• ۱۴۰۳ يکشنبه ۲۳ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4375 -
  • ۱۳۹۸ شنبه ۴ خرداد

دو روايت به هم پيوسته از سال‌هاي دور

فقط دو عكس

حبيب احمدزاده

 

 

اشاره: حبيب احمدزاده اين روايت‌ها را در صفحه اينستاگرامش نوشته. با او تماس گرفتيم تا درباره آزادسازي خرمشهر چيزي بنويسد، پيشنهاد كرد همين روايت‌ها را در صفحه روزنامه بگذاريم. ما معمولا مطالبي را كه جاي ديگري منتشر شده باشد، چاپ نمي‌كنيم؛ با اين حال وقتي شوق او را ديديم تصميم گرفتيم دو مورد اين روايت‌ها را از اين قاعده كلي مستثني كنيم.

ياد ايام - يك

اين عكس را شهيد موسي آقا هادي عزيزم غافلانه از من گرفت. ما هميشه در ايام جنگ به علت سري بودن ديدگاه‌مان در پالايشگاه آبادان سه ديدبان بوديم. بعدترها از زمان جنگ كه سرشماري زنده‌ها را به جاي شهدا يادگرفتم، ديدم بيشتر آن دوستان كه در آن هشت سال جنگ و دفاع از شهر آبادان در مقابل توپخانه‌هاي دشمن به عنوان ضلع سوم‌ مثلث هميشگي ديد‌باني يعني بين من و امير واحدي قرار گرفتند، اصلا به دوران اصطلاحات امروزي صلح نرسيده و اكثرا شهيد شده‌اند. موسي آقا هادي، محمدتقي نجيبي، حسين زارع ... ولي موسي داستان ما قصه ديگري داشت. او همين چند ماه قبل‌تر از گرفتن اين عكس از ناحيه دست و پاي راستش چنان تركش‌هاي ناكاري خورده و هردو به شكلي از كار افتاده بودند كه ديگر نمي‌توانست درست راه برود يا حتي با دست تركش خورده‌اش قاشقي را از جا بردارد. ولي با همان دست و پا به عنوان ديدباني كه هشت كيلو كوله بيسيم بايد به پشتت بيندازد با داوطلبي سرسختانه خود و به علت تجربه گرانقدرش در هدايت گلوله‌هاي سنگين توپخانه و خمپاره كه آن روزها كمتر كسي در بين رزمندگان ما سراغش را داشت، در آزادسازي خرمشهر شركت كرده و به شهادت رسيد.پدرش كباب‌فروشي دايري در شهر محاصره شده ما آبادان داشت. خودم براي دادن خبر شهادت موسي از ديدگاه پشت خرمشهر در ديري فارم پايين آمده و با هزار غم به سراغش رفتم. تا چهره‌ام را ديد خبردار شد. دستش را به صندلي گرفت و نشست.اين عكس را موساي عزيزم در حالتي از من گرفت كه زير آتش شديد دشمن روي اسكله‌هاي بتني اروندرود گير كرده و من با بيسيم از توپخانه ارتش درخواست شليك گلوله‌هاي توپ داشتم. ساعت‌ها بعد، در شهر و در محله‌مان عكس دوم را من از او گرفتم. او هرگز با چشمان زميني‌اش اين دو عكس را نديد. ولي پس از شهادتش عكس او را بزرگ و قاب كرده به پدرش دادم كه تا به آخر جنگ و حتي اكنون در مغازه و جلوي ديد مشتريانش قرار دارد. برايم چه سعادتي است كه در اين لحظات شما مرا از زاويه ديد واقعي يك شهيد قهرمان مي‌بينيد؛ آن هم در سالگرد آزادسازي خرمشهر قهرمان. پس هميشه دعا كنيم بر روح و جسم همه آنان كه تا به آخر به اين كشور با هيچ توجيه و بهانه‌اي خيانت نكرده و نخواهند كرد تا دوباره و خداي ناكرده، چكمه بيگانه زالو صفتي برآن نقش نيندازد.

ياد ايام - دو

اين عكس شهيد موسي آقا هادي را من گرفتم. دقيقا در ضلع جنوب غربي چهارراه محله‌مان در خيابان خاقاني كه تنها حدود پانصد متر با مرز آبي ايران و عراق فاصله داشت، نشسته بر لبه ديوار بانك صادرات كه هنوز صفحات فلزي پشت نرده‌ها از ترس شيشه خورد كردن‌هاي دوران انقلابش خودنمايي مي‌كند و سمت راستش گوشه‌اي از پناهگاه اول جنگ براي خانواده‌ها كه خود را به زور به رخ مي‌كشد؛ سنگري كه با دست‌هاي كوچك پانزده سالگي‌ام كنده شد.

روبه‌رو منزل امير واحدي و در ضلع شمالشرقي مسجد صاحب‌الزمان(عج) كه يك سال پيش‌تر درست در مهرماه اول جنگ بعد از تمام شدن نماز يك گلوله خمپاره هشتاد و دو عراقي صاف افتاده بود وسط جمعيت نمازگزار درون حياط و هشت نفر را درجا شهيد و ده‌ها تن را مجروح كرده بود كه فردايش يك بيل مكانيكي قبر همه را در يك راستا در قطعه اوليه شهداي جنگ كند تا بتوانيم شبانه و زودتر از ديده شدن توسط ديدبان‌هاي دشمن و زير آتش گاه و بيگاه توپخانه‌هاي نابكارش دفن‌شان كنيم و ضلع شمالغربي مغازه برياني بود كه شرط‌بندي‌هاي ديني درون مسجد قبل از جنگ‌مان به آنجا ختم مي‌شد و الان موسي درون همه اين خاطرات، آنجا نشسته و با دست افليجش بازي مي‌كند و از درون عدسي، براي هميشه با غروري عظيم به من مي‌گويد ديدي كه با همين دست و پاي ناقص دوباره برگشتم. دوباره براي آزادسازي شهرم از محاصره و برگرداندن خرمشهر به دامن بازي‌هاي رويايي خواهر كوچكم و هميشه براي خود معناي اين صحبت آويني را در اين عكس موسي يافته‌ام: پندار ما اين است كه ما مانده‌ايم و شهدا رفته‌اند اما حقيقت آن است كه زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده‌اند. او هنوز با روح بزرگ و تن لطمه‌خورده‌اش آنجا نشسته، درست وسط خاطرات‌مان و هنوز به من مي‌نگرد با چشمان خيره شده و به من و ما مي‌گويد، بدو رفيق، من تا رمق داشتم رفتم، تو هم مي‌توني، گول نخور خوب‌تر برو. لحظه‌اي به چشمان موسي بنگريد، مي‌توان از برق نگاه چشم‌هاي زلال و هزاران بار گيراتر از چشمان موناليزاي داوينچي‌اش فرار كرد يا بدان خيانت كرد؟ و چه افتخار مي‌كنم كه اين تصوير ماندگار را از آن چشمان نافذ براي رفتگان امروز جهان هستي تنها من گرفته‌ام و همين در سالروز آزادي خرمشهر قهرمان از جهان باقي شهدا مرا بس.

 

پي نوشت اول: بعدها امير از بالاي ديدگاه خمپاره‌اندازي كه مسجد ما را زده بود پيدا و نابودش كرد.

پي نوشت دوم: دوست عكاسي برايم نوشت كه پدر شهيد چندسال پيش كپي درون مغازه اين عكس را براي ترميم به او سپرده و هم‌اكنون نيز اين عكس درون همان قاب قديمي و در جاي گذشته‌اش قرار دارد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون