انتخابات پارلمان اروپا از روز پنجشنبه آغاز شد و تا روز يكشنبه ادامه داشت، اما به دليل اينكه انتخابات ساير كشورها بر ديگر كشورهاي اتحاديه اثرگذار نباشد، نتايج آن به صورت يكجا پس از پايان رايگيري اعلام شد. در اين انتخابات دو گروه خوشحال بودند؛ يكي احزاب راست افراطي كه توانستند كرسيهاي خود را افزايش دهند و ديگري ليبرال دموكراتها و حزب سبز بودند كه به شكل چشمگيري كرسي خود را افزايش دادند و بازنده بزرگ احزاب سنتي و ميانهروي اتحاديه اروپا بودند. با اين حال راستهاي افراطي اين اميد را داشتند كه به يك پيروزي بزرگ دست پيدا كنند اما آنگونه كه تمايل داشتند اين امر محقق نشد و مردم اروپا كماكان نشان دادند كه به اتحاديه علاقهمند هستند. مجيد تفرشي تحليلگر مسائل اروپا در گفتوگو با «اعتماد» گفت: نظريه اضمحلال اتحاديه اروپا بهزودي قابل تحقق نيست، چراكه اين را ميتوان از صف كشورهايي كه منتظر ورود به اتحاديه هستند دريافت. او در بخش ديگري از گفتههاي خود درمورد بريتانيا بر اين باور است كه طي ماههاي آينده بايد شاهد انتخابات زودهنگام در اين كشور باشيم.
در انتخابات كنوني پارلمان اروپا هر گروهي بهنحوي خود را برنده انتخابات ميداند، آيا اين انتخابات را ميتوان يك موفقيت يا پيروزي براي راستهاي افراطي بدانيم يا خير؟
در ابتدا بايد عنوان كنم كه انتخابات پارلمان اروپا از ابتداي تشكيل آن، به سرنوشتسازي و تاثيرگذاري انتخابات پارلماني داخلي يا رياستجمهوري نبوده است. اين انتخابات هم به لحاظ تاثيرگذاري در سياستهاي ملي و منطقهاي و هم از جهت ميزان اقبال عمومي به صندوق راي چندان انتخابات درجه اولي نيست، اما اين را به معناي دستكم گرفتن آن نبايد درنظر گرفت و نميتوان گفت كه اصلا اهميتي ندارد. اما نكته ديگر اينكه در انتخابات اخير با وجود اينكه بهطور متوسط در سراسر اروپا حدود 50درصد مردم در انتخابات شركت كردند، بهطور كلي جناحهاي ميانه بازنده بودند. در اين انتخابات احزاب ميانهرو و كلاسيك سنتي مانند حزب كارگر يا محافظهكار بريتانيا در اكثر مناطق بازنده بودند. احزاب برنده دو ويژگي عمده داشتند؛ نخست اينكه آنها ميانهرو نبودند و بسيار تند از طيف چپ و راست افراطي بودند يا اينكه احزاب جديد يا با رويكردي جديد بودند كه توانستند در اين انتخابات موفق عمل كنند. اين موضوع نشان داد كه مردم از سياستهاي ميانه يا به اصطلاح سياستمداران وسطباز خسته شدهاند، يك عده به سمت گروههاي افراطي گرايش پيدا كردند و عدهاي ديگر كه گرايشهاي اصلاحطلبانه داشتند به احزاب ليبرال يا سبز راي دادند.
در اين بين عدهاي بهشدت گرايش به افزايش اشتغال نگاهي ضدمهاجرتي دارند. موضوع مهاجرت و ورود اتباع بيگانه به كشور محور اصلي رايدهندگان به راست افراطي بوده است؛ افرادي كه به اين گروه راي دادند مانند سابق نژادپرست يا فاشيست نبودند. بسياري از افراد حتي با گرايش چپ هم بهدليل شعارهاي اين احزاب در زمينه اشتغال يا مهاجرت به آنها راي ميدادند. از سوي ديگر احزاب مخالف اين گروهها مانند ليبرال دموكرات و سبزها در كشورهاي مختلف با شعارهاي خود تلاش كردند تا در مقابل راستگراي افراطي ايستادگي كنند، درنتيجه شكلگيري اين دو قطبي باعث تضعيف احزاب سنتي اروپا شد.
اين نگراني وجود داشت كه راستهاي افراطي به يك پيروزي گسترده دست پيدا كنند و حتي بزرگنمايي فراواني در اين زمينه صورت گرفت اما ديديم كه افزايش كرسيهاي ليبرال دموكراتها و حزب سبز بيشتر بود، حتي برخي صحبت از شكست نظريه اتحاديه اروپا ميكردند. آيا ميتوان با اين نتايج مطرح كردن چنين نظريهاي زودهنگام باشد؟
اگر به انتخابات سراسري اخير اسپانيا و همچنين پارلمان اروپا نگاه كنيم، نشان ميدهد كه مردم همه تخممرغهاي خود را در سبد راستهاي افراطي نگذاشتند. البته كتمان نميتوان كرد كه راست افراطي نسبت به گذشته موقعيت بهتري پيدا كرده است. اما اينكه تصور ميشد انتخابات را جارو كنند و به يك پيروزي خيرهكننده سراسري دست پيدا كنند اين اتفاق رخ نداد و بعيد به نظر ميرسد در آيندهاي نزديك اين اتفاق رخ دهد و هدف اصلي آنها از بين بردن كليت اتحاديه اروپاست. مشكل عمده اينجاست افرادي كه به احزاب افراطي راي دادند در واقع فريب اين شعار را خوردهاند كه سياست آنها تنها مقابله با سياستهاي غلط اتحاديه اروپا در زمينه اقتصاد، مهاجرت و مسائل اجتماعي است. در واقع اين تفكيك بين احزاب راست افراطي در سياست داخلي و منطقهاي با سياست نظري و ايدئولوژي آنهاست كه به سمت فاشيسم و نژادپرستي گرايش دارند. آنها با مهاجران به لحاظ بنيادي و حضور فعلي آنها در كشورهاي اروپايي مشكل دارند. اما آنها در فضاي تبليغاتي قصد داشتند بخش اول رويكرد خود را به مردم نشان دهند. ولي مردم در كشورهاي اروپايي نتوانستند بين اين دو رويكرد احزاب راست افراطي تفكيك قائل شوند و رايدهندگان آنگونه كه پيشبيني ميشد به اين احزاب راي ندادند. هر چند آراي اين گروهها افزايش پيدا كرده اما روند طبق پيشبينيها نبود.
آيا ميتوانيم بگوييم احزابي كه تلاش كردند اتحاديه اروپا را تقويت كنند مردم نيز به آنها گرايش پيدا كردند؟
اتحاديه اروپا در وضعيت خيلي بهداشتي و سالمي قرار ندارد، ولي دورنماي اضمحلال و فروپاشي براي آن وجود ندارد. تقريبا در اروپا خرد جمعي بر اين است كه بودن اتحاديه براي كشورهاي عضو بهتر از نبود آن است. نشانه آن هم صفي است كه براي عضويت در اتحاديه اروپا وجود دارد. حتي كشورهايي كه به دلايل اقتصادي و سياسي، غير از بريتانيا كه بحثي جداگانه دارد، نداي جدايي از اتحاديه را سر ميدادند مانند فرانسه، اسپانيا، ايتاليا، يونان و پرتغال، تقريبا سروصداهاي خروج از اتحاديه خوابيد. اكثر اين موج پس از راي مثبت به رفراندوم خروج از اتحاديه توسط بريتانيا به وجود آمد. اما اين موج اكنون تا حد زيادي فروكش كرده و عملا نهضت و حركت خروج از اتحاديه به صورت جدي وجود خارجي ندارد. نتيجه انتخابات نيز حاكي از آن است احزاب دست راستي كه خواهان خروج از اتحاديه و اضمحلال آن بودند نتوانستند دست بالا را پيدا كنند. هر چند نظر مخالف اتحاديه اروپا همه وجود داشته و خواهد داشت ولي اينكه نتوانستهاند دست بالا را بگيرند، نشاندهنده خروج اتحاديه از شوك اوليه برگزيت است و دوباره به يك وحدت و قوام تدريجي دست پيدا ميكند. البته اين وحدت يك شبه به دست نخواهد آمد اما در آن مسير پيش ميرود و رهبري فرانسه و آلمان طي دو سال اخير كمك كرده كه قطار اتحاديه دوباره به ريل خود بازگردد.
چالشبرانگيزترين موضوع اتحاديه اروپا اكنون بحث برگزيت است. آيا در اين انتخابات مشخص شد كه رايدهندگان به طرفداران خروج گرايش داشتند يا به گروههايي كه خواهان ماندن در اتحاديه هستند راي دادند؟ از ديدگاه شما آيا بناست خروج بهطور كامل انجام شود يا احتمال ماندن در اتحاديه وجود دارد؟
اين داستان طولاني و قديمي است. اين موضوع حتي به پيش از تاسيس اتحاديه اروپا بازميگردد. به هر حال نيمي از مردم بريتانيا خواهان برقراري ارتباط و تبادل تجاري با اروپا هستند و همچنين خواهان يك وحدت تاكتيكي و استراتژيك با اتحاديه هستند و بهصورت راهبردي آينده خود را بستگي به مشاركت با اتحاديه ميبينند. اما گروهي ديگر بر اين عقيده هستند كه اروپا به صورت ويروس و انگل براي بريتانيا عمل ميكند و اگر بريتانيا بخواهد به شكوهمندي دوران گذشته خود بازگردد بايد از اروپا دل بكند و ابتدا بايد با متحد اصلي خود يعني ايالاتمتحده رابطه خود را حفظ و تقويت كند و سپس به سمت شركاي درجه دو مانند اسراييل، اعراب و كشورهاي خاور دور سوق پيدا كند و حتي بايد با روسيه و چين روابط بهتري از كشورهاي اروپايي داشته باشد، چراكه اروپاييها جز دردسر براي بريتانيا چيزي ندارند. اين موضوع جديدي نيست. تا به امروز نيز اين توازن و دوگانگي وجود داشته است. در برگزيت نيز همين شرايط بود كه با اختلافي اندك اين موضوع به نفع طرفداران خروج تمام شد هر چند كه هنوز پس از 3 سال پرونده باز است، ولي يك اتفاق مهم ميتواند اين موازنه را برهم بزند؛ صداي روزافزوني كه از حزب كارگر بلند شده تا دوگانگي را كنار بگذارد و بهشدت دنبال ماندن در اتحاديه و برگزاري رفراندوم مجدد باشد، اين اتفاق شرايط را تغيير خواهد داد. تاكنون صداهايي در حزب كارگر در اين زمينه وجود داشت ولي عملا رهبري حزب كارگر بهخصوص دو رهبر اصلي آن يعني جان مك دونالد و جرمي كوربين هيچ يك حاضر به اعلام صريح ماندن يا رفتن از اتحاديه نشدند. در روزهاي اخير و پس از انتخابات پارلمان اروپا صداهاي درونحزبي، حزب كارگر براي همهپرسي دوباره خروج گسترش پيدا كرده و مخالفت جدي با خروج رسميتر شده است، از جمله صداهايي از درون فراكسيونهاي مردميتر حزب در اين زمينه بلند شده است. روز گذشته خانم دايانا ابوت كه يك شخصيت بسيار برجسته در درون حزب كارگر محسوب ميشود، رسما اعلام كرده كه حزب كارگر بايد صريحا اعلام كند كه رفراندوم مجدد را ميپذيرد و سياست حزب مبني بر عدم خروج از اتحاديه اروپاست. اگر اين اتفاق رخ دهد و حزب كارگر به صورت يكپارچه موافقت خود با رفراندوم را اعلام كند اين موازنه به شكل چشمگيري تغيير پيدا ميكند. در اين انتخابات اخير درصد مخالفان و موافقان خروج بدون احتساب حزب محافظهكار و كارگر انجام شد و اگر حزب كارگر در يك سر طيف قرار گيرد شرايط متفاوت است. حزب كارگر اگر تصميم به حمايت
از رفراندوم بگيرد موازنه تغيير خواهد كرد.
در حال حاضر مساله مهمتر از كنارهگيري خانم مي به عنوان نخستوزير، آينده برگزيت و همچنين آينده سياسي بريتانياست. به نظر شما فضا به چه سمتي پيش خواهد رفت؟ آيا بايد منتظر انتخابات يا رفراندوم جديدي در بريتانيا باشيم؟
تا لحظهاي كه ما مشغول صحبت هستيم 13 نفر اعلام كردند كه نامزد جانشيني خانم مي به عنوان نخستوزير بريتانيا خواهند شد. تا قبل از اتفاقات اخير اين نگراني وجود داشت كه چه كسي در جايگاه خانم مي قرار گيرد و اين احتمال وجود داشت هر فردي جانشين او شود در مساله برگزيت و هم انتخابات با شكست مواجه ميشود. اكنون دولت در يك شرايط بنبست قرار گرفته است و چارهاي جز كنارهگيري خانم مي نبود و اين رقابت به ناگزير آغاز شده است و اين 13 نفر افرادي هستند كه اميدوارند در گام نخست در ايجاد يك پكيج برگزيت موفق شوند، دوم اينكه در انتخابات سراسري پيروز شوند. اما به نظر ميرسد در هر دو مورد هيچ شانسي وجود ندارد، زيرا حتي در داخل حزب محافظهكار نيز پراكندگي و اختلاف ديدگاه شديد وجود دارد. اگر از درصد اقليتي كه در حزب خواهان ماندن در اروپا هستند بگذريم، افرادي وجود دارند كه خواهان ارايه بسته پيشنهادي جديد به اروپا هستند تا آنها را وادار به پيشنهادات بهتري كنند. گروهي ديگر هستند كه بسته كنوني را بهترين پيشنهاد ميدانند و گروه آخر افرادي هستند كه معتقدند بايد بدون هيچ توافقي اتحاديه را ترك كرد. اين چهار دسته هر يك طرفداراني دارند و به نظر ميرسد بهشدت با هم درگير هستند. اگر همين 13 نفر را مورد بررسي قرار دهيم شاهد آن هستيم كه ديدگاههاي متضادي با يكديگر دارند. حزب محافظهكار نهتنها اكنون نميتواند ساير احزاب و افكار عمومي بريتانيا را با خود همراه كند اكنون حتي نميتواند يك انسجام حزبي در درون خود ايجاد كند. بنابراين ميتوان گفت رسيدن به يك بسته توافقي با اتحاديه اروپا عملا بيش از آن چيزي كه خانم مي تلاش كرده، امكانپذير نيست و احتمالا به نظر ميرسد تا آخر ژوئن رقابتهاي داخلي حزب ادامه داشته باشد، چون اگر همه نامزدها در عرصه باقي بمانند فرآيند بسيار طاقتفرسايي براي تعيين نخستوزير و رهبر حزب وجود دارد. در چنين شرايطي كه گزينههاي متعددي براي رياست حزب وجود دارد براي اثبات رهبري نخستوزير جديد يك راه بيشتر باقي نميماند و آن انحلال پارلمان و برگزاري انتخابات جديد است كه اقدامي كاملا انتحاري است، زيرا هيچ تضميني وجود ندارد حزب بتواند در انتخابات پيروز شود و كل بازي را به حزب رقيب واگذار كند، بنابراين آينده محافظهكاران، آينده روشن و خوبي نيست و به نظر نميرسد از اين بنبست خارج شوند. حتي اگر استعفاي خانم مي در اوايل كار صورت ميگرفت، ميتوانست به رفع بحران و بنبست كمك كند اما عملا آنها سياست دفعالوقت را ادامه ميدهند تا شرايط براي يك شكست نرمتر فراهم شود. پيشبيني بنده اين است كه هيچ پكيج جديدي راي نخواهد آورد و اگر انتخابات سراسري برگزار شود بعيد به نظر ميرسد كه حزب محافظهكار مجدد در قدرت باقي بماند.
باتوجه به شرايط موجود حزب محافظهكار تا كي قصد دارد به اين وضعيت بلاتكليفي ادامه دهد؟
آخرين زمان براي برگزيت ماه اكتبر است. زمانبندي قابل پيشبيني اين است كه تا آخر ماه ژوئن نامزدهاي پست نخستوزيري با يكديگر رقابت ميكنند و نامزدهاي نهايي نخستوزيري اعلام ميشوند كه اين روند حدود يك ماه به طول خواهد انجاميد. پس از آن در ماه جولاي انتخابات درونحزبي انجام ميشود و تا پايان ماه جولاي رهبري حزب تعيين ميشود و به احتمال زياد در ماه سپتامبر مجبور هستند كه انتخابات سراسري برگزار كنند تا تكليف پكيج برگزيت معلوم شود. تا پيش از آن اتفاق جديدي براي برگزيت رخ نخواهد داد مگر اينكه دولت جديدي روي كار بيايد و ابتكار عجيبي به كار ببندد تا شرايط تغيير پيدا كند. اما اگر اتفاق ويژهاي رخ ندهد رهبر جديد حزب محافظهكار مجبور به برگزاري انتخابات زودهنگام است و پس از آن دوباره شرايط فراهم ميشود كه مهلت خروج بار ديگر تمديد شود و احتمال همهپرسي در اين مدت از هر زماني محتملتر است. البته در اين فاصله نيز ممكن است تعداد افرادي كه معتقدند بايد از اتحاديه به هر قيمتي خارج شد نيز افزايش پيدا كند. البته اين ميزان افراد نسبت به افرادي كه معتقدند بايد در مورد خروج تجديدنظر شود كمتر است.
تغيير موضع حزب كارگر در اين جريان چقدر تاثيرگذار است؟
مسلما تاثير جدياي بر اين فرآيند دارد؛ هم به جهت آرايش درون پارلماني و هم در افكار عمومي اين اقدام ميتواند بسيار اثرگذار باشد. اكنون در برخي مناطق كه دو حزب ليبرال دموكرات و حزب سبز كه شانس زيادي براي پيروزي نداشتند، مردم به حزب كارگر راي ميدادند، هر چند كه معتقد نبودند كه نبايد از اتحاديه خارج شد. اما اكنون اگر حزب كارگر به عنوان حزب رقيب اصلي دولت رسما اعلام حمايت از رفراندوم دوم كند، شايد ريزش اندكي داشته باشد ولي درصد عمده طرفداران حزب كارگر حامي ماندن در اتحاديه اروپا هستند. اين اتفاق ميتواند هم به نفع هواداران رفراندوم مجدد باشد و هم به نفع حزب كارگر كه حاميان بيشتري را به سمت خود جذب كند.
باتوجه به ليست بلندبالاي نامزدهاي پست نخستوزيري، محتملترين افراد را چه كساني ميدانيد؟
در حال حاضر از بين 13 نفر 4 نفر از شانس بالايي براي نخستوزيري برخوردار هستند كه اين موضوع هم به كاريزماي افراد و هم برنامههاي آنها مربوط است. گزينه نخست بوريس جانسون است كه تندروترين عضو ارشد حزب محافظهكار است كه موافق خروج از اتحاديه به هر قيمتي است. او پيشتر وزير خارجه و شهردار لندن بوده است. او هم موافقان سرسختي دارد و هم مخالفان سرسخت؛ سه نفر ديگر هم در اين ليست قرار دارند؛ دامينيك راب پيشتر وزير برگزيت بوده و از سمت خود به دليل مخالفت با سياستهاي ترزا مي استعفا داد. ديدگاههاي او نيز نسبتا تند است اما نه به اندازه ديدگاههاي بوريس جانسون و معتقد به تعامل با اتحاديه است. او بهدليل آشنايي با پرونده مذاكرات آشنايي خوبي با مساله برگزيت دارد. گزينه بعدي جرمي هانت وزير خارجه فعلي بريتانياست كه در واقع افرادي را نمايندگي ميكند كه معتقدند حتما بايد با يك توافق از اتحاديه خارج شوند و مخالف خروج به هر قيمتي است، زيرا همه ميدانند خروج بدون توافق بسيار فاجعهبار خواهد بود، زيرا ميتواند مشكلاتي را ايجاد كند كه حتي براي دههها قابل حل نباشد، اما يك گزينه چهارم نيز وجود دارد كه فرد مهمي در حزب محافظهكار به حساب ميآيد؛ مايكل گوو وزير محيطزيست بريتانيا. او در انتخابات قبلي رهبري حزب با يك چرخش رويكرد نقش تعيينكنندهاي در نخستوزيري ترزا مي ايفا كرد. او ابتدا از بوريس جانسون حمايت كرد اما به ناگاه پشت او را به نفع ترزا مي خالي كرد و با اين چرخش عامل اصلي شكست جانسون شد و اكنون بهطور مستقل وارد كارزار شده و ديدگاهي ما بين جرمي هانت و بوريس جانسون دارد. هنوز مشخص نيست چقدر طرفدار دارد اما به دليل اينكه سياستهاي منافقانهاي را اتخاذ كرده، معلوم نيست تا چه حد بتواند راي جمعآوري كند. در حال حاضر اين چهار نفر افرادي هستند كه به نظر ميرسد بيشترين شانس را براي رهبري آينده حزب محافظهكار دراختيار دارند. بعضيها كه ابتدا وارد ميشوند و سپس كنارهگيري ميكنند برخي ديگر نيز تنها وارد ميشوند تا اسمشان براي بعدها مطرح شود. معمولا همه افرادي كه نامزد ميشوند جز اين نيستند. نكته ديگري كه وجود دارد اين است كه گاهي اوقات زماني كه اختلافات در رهبري حزب بالا ميگيرد و به نتيجه نهايي بر سر گزينههاي اصلي نميرسند، انتخابهاي نامحتمل براي مصالحه بين شخصيتهاي بزرگ حزب مطرح ميشوند و به ناگاه فردي انتخاب ميشود كه از ابتدا شانسي براي پيروزي نداشت. نمونه بارز آن نيز در سال 1990 رخ داد كه آقاي جان ميجر به عنوان يك گزينه غيرمطرح در ميان اختلافات پس از بركناري مارگارت تاچر به عنوان نخستوزير برگزيده شد.
آيا به نظر اروپاييها حاضر به مذاكره جديد با بريتانيا براي توافق هستند؟
تا اين لحظه كه درخصوص آن صحبت ميكنيم هيچ بخت مجددي وجود ندارد و همه دعواها در درون انگليس صورت ميگيرد. اگر انتخابات جديد صورت بگيرد و دولت جديد با پارلماني جديد روي كار بيايد احتمال اينكه در مواضع اروپا تعديل صورت گيرد تقويت ميشود. اما اگر ساختار به همين شكل كنوني باقي بماند و همين حزب سركار باشد هيچگونه احتمالي براي مذاكره با اروپا وجود ندارد اما در سازوكار جديد اين احتمال تجديد مذاكرات وجود دارد.
در چنين شرايطي كه گزينههاي متعددي براي رياست حزب محافظهكار وجود دارد براي اثبات رهبري نخستوزير جديد يك راه بيشتر باقي نميماند و آن انحلال پارلمان و برگزاري انتخابات جديد است كه اقدامي كاملا انتحاري است، زيرا هيچ تضميني وجود ندارد حزب بتواند در انتخابات پيروز شود و كل بازي را به حزب رقيب واگذار كند، بنابراين آينده محافظهكاران، آينده روشن و خوبي نيست و به نظر نميرسد از اين بنبست خارج شوند. حتي اگر استعفاي خانم مي در اوايل كار صورت ميگرفت، ميتوانست به رفع بحران و بنبست كمك كند اما عملا آنها سياست دفعالوقت را ادامه ميدهند تا شرايط براي يك شكست نرمتر فراهم شود. پيشبيني بنده اين است كه هيچ پكيج جديدي راي نخواهد آورد و اگر انتخابات سراسري برگزار شود بعيد به نظر ميرسد كه حزب محافظهكار مجدد در قدرت باقي بماند.