• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۱۹ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4330 -
  • ۱۳۹۷ پنج شنبه ۲۳ اسفند

«خسرو فرشیدورد» که بود و چه کرد؟

جنس بازار به آن نرخ گران است که بود

سیدعمادالدین قرشی

 

 

(میر) خسرو فرشیدورد، فرزند حسن در آبان 1308 در ملایر و در خانواده‌ای روشن‌فکر متولد شد. نیای پدری‌اش از عالمان دینی و نیای مادری‌اش از نخستین بنیان‌گذاران مدارس جدید در ملایر بودند. تحصیلات ابتدایی را از سال 1313 تا 1320 در دبستان 15بهمن ملایر و تحصیلات متوسطه را تا سال 1324 در همان شهر و پس از آن با مهاجرت به تهران تا سال 1326 در دبیرستان البرز به پایان رساند. پس از آن، به تدریس در مدارس تهران، شمیرانات، شهریار و کرج روآورد و ضمن ادامه تحصیل با مدرک ارشد علوم ‌اجتماعی و مدرک دکتری از رشته ادبیات از دانشگاه تهران فارغ‌التحصیل شد. ناگفته نماند که از سال 1343 به تدریس در دانشگاه اصفهان و پس از آن دانشگاه تهران (1347) پرداخت. فرشیدورد در خلال سال‌های 1340 تا 1345 در سازمان لغت‌نامه دهخدا به‌عنوان محقق فعالیت کرد و در تنظیم‌ حرف‌ «واو» با آن‌ سازمان‌ همکاری‌ داشت. او به زبان‌های عربی، فرانسه و انگلیسی تسلط داشت و با زبان‌های پهلوی، اوستایی و فارسی باستان نیز آشنایی کافی داشت. آثار مکتوبش در حوزه ادبیات و زبان‌شناسی با نقطه‌نظر موشکافانه و دقیق‌اش به بیش از صدها مقاله، رساله، کتاب و... در حوزه‌های بدیع و عروض زبان فارسی، صرف و نحو معانی و بیان می‌رسد. دکتر محمدرضا ترکی از شاگردان فرشیدورد، معتقد است پس از دکتر محمد معین، زبردستی و وسعت اطلاعات و تحقیقات دکتر فرشیدورد در حوزه زبان‌شناسی و دستور زبان فارسی سرآمد دیگران بوده‌ است. از دکتر فرشیدورد به محقق و ادبیی جامع یاد می‌کنند که در عین جدیت و تلاش در عرصه علم‌آموزی دستی بر آتش فکاهه نیز داشت. فرشیدورد در سال‌های 1339 و 1340 با روزنامه توفیق و پس از آن با مجله اکونومیست همکاری داشته و در آن جراید اشعار طنزآمیز و انتقادی و گاهی هزل‌آمیز با اسامی مستعاری همچون «شاعر الکی»، «شیخ‌الشعرا» و «دربدرالشعرا» منتشر می‌کرد. فرجام زندگی ارزشمند او اما تلخ و تاثربرانگیز بود. پس از جدا شدن از همسرش، دیگر ازدواج نکرد. پس از بازنشستگی از دانشگاه تهران، مدتی را با بستگانش زندگی کرد و پس از آن به سرای سالمندان نیکان منتقل شد و در نهایت در 9 دی‌ماه 1388 در سکوت خبری درگذشت و در بهشت‌زهراي تهران به خاک سپرده شد. نمونه‌ای از اشعار طنزآمیزش چنین است:

ای معلم بهر نان و کفش و تنبان غم مخور/ مسگرآباد است آخر جای انسان، غم مخور/ گر نداری مال دنیا و لباس و خورد و خواب/ معنویات است قوت اهل ایمان، غم مخور/ گر شد اعصابت ضعیف و ناتوان، دل بد مکن/ گر شدی دائم علیل و زار و نالان، غم مخور/ روی تو گر زرد شد مانند روی کهربا/ گر شدی رنجور و بیمار و پریشان، غم مخور/ گر عیالت مرد اندر حسرت یک پیرهن/ بوده حوا جده‌اش هم لخت و عریان، غم مخور/ گر نداری همسر و دلدار، حرفش را مزن/ آن جهان بسیار بینی حور و غلمان، غم مخور/ در کلاست گر به عشق علم خواهی داد درس/ سرزنش‌ها گر کند شاگرد شیطان، غم مخور/ چون چنین گردیده مفهوم جدید تربیت/ گر کتک خوردی ز شاگرد تن‌آسان، غم مخور/ تا توانی نمره عالی و قلابی بده/ چون چنین باشد صلاح کار رندان، غم مخور!

 

«بگذار تا بگریم، چون ابر در بهاران»/ کز سنگ سرفه خیزد، از دود شهر تهران/ از آسمان رَود دود، گیتی شده مه‌آلود/ از کوره‌های چون کوه، از بنزهای غران/ آید ز لوله بنز، دودی چو روی زنگی/ گویی ز دوزخ آمد، ابری سیاه و سوزان/ گند جهنم است این، یا دود تار کوره/ بالا رود بر افلاک، چون گردباد پیچان/ بس خاصیت نهفته، در این هوای عالی/ جانا تنفسی کن، خوب و عمیق و آسان/ از گازوئیل بی‌پیر، خون تو گشته مسموم/ آسم و سل و برنشیت، شد جمله بر تو مهمان/ آن چهره‌ای که دیدی، همچون مه دوهفته/ اکنون ندانی آن را، از پشت دیگ و قزقان/ .../ بینی آن پری‌رو، هم پر شده ز دوده/ چون لوله بخاری، در چله زمستان/ لعل لبش گرفته، طعم زغال و خاکه/ دردی شنیدی آیا، بدتر از این به دوران/ زین‌سان که عشوه‌سازان، از رونق اوفتادند/ بگذار تا بگریم، بر عاشق پریشان/ زین‌سان که شهر ما را، مسموم و تیره کردند/ بگذار تا بگریم، بر چشم‌های گریان/ ای دل به روزگاران، دوده گرفته این شهر/ پاکش نمی‌توان کرد، الا به روزگاران!

 

ای معلم، غم و رنج تو همان است که بود/ رقم مزد و حقوق تو چنان است که بود/ بر مزایای تو افزوده نشد یک دینار/ ساعت کار بر آن خط و نشان است که بود/ شده شاگرد کلاست دو برابر اما/ دستمزد تو همان است و همان است که بود/ یک‌طرف موسقی غرغر آقای رئیس/ یک‌طرف عربده کاردکشان است که بود/ فحش و توهین اجامر ز پی نمره زور/ همچنان سوی تو جاری و روان است که بود/ مایه تصفیه روح و دماغ تو همان/ گچ و بوهای خوش و عطرفشان است که بود/ جای پول و پله و زندگی و مسکن خوب/ همچنان وعده و گفتار چاخان است که بود/ کوپنت گرچه که ارزان شود و باد کند/ جنس بازار به آن نرخ گران است که بود!

 

«نکوهش مکن چرخ نیلوفری را»/ ستایش نما وضع خرتوخری را!/ قناعت کن ای دوست با نان خالی/ «ز سر کن بدر باد خیره‌سری را»/ «درخت تو گر بار دانشش بگیرد»/ به زیر آوری مرکب دلخوری را/ چو طفلت ز آموختن سر بتابد/ بجوید سرش افسر سروری را/ مرو از پی کسب علم حقیقی/ بیاور به کف مدرک ظاهری را/ یکی پارک و ماشین خریده است و ویلا/ تو چسبیده‌ای دامن شاعری را/ نهان تو گر ریشه گیرد ز پارتی/ «به زیر آوری چرخ نیلوفری را»/ دروغ و ریا پیشه کن تا توانی/ دروغ است سرمایه، مر مهتری را/ مکن کار و کوشش که بیهوده باشد/ بیاموز ولگردی و سرخری را/ شکم‌گنده شو، ژست گیر ای برادر!/ بیاموز الواتی و عنتری را/ اگر زندگی خوش و خوب خواهی/ فراگیر پفیوزی و چاکری را/ ز غصه نخواهی اگر جان سپاری/ برو پیشه کن بی‌رگی و خری را!

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون