قهرمان تراژدي
روي همين اصل، يكي از فيلمهاي برتر و قابل بحث جشنواره فيلم فجر سال قبل كه نگاه نو و متفاوتي به شمايلنگاري «قهرمان» داشت، حرام شد. اين جفا و شكست تلخ ميتواند محملي براي آسيبشناسي دوران معاصر ما و سليقه شمار قابل توجهي از مخاطبين رسانهاياش باشد. آيا اساسا جامعه فعلي ما قهرمان را برنميتابد يا از قهرمان در همان شكل كليشهاي و شعاري خوشش ميآيد؟ شايد تماشاچي بيخيال شده اين روزگار از چنين لحن تراژيكي در انتهاي فيلم «غلامرضا تختي» خوشش نميآيد. تراژدي واقعي را شايد بايد در توقع و مطالبات او ديد كه دلش ميخواهد قهرمان دنياي ذهني و فانتزياش محمدرضا گلزار و رضا عطاران و... باشد. ذهن خسته تماشاچي بيحوصله و اسير روزمرگي شده اين زمانه با قهرمان خاكسترياي كه در بدعهدي ايام به جنون كشيده ميشود، ميانهاي ندارد و اندوهبارتر اينكه منتقداني هم هستند كه با اين تماشاچيها دم ميدهند و در دنياي عافيتطلب و باري به هر جهتشان با استدلالهاي چوبين فلسفه ميبافند و براي «غلامرضا تختي» از همان زمان جشنواره تاكنون شمشير از رو ميبندند. من ريشه اصلي اين همزيستي مسالمتآميز را در يك «اختگي عمومي» ميبينم.