• ۱۴۰۳ شنبه ۸ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4344 -
  • ۱۳۹۸ سه شنبه ۲۷ فروردين

معرفي چند دفتر شعر از سروده‌هاي حياتقلي فرخ‌منش

فروتن و منزوي

قباد آذرآيين

 

 

«من كه بميرم/ چه كسي حرمت اسب را خواهد داشت؟/ اسب بوي مشروطه مي‌دهد/ و قاطرهايي كه سال‌ها بي‌نگفت، خورجين‌هاي پر از شيهه را / كوه به كوه مي‌كردند» (اسب بوي مشروطه مي‌دهد ص 9)

«چه ابرها / كه براي باران/ نهاده بوديم/ گريه شدند (يال بريده رخش ص 42)

«چقدر نشستيم / تا آب از آسياب / بيفتد/ آب آمد و آسياب ببرد» (واژه‌ها دم به دم استحاله مي‌شوند ص 48)

«نخل پريش / چه مي‌داند/ خاطره بز و بلوط را؟/ من و ماه/ هر دو در آبادان/ غريب افتاديم (هيچ باراني تنهاييم را نمي‌شويد. ص) 15

«دروگري كه گندم را نمي‌شناسد/به انكار نجابت زمين آمده است» (يال بريده رخش ص 58)

معتقدم هنرمند بايد مغرور باشد-پوزخند نزنيد! تعحب نكنيد! اين غرور، نه از جنس خودخواهي‌هاي تهي و بي‌مايه «اين منم طاووس عليين شده» است و نه از نوع «من آنم كه رستم بود پهلوان!»اش...

اين غرور، حق مسلم هنرمند است...ذاتي اوست... او حق دارد اثرش را با بلندترين صدايش فرياد بزند، چون براي «توليد» اثرش، عرق‌ريزان روح كرده است... همان چيزي كه فرخ‌منش از خودش دريغ كرده است.

حياتقلي فرخ‌منش، در چهار كتاب «اسب بوي مشروطه مي‌دهد»، «هيچ باراني تنهاييم را نمي‌شويد»، «واژه‌ها دم به دم استحاله مي‌شوند» و «يال بريده رخش» كاملا بومسراست؛ «سروده‌هايش سرشار از واژه‌ها، مكان‌ها، آدم‌هاي بومي زادبوم اوست؛» «چويل، ورزا، بلوط، ماديان، نخل، پرزين، تمدار، دال، ريواس، شِلال، گون، شوگار...» تركيب‌هايي چون «كوه چره» ساز چپ، چوباز...نام مكان‌هايي بومي چون «كارون، آبادان، شيرين بهار، آسماري، زاگرس، گدار، قلعه تُل، مُنگشت...» نام دلاورمردان و زنان حماسه‌ساز ايل: علي‌مردان‌خان بختياري، سردارمريم...

در آخرين كتابش «فرود خداوند بر برج آدمي (نشر هشت/1397) اما، فرخ‌منش، خودش را از تنگناي زادبوم وا مي‌كند...شعرش پوست مي‌اندازد و رنگ و بوي ديگري مي‌گيرد: «اين جنگل/بي‌تو/ بي‌من/ چه فرق مي‌كند/ بر دل شمال ببارد/ يا به شانه‌هاي جنوب بوزد؟/بگذار نفس‌ها/ سبز بمانند/ بر جنگلي كه نباشيم (فرود خداوند بر برج آدمي صص 24 و 25)

«زيراندازي بودم بر زخم /جان پناهي/ كه به قواره غم نمي‌رسيد/ پنهان به پستوي چشم/ رجز عاجزانه سر دادم/ اين بود/ آنچه برآوردم / از نفس‌هاي كوتاه (ص 36)

«نمك بانوي نيرنگ!/ سرخ گلِ دسيسه!/ تو افطار آشفته عشق بودي/ و سينه كهربايي‌ات/ تعميد‌دهنده مراقبي نبود/ چون آتش مرده/ و دل مجروح من، پياده‌روهاي گونه‌هايت را مي‌جست» (ص86)

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون