از ويژگيهاي بارز فلسفهورزي كلاسيك ما در سده بيستم ميلادي (چهارده شمسي)، يكي اين است كه دانشوران فلسفي ما در اين دوران كه اوج دوران فرهنگي و فلسفهورزي در دهههاي سي و چهل تا پنجاه شمسي است، تلاش ميكنند فلسفه اسلامي و ايراني را در يك قالب اصيل و مستقل ارائه دهند و سپس با انكشاف از مباحث تطبيقي و بررسي و پژوهش عميق در فلسفه غربي، گفتماني بين دو سنت فلسفي اسلامي و غرب ايجاد كنند. خصيصه مهم اين ويژگي هم آن است كه اين جماعت از فلسفهورزان كمتر تمايل دارند، غربزده باشند و بيشتر به دنبال تثبيت يك انديشه قومي اصيل يا نقد درونفرهنگي انديشه قوم هستند. كليد مهم اين دانشوران ما نيز همانا آشنايي دقيق و مفصل با فلسفه غربي و غور مشتاقانه در فلسفه خودي بوده است.
مهدي حائري؛ از سلسله فلاسفه تطبيقي
مهدي حائرييزدي يكي از اين متفكراني است كه علاقه وافر به مباحث تطبيقي بين فلسفه اسلامي و فلسفه غرب داشته و با امتيازدهي بيشتر به برخي مباحث فلسفه اسلامي، تلاش كرده برخي معضلات معرفتشناختي يا وجودي فلسفه متعارف را حل كند. نقطه شروع اين متفكر خردمند از مباحث فلسفه اسلامي قسمت «هستيشناسي» آن است كه بهزعم او از مشخصات بيهمتاي فلسفه اسلامي است كه با آن قوت و شدت و دقت در نوع غربي مفقود بوده است. بنابراين حائري معتقد است كه هستيشناسي خاص فلسفه اسلامي قادر خواهد بود بسياري از معماهاي منطقي يا عرفاني و فلسفي را بگشايد و فلسفه را به امري ساري و جاري حتي در مباحث گرانمايه شناختي و وجودي از جمله توجيه كثرت در وجود منبسط و نيز علقههاي عرفاني همچون فناي فيالله و وحدت نهايي وجود تبديل كند.
وانگهي فلسفه قادر است وجود مطلق (لابشرط قسمي) چونانكه مطلق وجود (لابشرط مقسمي) را بفهمد و تمايز اين دو براي درك وحدت و كثرت در وجود بسيار حياتي است.
نظريه مهم حائري در اين موضوع نظريه «هرم هستي» يا به عبارتي هستيشناسي توحيدي است كه در آن منطق قديم و جديد با فلسفه متعارف از اسلامي تا كلاسيك غربي و فلسفه تحليلي معاصر با هم پيوند يافته و يك نظريه ابتكاري را خلق كرده است. پيش از معرفي اين نظريه بهتر است ابتدا بدانيم حائرييزدي كه بود.
دكتر مهدي حائرييزدي كه بود؟
او فرزند آيتالله شيخ عبدالكريم حائرييزدي، موسس حوزه علميه قم بود و در 1302ش در قم به دنيا آمد و بعد از گذراندن تحصيلات ابتدايي و متوسطه به تحصيل فقه و اصول و سپس فلسفه پرداخت. حائري به نجف نيز سفري داشت و سپس به تهران بازگشت و با توجه به مهارت در علوم معقول و منقول به سرپرستي مدرسه سپهسالار منصوب شد. در همان زمان از سوي آيتالله بروجردي به عنوان مجتهد جامعالشرايط به دكتر مصدق معرفي و در شوراي عالي فرهنگ مشغول به كار شد. بعدا در سال 1338ش از سوي بروجردي به منظور تبليغ تشيع به امريكا رفت و براي اين منظور به آموختن انديشه غربي پرداخت و مشغول تحصيل فلسفه غرب شد. حائري تا سال 1359ش در امريكا و كانادا مشغول تحصيل و سپس تدريس و فعاليت بوده و بعد از پيروزي انقلاب اسلامي از سوي امام خميني(ره) به عنوان سفير ايران در واشنگتن منصوب شد، اما خيلي زود استعفا داد و به ايران بازگشت. او بعدا در سال 1363 براي تدريس به آكسفورد رفت و در سال 1378ش در تهران درگذشت. از آثار مهم حائري ميتوان به اين كتابها اشاره كرد: كاوشهاي عقل نظري (تهران، 1347ش)؛ هرم هستي (تهران، 1359ش)؛ جستارهاي فلسفي (به كوشش عبدالله نصري، تهران، 1384ش)؛ كاوشهاي عقل عملي (تهران، 1361ش) و آگاهي و گواهي (تهران، 1360ش).
اهميت مفهوم مطلق وجود
از نظر حائري، مفهوم «مطلق وجود» از آن روي در فلسفه حايز بيشترين اهميت است كه قادر است با هر شيئي از اشياي عالم اعم از پديده و نهاد و ذهن و عين انطباق و يگانگي منطقي داشته باشد و بدين سبب حقايق جهان هستي را برملا كند. بنابراين براي درك اين مفهوم فراگير ضروري است كه به يكپارچگي و شمول پديدههاي هستي باور داشته باشيم؛ بدين شكل كه حضور مطلق در امر مقيد و معقول را در ضمن محسوس ادراك كنيم. وانگهي درك پايينترين سطح اين مطلق كه همانا پديدارهاي تجربي است، به معني درك كل آن خواهد بود. به همين دليل حائري از تعبير «هرم هستي» استفاده ميكند تا به سهولت به وحدت ناگسستني بين انواع كثرات در عين عينيت و تحقق فريد آنها نزديك شود. آنچه از صورت و حقيقت هستي پيداست، وحدت در كثرت و كثرت در وحدت است.نكته مهمي كه حائري ميخواهد بر آن تاكيد كند، عينيت و حقيقت كثرات يا اصطلاحا هستيهاي مقيد است كه هرگز با اصل وحدت هستي تنافري ندارد و شناخت آنها عبارت از شناخت خود حقيقت وجود است و فرد بالذات وجود در درياي بيكران وجود در حال تنوع و دگرگوني است؛ اما وحدت ناگسستني بر آن حاكم است و اين وحدت متكثرپسند با تعبير هرم قابل هضم خواهد بود. يعني وحدت وجود بايد به شكلي تبيين شود كه هرگز همچون وحدت وجود عرفا به نفي كثرات منتهي نشود. وحدت وجود بايد طوري تلقي شود كه با فلسفه و منطق سازگاري كامل داشته باشد.
وحدت وجود منطقي و وحدت وجود عرفاني
تعبير «هرم هستي» كنايه از يك كل بزرگ وجودي است كه داراي وحدت شخصي است ولي اطوار و مراتب بيشمار دارد كه تعينات آن هستند و اين كل بزرگ هم خاستگاه وحدت است و هم خاستگاه آن همه كثرت و دگرگوني و همچنين وحدت پيشگفته عينيت و حقيقت خود وجود است كه در عين حال تشكيكي هم هست.به همين دليل ميتوان اين وحدت را با قواعد منطقي اثبات كرد و لزوما متعلق به كشف و شهود عرفاني نيست.از همينرو حائري تز هرم هستي را شامل اثبات «وحدت وجود منطقي» در برابر «وحدت وجود عرفاني» ميداند كه اولي نوعي وحدت وجود پويا و كثرتپذير است در برابر وحدت وجود عرفاني كه كثرات را مجازي بيش نميداند و غيريت ميان آنها را حمل بر فاصله زياد بين عالم و معلوم و كثرات را حجاب وجود مطلق و كل وجود ميداند، از اينرو اين وحدت وجود خام قادر است خرد و دانش را حجاب فناي فيالله و وصال به وحدت حقيقي بشمارد، از اينرو كه فلسفه و علم مدرك كثراتند و مسووليت شناسايي غيريت را در درياي وحدت و هويت شخصي وجود عهدهدار هستند. اما حائري تز هرم هستي را براي رفع اين مشكل و به منظور توليد يك نظريه علمي از وحدت وجود طرح ميكند تا آن حالت پوك و خشك عرفاني از وحدت وجود را به شكلي پويا و مبتني بر قواعد منطق و فلسفه تحليلي درآورد و نقش كثرات را در آن برجسته كند.
در نقد الگوي ابنعربي از وحدت وجود
حائري معتقد است كه الگوي محييالدين ابن عربي از وحدت وجود، الگويي خام است كه ضد فلسفه است و كثرت و غيريت را برنميتابد و در مقابل، الگوي صدرايي از وحدت وجود نوعي وحدت وجود انتقادي يا اصطلاحا فلسفي است كه پيشتر حجابهاي ممكن و مشكلات كثرت را در ضمن وحدت بررسي و تحليل و تلاش كرده بر آنها فائق آيد تا اين وحدت وجود فلسفي در همه سطوح قابل استفاده باشد.
چنين الگويي از وحدت وجود كه قادر باشد زبان منطق و فلسفه را به عوالم بالاي وحدت صرف بكشاند و در عين حفظ تقدس آن، كثرات را نيز از آنِ آن وحدت بزرگ بداند، با طرح هرم هستي قابل طرح است و هرم كه يك شكل هندسي است، به دليل خاصيت ويژهاي كه دارد، قادر است شموليت و شخصيت را توامان با هم هويدا كند، زيرا راس هرم در عين حال كه بسيط است و ناپيدا (همچون نقطه)، اما محيط بر كل جسم هرم است و اصطلاحا شكل هرم از آن آغاز ميشود و با تمام نقاط هرم اتصال و قيوميت دارد؛ اما هيچ يك از آن نقاط هم نيست و شخصيت و فرديت راس هرم، در عين اينكه با كل هرم در ارتباط است، محفوظ مانده و قرب و بعد و فاصله نقاط از راس حفظ شده و در عين حال احاطه نيز از جانب راس برقرار است.اما افزون بر اين خاصيت فلسفي هرم، با توجه به قاعده هرم كه يك سه ضلعي است، قاب قوسين يا قوس صعود و نزول در آن قابل ترسيم است. بنابراين هرم هستي در راس خود واجبالوجود را دارد كه غيبالغيوب و بسيط است و قاعده هرم حاوي ممكنات است و از خود راس تا ديگر نقاط هرم كه قاعده آن را تشكيل ميدهند، همه از جنس وجود است و يك هويت اتصالي و شخصي بر آن ساري است كه در تمام هرم گسترده شده و نمودها و ظهوراتي متفاوت دارد. در عين حال كه هويت همگي از راس تا ديگر نقاط هرم يكي است. كل هرم يك چيز است و آن هستي است. راس آن هستي واجب (باريتعالي) و مابقي همه ممكن به امكان فقري (ممكنات) است.
مساله مهم هستيشناسي
حائري نقطه قوت فلسفه اسلامي را مباحث هستيشناسي مطرح شده در آن ميداند. بهزعم او اين تئوري با ابنسينا نضج گرفت و در صدرا تداوم يافت. خاصيت بارز اين هستيشناسي اين است كه طبق مفاد آن، وجود هم اصيل و يگانه و شخصي است و هم داراي مراتب و كثرات گوناگون و به اصطلاح داراي تشكيك است و اينكه چيزي مقول به تشكيك باشد، ذاتا يك باور ايراني است كه غربيها هرگز نتوانستهاند به درستي آن را درك كنند. بر اين اساس حائري به بررسي مفهوم وجود و هستي در دو سنت كلاسيك اسلامي و غربي- خاصه كانت- ميپردازد و تلاش ميكند مزيتهاي نوع اسلامي را معرفي كند. به عبارتي، بايد فرق ميان «هستي» يا وجود محمولي و «استي» يا وجود رابط را درك كرد و سلسله موجودات داراي هر دو جنبه هستند. از اينرو اشكال عمده فيلسوفان غربي از جمله كانت و تجربهگراها در اين است كه وجود را محمول غيرحقيقي دانسته و معتقدند در همه جا حالت ربط (استي) دارد و حقيقي (هستي) نيست و رابطه محض است. بنابراين وجود چيزي به موضوع خود نميافزايد و از حقيقت آن خبر نميدهد. اما هستيشناسي اسلامي معتقد است با محمول وجود ميتوان به حقيقت هستي دانش پيدا كرد و پلي بين ذهن و عين ايجاد كرد. اين در واقع شمايي از اين سخن صدراست كه وجود مساوق علم است و گستره وجود و گستره دانش بر هم منطبق هستند.
مباني نظريه هرم هستي
حائري خاطرنشان ميكند كه مبادي اصلي اين نظريه، دو نظريه كلاسيك اسلامي يعني اصالت وجود و تشكيك وجود هستند كه ثمره اين دو عبارت از اين است كه وجود در عين وحدت و فرديت حاوي مراتب و كثرات است كه اختلاف تشكيكي دارند نه ذاتي و همگي از سنخ وجود هستند و اين همانا وحدت در عين كثرت و كثرت در عين وحدت است.
اما براي اثبات راس و قاعده هرم كه به ترتيب عبارت از واجب الوجود و ماسوا هستند، حائري از دو قاعده مهم برهان صديقين در اثبات واجب و سپس قاعده الواحد در اثبات ممكنات استفاده ميكند. او برهان صديقين را از طريق منطق صوري اثبات ميكند، زيرا اين برهان بهترين و مطمئنترين روش شناخت خداوند و نسبت او با ماسوا (ممكنات/ ماهيات ممكن) است. او در اين زمينه آراي كانت و راسل در باب اثبات خدا يا واجبالوجود را نقد كرده و معتقد است محمول هستي در قضايا از قاعده فرعيه خارج است، زيرا قضاياي وجودي از سنخ هليه بسيطه هستند و وقتي محمول وجود را به ماهيت نسبت ميدهيم، قضيه ما هليه مركبه نيست كه مشمول ارتفاع نقيضين و اشكال فرعيه شود، بلكه يك قضيه وجودي است و نظريه راسل نيز به قضاياي هليه مركبه راجع است و مشمول هليه بسيطه نيست، يعني اختلاف به همان تلقي ثبوت الشيء يا ثبوت الشيء لشيء در نسبت ميان وجود و ماهيت برميگردد كه طبيعتا اصل تحقق و وجود شيء همان ثبوت آن است نه ثبوت چيزي براي آن و راسل تلقي دوم را مدنظر داشته است. او همچنين گريزي نيز به كوآين ميزند و ميگويد: وجود از نظر كوآين نيز صرفا رابط است و صرفا ارزش قضيه است نه اينكه خودش ارزش افزودهاي در نسبت ميان موضوع و محمول داشته باشد و هستش مجازي است، زيرا اگر نسبت موضوع و محمول يا همان استي را نوعي هستي يا وجود محمولي لحاظ كنيم، دچار تسلسل خواهيم شد كه البته پاسخ آن در فلسفه اسلامي اين است كه نسبت در خارج ما به ازاي عيني ندارد ولي منشا انتزاعش خارج است.
نقد نظر هيوم در مورد قانون عليت
مرحله بعد اثبات قاعده هرم هستي يا ممكنات است. حائري در اين موقف نيز به بررسي اختلافات ميان هستيشناسي اسلامي و غربي پرداخته و سعي ميكند پاسخهاي ممكن را جستوجو كند. بعد از اثبات واجبالوجود بايد نسبت او با ماسوا اثبات شود و مهمترين بحث اين موقف بحث عليت است كه سنت اسلامي و غربي در باب آن اختلافات مبنايي بسيار دارند. سپس حائري به نقد نظريه عليت هيوم كه طبق آن ضرورت را نميتوان با حس ادراك كرد و بنابراين عليت صرفا نوعي تعاقب زماني كه با حس قابل ادراك است، تلقي خواهد شد و اين تعاقب هرگز دال بر ضرورت منطقي نيست و صرفا بر احتمال تاكيد دارد، ميپردازد. از نظر حائري پاسخ به اين اشكال هيومي مبتني بر اين است كه عليت حقيقي فراتر از تاثير و تاثر دو پديده بر همديگر است كه لاجرم بايد در وضع و محاذات خاصي نسبت به هم باشند تا بر هم اثرگذار باشند، بلكه عليت حقيقي عبارت از افاضه هستي است و معلول چيزي غير از هستي علت نيست و نسبت علت و معلول نه تاثير و تاثر مقولي و تقارن زماني، بلكه افاضه اشراقي است و علت معلول را هستي ميبخشد؛ يعني آن را از كتم عدم خارج كرده و ايجاد ميكند. او سپس به بررسي نظريه صدور پرداخته و قاعده مركزي آن يعني الواحد را بازخواني و سعي ميكند مساله ابداع موجودات از واجب را با مباحث تطبيقي مربوط به تعارضات عقل نظري كانت يا مسائل جدليالطرفين خاصه در مساله حدوث عالم بررسي و روشن كند. از ديگر مباني نظريه هرم هستي قاعده فرد بالذات است كه مبتني بر اصل «كل ما صح علي الفرد صح علي الطبيعه» است. يعني احكام مربوط به فرد بالذات (و نه فرد بالعرض) يك طبيعت و ماهيت به كل آن قابل تسري است. بنابراين در اينجا حمل سومي افزون بر حمل اولي ذاتي و حمل شايع صناعي برقرار است كه طبق آن هم حمل ذاتي است و هم اتحاد در وجود است و به اصطلاح حمل شايع ذاتي است. بنابراين حمل طبيعت بر فرد بالذات (مثلا حمل انسان بر فرد بالذات او) حمل شايع ذاتي است. همچنين عكس اين قضيه هم صادق است و حكم طبيعت به فرد نيز قابل اجراست. خاصيت و كاربرد مهم اين قاعده در اين است كه نسبت خداوند به عنوان اعلي مراتب وجود و نورالانوار يا واجبالوجود، با ديگر كثرات به نحو مناسبي قابل توجيه خواهد بود. به عبارتي، عالم طبيعت كه مادون مراتب هستي است با عطف توجه به همين فرد بالذات به اعلي مراتب وجود قابل تطبيق است. درحقيقت، هر فرد بالذات به تنهايي نماينده كل وجود است، زيرا گفته شد وجود حقيقتي مقول به تشكيك است و بنابراين هر آنچه به فرد بالذات منتسب شود، خود به خود به كل وجود قابل تسري خواهد بود. لازم به توضيح است كه حائري تذكر ميدهد كه ذاتي در اينجا به معني دخالت جنسي يا فصلي وجود در ماهيت نيست، زيرا وجود و ماهيت غير از هم هستند، بلكه مقصود اين است كه اين اسناد ماهيت به وجود حقيقي خود اسنادي بدون واسطه است و مجازي نيست و درحقيقت تعبير فرد بالذات يك نوع اصطلاح زباني است كه با ذاتي مورد نظر در منطق صرفا مشترك لفظي است و مقصود از آن همانطور كه گفته شد، نسبت بدون واسطه است.از ديگر مباني نظريه هرم هستي قاعده امكان فقري است كه بهزعم حائري ريشه اين قاعده در ابنسيناست و صدرا آن را تكميل كرده است. بهزعم حائري، امكان فقري به معني سلب ضرورت ازليه است ولي بايد توجه داشت كه از احكام و لوازم حقيقت وجود است.
داوري حائري در مورد ابنسينا و ملاصدرا
حائري معتقد است كه ابنسينا اول بار انديشه امكان در برابر وجوب و ضرورت مطلق را مطرح كرد اما آن ضرورت را به امكان تسري نداد و صدرا بود كه چنين كرد و مفهوم امكان را تا حد ضروري گسترش داد. ابنسينا در اشارات به ضرورت ازليه يا ضرورت مطلقه اشاره كرده و آن را به باريتعالي نسبت داده و آن ضرورتي است كه از هر قيد و جهت و حتي از ظرفيت وجود هم آزاد است. اما در مقابل آن صدرا ابتكاري از اين قاعده به خرج داده و عدم ضرورت ازليه را مطرح كرده كه طبيعتا منتسب به ماسوا يا ممكنات خواهد بود و همان امكان فقري است. يعني همانطور كه ذات باريتعالي ضروريالوجود به ضرورت نامشروط ازلي است، ممكنات نيز همگي ممكن به امكان فقري هستند، يعني فاقد هر نوع ضرورت ذاتي هستند و ذاتا و وجودا داراي فقر هستند.
حائري با طرح نظريه هرم هستي كه مبتني بر مقايسه و تطبيق دو سنت فلسفي اسلامي و غرب از قديم تا دوران حاضر است، تلاش كرد نوعي هستيشناسي توحيدي را اثبات كند كه نه لزوما با كشف و شهود به دست آيد، بلكه بتوان آن را با قواعد منطقي و فلسفي ارائه كرد. اين نوع ديدگاه مستلزم نوعي نگاه پويا و انتقادي به سنت فلسفي است كه حائري بر آن تاكيد داشت و همواره نيز تذكر و هشدار ميداد كه هر نوع داوري و نظريهپردازي درباره فلسفه اسلامي يا غربي مستلزم مطالعه دقيق و عميق در آنهاست و بدون مطالعه و تفحص و بررسي دقيق هرگز نبايد ادعايي در اين باب مطرح كرد. نهايتا حائري نقطه قوت فلسفه اسلامي در برابر نوع غربي را مباحث هستيشناسي آن ميداند و بر اين باور است كه كليد پاسخ به بسياري از معضلات فلسفه غربي در اين هستيشناسي نهفته است.
استراتژي حائري در مواجهه با غرب
سخن آخر اينكه نگاه نقادانه و موشكافانه به فلسفه غربي مستلزم اين است كه ابتدا راه گفتمان بين اين دو سنت فكري باز باشد و فيلسوف در اين وادي اولا جستوجوگر حقيقت باشد نه طراح يا بازيگر يك گفتمان و ايدئولوژي خاص و سعي كند با نگاهي روشنگر و سپس منتقدانه و سازنده در مسائل و معضلات انديشه غربي غور كند. بزرگاني چون حائري به اين مساله توجه كردهاند كه براي تبليغ اسلام و تفكر شيعي در غرب ضرورتا لازم است اول غرب را بشناسيم و بدون پيشداوري يا دشمني با آن روبهرو شويم و سپس از طريق مباحث تطبيقي به حل معضلات انديشه بشري كمك كنيم و به دنبال تبليغات سوء يا صرفا دشمنتراشي نباشيم، بلكه با نگاهي روشن و هوشمند با غرب مواجه شويم.
پژوهشگر فلسفه
منابع:
1. حائرييزدي، مهدي، هرم هستي.
2. كرمي، طيبه، «حائرييزدي، مهدي»، دانشنامه جهان اسلام، ج12، بنياد دايرهالمعارف اسلامي.
3. نصري، عبدالله، در جستوجوي حكمت، سيري در زندگي، آثار و انديشههاي فلسفي مهدي حائرييزدي، انتشارات نيلوفر، تهران، 1393ش.
دكتر مهدي حائرييزدي، فرزند آيتالله شيخ عبدالكريم حائرييزدي موسس حوزه علميه قم بود. بعد از تحصيلات متوسطه به تحصيل فقه و اصول و سپس به فلسفه پرداخت. او پس از بازگشت از نجف نيز به تهران بازگشت و با توجه به مهارت در علوم معقول و منقول به سرپرستي مدرسه سپهسالار منصوب شد. در همان زمان از سوي آيتالله بروجردي به عنوان مجتهد جامعالشرايط به دكتر مصدق معرفي و در شوراي عالي فرهنگ مشغول به كار شد. بعدا در سال 1338ش از سوي آيتالله بروجردي به منظور تبليغ تشيع به امريكا رفت و براي اين منظور به آموختن انديشه غربي پرداخت و مشغول تحصيل فلسفه غرب شد. حائري تا سال 1359ش در امريكا و كانادا مشغول تحصيل و سپس تدريس و فعاليت بوده و بعد از انقلاب از سوي امام خميني(ره) به عنوان سفير ايران در واشنگتن منصوب شد، اما خيلي زود استعفا داد و به ايران بازگشت. او بعدا در سال 1363 براي تدريس به آكسفورد رفت و در سال 1378ش در تهران درگذشت.
بزرگاني چون حائري به اين مساله توجه كردهاند كه براي تبليغ اسلام و تفكر شيعي در غرب ضرورتا لازم است اول غرب را بشناسيم و بدون پيشداوري يا دشمني با آن روبهرو شويم و سپس از طريق مباحث تطبيقي به حل معضلات انديشه بشري كمك كنيم و به دنبال تبليغات سوء يا صرفا دشمنتراشي نباشيم، بلكه با نگاهي روشن و هوشمند با غرب مواجه شويم.
مهدي حائرييزدي يكي از اين متفكراني است كه علاقه وافر به مباحث تطبيقي بين فلسفه اسلامي و فلسفه غرب داشته و با امتيازدهي بيشتر به برخي مباحث فلسفه اسلامي، تلاش كرده برخي معضلات معرفتشناختي يا وجودي فلسفه متعارف را حل كند. نقطه شروع اين متفكر خردمند از مباحث فلسفه اسلامي قسمت «هستيشناسي» آن است كه بهزعم او از مشخصات بيهمتاي فلسفه اسلامي است كه با آن قوت و شدت و دقت در نوع غربي مفقود بوده است.
نظريه مهم حائري، تئوري «هرم هستي» يا به عبارتي هستيشناسي توحيدي است كه در آن منطق قديم و جديد با فلسفه متعارف از اسلامي تا كلاسيك غربي و فلسفه تحليلي معاصر با هم پيوند يافته و يك نظريه ابتكاري را خلق كرده است.