نگاهي به نمايش «خيانت پينتر»
چرا نميتوانيم پينتري بنويسيم؟
احسان صارمي
پينتر همواره براي تئاتريهاي ايراني جذاب بوده است. نوشتار جادويي در نوشتار كه همواره با مينيماليسمي در واژگان همراه بوده است، ميتواند مو بر تنتان سيخ كند. هنوز ميشود با خواندن بخش پاياني «بازگشت به خانه» دريافت كه ميشود بدون ريختن خوني وحشت آفريد يا ورود آن مرد مرموز در نمايش «اتاق» را به مثابه تمام فوبياهاي زندگيمان بدانيم. پينتر آنقدر هراسناك است كه در زبان انگليسي برايش واژه پينترسك (Pinteresque) آفريدهاند.پينترسك صفتي است كه به شخصيتپردازي و مشابهت با آثار هارولد پينتر اطلاق ميدهند كه در آن به ويژه احساس تهديد (menace) القا ميشود و گفتوگو با مكثهاي بسيار مشخص برجسته ميشوند. يكي از ويژگيهاي پينترسك صفت menace است. menace تهديدي است كه با آسيب همراه باشد. سبب صدمه ميشود و ميتواند شما را به خطر بيندازد. تهديدي مملو از درد كه آثار پينتر آن را به منصهظهور ميرساند. در آثار پينتر آدمها درد ميكشند و دردشان آنان را به سقوطي مملو از خطر سوق ميدهد. مهمترين خطر فروپاشي است. همانند نمايش «خيانت» كه در آن چهار شخصيت خيانتكار همواره در آستانه فروپاشي قرار دارند و درد ميكشند و براي رهايي از اين فروپاشي تقلا ميكنند و به جايي نميرسند. آنان فكر ميكنند مرتكب اشتباه ميشوند و مدام با تصميمي تازه اشتباه ديگري مرتكب ميشوند. اين يك سلسله عبثي است كه menace ميآفريند.رضا الهي با نيمنگاهي به نمايشنامه «خيانت» اثري ميآفريند به نام «خيانت پينتر» كه از دل آن تنها روابط خيانتبار افراد تداعي ميشود. در داستان او برادري تصور ميكند برادر كوچكترش با همسرش سر و سِري دارد و او در يك فضاي ابزوردگونه - شستن لباس - قصد دارد مچ زنش را بگيرد؛ اما اين وضعيت در طول يك ساعت به يك فروپاشي خانوادگي ميانجامد، همسرش او را رها ميكند و او تنها در رختشوخانهاي سراسر سفيد، با تلنباري از لباسها تنها ميماند.برخلاف متن پينتر، در اين نمايش هيچوقت اثبات نميشود كه زن به همسرش خيانت كرده و البته مفهوم خيانت نيز بهشدت در لفافه استعاره بستهبندي ميشود تا جايي كه به امري هجوگونه تبديل ميشود. در متن پينتر اتفاقي رخ ميدهد كه پينترسك را شكل ميدهد. فرمي كه همواره در متون پينتر به زيبايي دنبال ميشود. پينتر صريح است و اين همان نقطهاي است كه نويسندگان ايراني نميتوانند واردش شوند؛ گويي صراحت در كلام و عيان كردن دلايل داستاني ميتواند يك درام را درهم بريزد. در متن «خيانت» پينتر، زماني كه جري و اِما از خاطرات دو سال خويش حرف ميزنند، مخاطب ميفهمد كه آنان به همسرانشان خيانت كردهاند و همسرانشان هم باخبرند و آنچه درام را پيش ميبرد، زندگي فروپاشيده بورژوايي آنان است. آنان نميتوانند خود را از وضعيت اسفناك خود آزاد كنند. آنان در يك منجلاب فرورفتهاند كه اساسا برآمده از زندگاني بورژوازده است.در آثار پينتر اتفاق از همان ابتدا عيان ميشود. براي مثال در «فاسق»، ريچارد در همان ابتدا، هنوز كلام منعقد نشده از سارا ميپرسد فاسقش چه زماني ميآيد. آنچه نمايش را جذاب ميكند انتظار ما از بازتاب چنين وضعيتي است و زماني menace شكل ميگيرد كه در مييابيم طرف كسي نيست جز شوهرش. بنبست زناشويي كار را به جايي كشانده كه دو طرفِ تعهد، تصوري غيراخلاقي از خود بروز ميدهند. در «خيانت» نيز وضعيت همين گونه است. بايد دو خانواده بورژوا كه رابطه ماليشان در فرهنگ گره خورده، حفظ ظاهر كنند و بپذيرند زندگي بدشان بايد ادامه داشته باشد.در سوي ديگر پينتر از دايره واژگاني قوي استفاده نميكند، حداقل در دوره نخست نويسندگیاش كه «خيانت» در آن دوران نوشته شده است. اگر متون پينتر را به زبان انگليسي بخوانيد تكرار مداوم واژههاي مشابه و آن هم در جملات بريده بريده در ميان مكثها و سكوتها، شرايط رواني خاصي پديد ميآورد. پينتر انگارههاي ما را دستخوش آزارمي كند. انتظار ما براي كنشگري طرفين را مخدوش ميكند. او نشان ميدهد كه بشر در موقعيت طبقاتي تعريف شده در نمايش چگونه ميتواند منفعل شود.در «خيانت پينتر» وضعيت به نحو ديگري پيش ميرود و اساسا از پينتر فاصله ميگيرد. الهي تصميم ندارد علت اختلاف زن و شوهر را بيان كند و كار را تا جايي پيش ميبرد كه براي مخاطب چنين جدالي پوچ ميشود. همهچيز در نهايت به يك واژه از سوي شخصيتي خارج از نمايش ختم ميشود و همان يك واژه مصداقي براي شكورزي شوهر ميشود. اگر قرار بود پينترسك شكل بگيرد بايد اتفاق پاياني در ابتدا روايت ميشد و ما از اين به بعد رفتارهاي انعكاسي ناشي از اين حرف را مشاهده ميكرديم.
فراتر از آن رفتار شوهر نسبت به زن، رفتاري معطوف به نگرش سنتي مرد به زن است. با اينكه مرد مهندس در برابر زن معلم ميتواند واجد شاخصههاي طبقه متوسطي در آستانه بورژوا شدن باشد؛ اما كماكان همهچيز در بستر سنت رخ ميدهد. در درام پينتري سنت مرده است و محلي از اعراب ندارد. سنت براي پينتر امر غايبي است و او در حال دست و پنجه نرم كردن با جامعه سنتزدايي شده است. هر چند در نيمه دوم نويسندگياش به مقابله با نگرشي ميشود كه با وجود نوپا بودنش بدل به سنت شده است. نمونه جذابش را ميتوان در «خاكستر به خاكستر» جستوجو كرد كه مرد واجد غيرت است و ميخواهد همسرش را بابت شكورزي به قتل برساند.به «خيانت پينتر» بازگرديم. جايي كه تا بدينجاي كار برخلاف پينتر شكل روايت را وارونه كرده است. در گام دوم آن را وارد لفافه استعاره ميكند. با اينكه عنوان نمايش خيانت است؛ اما نميتواند با صراحت از آن نام ببرد. استفاده از حوله به عنوان پوشش بازيگران نيز به اين وضعيت دامن ميزند كه بايد همهچيز استعاري شود. استفاده از عباراتي چون مطب دكتر، دكتر، دكتربازي نيز آن را بغرنجتر ميكند. نتيجه كار آن است كه استعاره در قالب عبارات كنايي، وضعيت را كميك ميكند و مخاطب را ميخنداند. در حالي كه بايد مخاطب را به هراس وادارد. استعاره اين هراس را از كار مياندازد. آن را الكن ميكند و بسان بيشتر فضاهاي استعاري حاكم بر زبان مردم امروز، آن را از معنا تهي هم ميكند.گام سوم پينترسك شدن مكث است. اگرچه در نمايش «خيانت پينتر» تلاش ميشود بازيگرها در كلام سكته داشته باشند و اساسا بد حرف بزنند؛ اما اين به مكثهاي پينتر نزديك هم نميشود. بازيگران مدام حرف ميزنند و مدام چيزي را تكرار ميكنند. البته تكرارشان تكرار پينتري نيست؛ بلكه ساختن حلقهاي است كه به دور باطل نزديك باشد. سكوتي در نمايش وجود ندارد. حتي زماني كه كسي سعي ميكند از صحنه خارج شود و ميتواند شامل سكوت شود، باز بازيگران حرف ميزنند. اين تصور وجود ندارد كه شلپشلپ پاها در تشت آب ميتواند خودش صداي يك ديالوگ باشد؛ اما وضعيت با آن شيوه اجرايي فقط ميتواند عصبي بودن وضعيت را بازنمايي كند كه آن هم نيازمند يك شيب مناسب است.پس اساسا متن رضا الهي پينتري نيست. شايد در اجرا، با آن موقعيت شيبها ابزورد و بيمنطق جذاب باشد؛ اما به ياد داشته باشيم كه پينتر اساسا فضا را ابزورد نميكند. عموم مكانهاي نمايشي او ساده و آشنا هستند. بيشترشان يك خانه معمولي انگليسي است و حتي موقعيت دراماتيك به نوعي رئاليسم نزديكي دارد. پينتر زياد فيكشنآفريني نميكند. او يك چيز ساده را بغرنج ميكند و «خيانت پينتر» بيشتر يك چيز بغرنج را ساده ميكند. آن هم با پكهاي آخر سيگار در پايان نمايش.