در دفاع از ايستاري در ميدان علوم اجتماعي كه يوسف اباذري نام دارد
چه كسي از دموكراسي ميترسد؟
فواد حبيبي
مارگارت تاچر، چند دهه پيش، در پاسخ به نارضايتي ميلتون فريدمن، استاد اعظم جريان نوليبراليسم، از روند كند پيشبرد سياستهاي نوليبرالي در انگلستان نوشت كه «به سبب وجود نهادهاي دموكراتيك و اجماع نسبتا فراگير» نميتوان همان تمهيداتي را به كار برد كه آگوستو پينوشه در شيلي پس از كودتا به سهولت و سرعت تحميل كرده است. آنچه را نوليبراليسم ايراني در طول چند سال اخير در ساحت ايدئولوژيك انجام داده است ميتوان ذيل همين قاعده دريافت: تضعيف دموكراسي و هرگونه اجماع عمومي عليه سياستهاي بنيادگرايانه ناظر بر مقرراتزدايي، خصوصيسازي و زوال دولت رفاه. ماشينهاي تبليغاتي، رسانهاي و نظريهپردازي نوليبراليسم ايراني، در راستاي صافكردن شاهراه سلطه تمامعيار نظم سرمايه، دمي از زدن و كوبيدن هرگونه مانع و رادع گفتاري در مقابل حركت سريع گروههاي ضربت خويش نايستادهاند. در اين ميان، يكي از موانع قدرتمندي كه همانند هر جامعه ديگري بايد به حساب آن رسيد چيزي نبوده است مگر آكادمي و بهويژه علوم اجتماعي به معناي كلي آن. هرچند علوم اجتماعي در ايران بيشتر پاي در بند قسمي پوزيتيويسم راكد و انجام پژوهشهاي بيمايهاي از جنس ژانر نصيحهالملوك داشته است اما در عين حال، به دلايل مختلف تاريخي، سياسي و اجتماعي، همواره شاهد گفتاري نقادانه و مردمي نيز در ميدان علوم اجتماعي بودهايم؛ گفتاري كه به اتكاي آموزههاي برگرفته از سنتهاي مختلف تفكر انتقادي در اين شاخه از علوم، از فرهنگ عامه تا سياست و اقتصاد كلان را در حد توش و توان خويش به دست موشكافي و نقد سپرده است. اين گفتار نقادانه و متعهدانه در روزگار عروج نوليبراليسم و ظهور قسمي ايدئولوژي فرانكنشتايني مركب از پان ايرانيسم، اقتدارگرايي و «سرمايهداري با چهره عريان» يكي از سنگرهايي است كه كماكان در برابر اين هجمه خانمانبرانداز مقاومت كرده و پرچم سفيد را برنيفراشته. در پرتو چنين فهمي از ماجراهاست كه ميتوان حملات دامنهدار، مستمر و شديد به علوم اجتماعي انتقادي را در ساليان اخير از سوي ايدئولوگهاي رسانهاي و فكري ايدئولوژي مزبور فراچنگ آورد. و در اين ميانه همانند هر نبرد ديگري شاهد برجسته شدن برخي از نامهايي هستيم كه نه فقط معرف جديترين چهرههاي درگير در ماجراست بلكه، همچون بيرق نيروهاي درگير در يك مبارزه، زدن و پايين كشيدنشان هدف عملي و نمادين هر پيكار گفتاري از سوي نيروهاي رقيب است. يوسف اباذري، جامعهشناس نامآشناي معاصر، به دلايل مختلف نام همان ايستاري است كه در پيشاني سنت علوم اجتماعي نقادانه و متعهدانه ايراني منادي «ايستادگي در برابر نوليبراليسم» بوده و به تبع كانون اصلي حملات آتشباري ستونهاي مختلف ارتش فكري رقيب. اباذري، به سبب جايگاهش در ميدان خاص علوم اجتماعي، تاثيرات مهمش بر طيف وسيعي از جوانان و پژوهشگران اين ميدان، تلاشهاي مستمرش در ساليان اخير براي به چالش كشيدن هجمه نوليبراليسم ايراني، همان بدني بوده كه تضعيف و از پا درآوردنش بخش جداييناپذير همه نيش و ضرباتي است كه سعي در تضعيف مقاومت عليه نوليبراليسم دارد. اما مگر اين ايستاري كه اباذري معرف آن به شمار ميرود ناظر بر چيست كه ماشين ايدئولوژيك نوليبراليسم را چنين برآشفته كه دمي از تخطئه و حمله به وي بازنميايستد؟ علاوه بر تحليلهايي كه اباذري و همكاران و شاگردان مختلف وي در راستاي نقادي و برملاسازي سياستهاي نوليبرالي خطاب به حوزه عمومي عرضه داشتهاند، آنچه اين موضع را درخور نفرت و كينهتوزي فرماندهان جنگ گفتاري نوليبرالي ميسازد همين تاكيد فرمال اوست بر لزوم پيوند خوردن علوم اجتماعي با حوزه عمومي، ايفاي نقشي جدي و رهاييبخش در نبردهاي گفتاري بر سر تعيين سرنوشت جامعه و شايد مهمتر از هر چيز شكل دادن به قدرتي مردمي براي تحقق بخشيدن به دموكراسي در مقام كنشي جمعي، گشوده، افقي و دايمي براي برساختن امر مشترك. بيترديد دفاع او از سياستهاي دموكراتيك در حوزههاي مختلف، اعم از مسائل زباني، قومي، اقتصادي، سياسي، بينالمللي، به مذاق ايدئولوگهاي شؤونيسم، اقتدارگرايي و عظمتطلبي خوش نميآيد، اما شايد دفاع از موضع دموكراتيك و فرم متعهدانه و درگيرانهاي كه اباذري براي علوم اجتماعي پيشنهاد ميدهد بيش از هر چيز وي را به آماج حملات مكرر و همهجانبه نيرويي بدل ساخته كه هيچگونه مقاومتي را در برابر برتري و سروري «منطق ناب بازار» و ويرانشهري نوليبراليسم تاب نميآورد. يوسف اباذري اخيرا در جستاري مشترك، با آرمان ذاكري، ميگويد «دموكراسي يگانه راهي است كه به مردم فرصت ميدهد خود سخن بگويند و معضلات خويش را بيان كنند. بايد به مردم، اعم از معلمان، زنان، كارگران، كودكان، اقليتهاي قومي و مذهبي، پرستاران، روزنامهنگاران، دانشجويان فرصت داد كه خود، آزادانه تشكلهاي خود را ايجاد كنند و در محيطي آزاد درباره مشكلات خود سخن بگويند و خواستههايشان را مطرح كنند تا بتوانند به كمك خِرد راهحلهايي را پيدا كنند كه وضعيت فعلي ايران را بهبود ببخشند.... فقط بر مبناي دموكراسي است كه مردمان به بلوغ خواهند رسيد.» و درست در اينجاست كه نيرويي در ميدان علوم اجتماعي كه بيش از همه به نام اباذري شناخته ميشود بهدرستي با بينشي پيوند مييابد كه از پائولو فريره تا هنري ژيرو در مقابل سلطه، ستم و سياست زامبيوار نوليبرالي بر اهميت دموكراسي در مقام قسمي انتخاب زندگي آزاد و مشترك، عليه منطق اردوگاه و مرگ، تأكيد مينهد. با اين اوصاف، ايستادن در كنار يوسف اباذري و دفاع از او، نه دفاع از يك دوست، استاد، جامعهشناس و ... بل بيش از هر چيز اتخاذ ايستاري است كه در برابر هجمه زامبيوار نوليبراليسم و سياست متكي بر مرگ (نكروپاليتيك) از آزادي، انبوه خلق و دموكراسي دفاع ميكند. با انجام چنين كنشي است كه ما گامي به فراسوي جناحبنديها و هواداريهاي پيشامدرن استوار بر روابط شخصي برميداريم و از نامي دفاع ميكنيم كه ميدان علوم اجتماعي را به قلمرويي براي مقاومت رهاييبخش بدل كرده است و به تأسي از اسپينوزا، به عوض مرگ به انديشيدن و عشقورزي به زندگي آزاد و خردمندانه فراخوان ميدهد.