در پايان ذكر اين نكته را لازم ميدانم كه اولا در اين روزگار همچنان هستند هنرمندان بزرگ و حقيقي كه گوهر ناب موسيقي بهشتي ما را به منصه ظهور ميرسانند و هدف از نگارش اين سطور هرگز پاشيدن بذر نوميدي و منفي نگري نسبت به موسيقي امروز كشورمان نيست اما اگر منصفانه بنگريم خواهيم ديد كه هنر ناب و حقيقي در انزوا و اقليت قرار گرفته است و لذا نقد و بررسي شرايط موجود در حوزههاي مختلف روانشناختي، زيباييشناختي و فني ميتواند راهگشا باشد و شايد مسيري روشنتر براي آينده موسيقي اين مرز و بوم ترسيم كند.
ثانيا در اين نوشته تنها به گوشهاي از موضوعات باطني در حوزههاي روان شناختي و جامعه شناختي در باب موسيقي اشاره شد و قطع يقين مطالعه، پژوهش و نقد و بررسي مباحث فني و تكنيكي در حوزه موسيقيشناسي نيز در جهت نيل به آثار كيفي ارزشمند در موسيقي كاملا ضرورت دارد و اميد است كه در اين رابطه نيز كارهاي بيشتري صورت پذيرد.