پدربزرگ من تا قبل از مرگ در اوايل دهه 1990، يك نازي متعهد بود. برادران بزرگتر او يك شبه در جنگ جهاني اول در جنگ «هارتمن ويلركاف» كشته شدند. جنگ تلخ و دردناكي كه به دليل نفرت از بيگانگان، توهم شكوه ملي رخ داد و او در طول دهه 20 غالبا بيكار بود. پدربزرگ من خيلي زود به حزب نازي پيوست و در سال 1940 داوطلبانه به جنگ رفت. او به عنوان گروهبان واحد «ضد پارتيزاني» جبهه شرقي را هدايت ميكرد و در اشغال كييف شركت داشت.
ما يقين داريم او در قتل عام «بابي يار» كه در آن بيش از 33،000 نفر از ساكن كييف كشته شدند، شركت داشت و تا پايان عمر از يهوديها، فرانسويها و انگليسيها بدش ميآمد. بعد از جنگ هرگز مملكت را ترك نكرد و نزديك شدن به مرز او را دچار وحشت ميكرد.
پدربزرگ مادري من هم در دويزبرگ يك معلم بود. وقتي او به جنگ رفت همسر، دو فرزند، دوربين خود، كتابخانه و همه اميد به زندگي را پشت سر گذاشت. او در جبهه شرقي جنگيد و زنده ماند، ولي هرگز بعد از آن موسيقي ننواخت و هرگز بعد از آن عكاسي نكرد.
او در هم شكسته بود. در طول مدتي كه او نبود مادربزرگ من در «دويزبرگ» ماند و خانه او سه بار مورد اصابت بمب قرار گرفت. صداي آژير خطر تا زمان مرگ او را دچار وحشت ميكرد.
پدر من در سال 1944 به دنيا آمد. او در يك خانواده بعد از آلمان نازي رشد كرد، خيلي زود شروع به خواندن كرد و به پيشآهنگي پيوست. او با كشف دموكراسي و حقوق شهروندي به يك سوسيال دموكرات تبديل شد و خشم روزافزوني نسبت به حزب راست پيدا كرد. مادر من در سال 1947 به دنيا آمد و در سال 1968 پدرم را در دانشگاه ملاقات كرد.
در آلمان غربي، با حضور هواداران وفادار حزب نازي، شركت در تظاهرات ضد نازي براي آنها فعاليت سياسي بود. آنها خانهاي براي پنج فرزند خود ساختند، خانهاي مملو از موسيقي، كتاب، هنر و دركي شفاف از اينكه آلماني بودن با خود اين مسووليت را به همراه دارد كه در سياست محتاط باشي.
ما در طول دوره كودكي چهار بار خانه خود را به دليل بمبهاي عمل نكرده زمان جنگ جهاني دوم تخليه كرديم. پس از آن نيز دو بار اين اتفاق افتاد. در سالهاي مدرسه ما از وردان و برگن بلسن بازديد كرديم. ما نه فقط گوته، شيلر و مان را ميخوانديم بلكه كتابهاي «خاطرات آن فرانك» و «دولت اس اس» اوژن كوگن را نيز مطالعه ميكرديم. ما احساس ميكرديم گاهي معلمهاي ما كمي زيادي بر موضوع رايش سوم تاكيد ميكنند.
زماني كه ديوار برلين در سال 1989 فرو ريخت، پدر و مادر من همه بچهها را بيدار كردند. ما جلوي تلويزيون نشسته بوديم و گريه كردن پدر و مادر خود را تماشا ميكرديم. پدرم گفت: امروز روزي است كه جنگ جهاني دوم پايان يافت و اين به مدد دوستان ما صورت گرفت.
همه ما پنج نفر پس از بزرگ شدن به خارج از كشور رفتيم، چندين زبان آموختيم و به سفرهاي بيشتر و دورتر ترغيب شديم. بهترين دوست من يكي از اهالي منهاتان است كه در نروژ زندگي ميكند. اروپاي متحد ميراث ماست. اتحاديه اروپا نماد صلح است، نه يك پروژه اقتصادي. اتحاديه اروپا آن صلح را به وجود آوردند. آنها با ادغام ملتهاي اروپايي و بر مبناي تعريفي از آينده مشترك به ائتلاف صلحآميزي از فرهنگها و ارزشهاي مشترك رسيدند.
با تماشاي بازي پدرم و برادرزادهام ميتوانم به اولين سه نسل پياپي كه در آلمان در صلح زيستهاند، شهادت دهم. صلحي كه هرگز كسي قصد به مخاطره انداختن آن را ندارد. مهمترين اختلاف در تكوين تجارب پدر و پدربزرگم را ميتوان در روايت غالب زمان خود از هويت ملي دانست. بازماندگان ناسيوناليسم، با اعتقاد به قصه «خنجر از پشت خوردن» و اعلام برائت از اسلاف خود و سلب مسووليت از ملت براي مقابله با عواقب اعمال خود، از يكطرف، رئاليسم سختكوش، بر پايه پذيرش مسووليت بهعنوان محور هويت انساني، از طرف ديگر.
هويت ملي مدرن بر پايه درك اين موضوع است كه تشخيص هويت آلماني نيازمند تاييد همه وجوه گذشته ماست. شناسايي ما در پيروزيهاي فوتبال جام جهاني بدون دقت نظر در تاريخ جنگ ستيز ما بيمعناست. به همين ترتيب، احساس مسووليت براي آن جنايات تنها زماني معنا مييابد كه همراه باشد با دستاوردي معادل شركت آلمان در ايجاد اتحاديه اروپا.
امروز اتحاديه اروپا خالي از عيب نيست، اما تنها شكل دموكراتيك موجود از ائتلاف بينالمللي است. در يك دنياي جهاني شده، اين امر ضمن تقويت حق حاكميت ملي از طريق تركيب قدرت سياسي و اقتصادي اعضاي خود درجات بالايي از آزادي و ثبات را براي شهروندان خود تضمين ميكند.
در سالهاي اخير موجي از راست افراطي اعضاي اتحاديه اروپا را در برگرفته است، از دموكراتهاي سوئد تا AfD آلمان و مليگرايان فرانسه و من به اين نتيجه رسيدم كه تاكيد بر ظهور رايش سوم در مدرسه كار اضافي نبود.
در انگلستان اين موج مخالف همراه با دههها لفاظي عليه اتحاديه اروپا به «برگزيت» منجر شد. بحث برگزيت با افراطيون رو به رشد و اعتداليون غير موثر، نه تنها خطري مشابه دوران جمهوري وايمار آلمان را تداعي ميكند، بلكه لازم است اتحاديه اروپا از خود و اعضاي خود در مقابل هر خطري كه روند سياسي آن را تهديد ميكند، حمايت كند. مصالحه دستاوردهاي سياسي آن با منافع اقتصادي اوج بيمسووليتي سياسي است.
يك آينده مشترك كه گذشته شكست خورده ما را تاييد ميكند، تنها با طي طريق يك روند مشترك بر پايه مقررات و مسووليتها تحقق مييابد. ترك اتحاديه اروپا به معناي پشت سر گذاشتن آن روند مشترك و نيز آن هويت صلحخواهانه است. اين نه تنها غمانگيز است بلكه ترسناك است.
منبع: گاردين