• ۱۴۰۳ سه شنبه ۱۸ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4417 -
  • ۱۳۹۸ پنج شنبه ۲۷ تير

«محمدعلی مکرم» که بود و چه کرد

می‌رود پیش‌پیشِ او شکمش

سیدعمادالدین قرشی

 محمدعلی مکرم، فرزند علی‌خان، متولد 1266ش، روستازاده‌ای بود از اهالی حبیب‌آباد برخوار اصفهان. از هفت‌سالگی تعلیم و تحصیل را آغاز کرد و پس از مدتی عازم اصفهان شد. در آنجا به مدرسه (علوم دینی) کاسه‌گران راه پیدا کرد و به شوق کسب علم، طلبه شد. مکرم، مصادف با موج انقلاب مشروطه، به سرودن اشعار اجتماعی و سیاسی مبادرت می‌ورزید. حوالی سال 1300، روزنامه «صدای اصفهان» و «مجله (ادبی) سپاهان» (1301) را به صورت هفتگی و ماهانه منتشر کرد. در این روزنامه و مجله، علیه خرافات و طرفداران استبداد، شعر غالبا طنز و فکاهی با تخلص «مکرم» می‌سرود. در اشعارش، مکرم گوینده‌ای شوخ‌طبع بود با شیوه سخنی به سبک سهل و ممتنع عراقی که طیبت نفس و ذوق ادبی را در راه ترقی فهم و درک عمومی به‌کار می‌گرفت. او اشعارش را با لهجه‌ اصفهانی می‌سرود و به خاطر زبان ساده و عوامانه‌ آن‌ها خیلی زود در بین مردم جا باز کرد و اشعار وی بعد از سرودن خیلی زود در کوی و برزن بر زبان مردم جاری بود. در دوره حکام قاجار در اصفهان، بساط خرافه و مکر و حیله پررونق شده بود. مکرم در تقابل با این خرافه‌گرایی‌ها، اشعاری سرود با لحن نوحه‌خوانی که بسیار پرطرفدار شد و تأثیرگذار. از معروف‌ترین این اشعار «هارون ولات» است. نهایت امر چنین بود که موج انتقادی اشعارش سبب شود تا مکرم در سال 1302 (با تپانچه‌ای) مورد ترور قرار گرفته و مدتی در بیمارستان مسیحی بستری شود. معتقد بود عامل دستوردهنده ترورش «امیر اقتدار» حاکم اصفهان بوده است. پس از بهبودی مدتی تحت‌نظر بود و در حصر به‌سر برد و حتی از دیدار همسر و فرزند محروم شد. با آغاز عصر پهلوی (اول)، مکرم صرفا به سرودن قصایدی در مدح ائمه و البته همچنان نقد بروکراسی دولتی پرداخت: «در این کشور جوانان آرزویی/ به غیر از خدمت دولت ندارند/ گر این سان بگذرد، یکباره ملت/ شده دولت ولی ملت ندارند!». مکرم، روزنامه «بلدیه اصفهان» را حوالی 1310 و در دهه سی روزنامه دیگری به نام «مکرم» را منتشر ‌کرد که بعدها توسط دخترش فروغ‌الزمان (و همسر او عباسعلی دارویی) به صورت هفتگی منتشر می‌شد. مکرم به ادبیات فارسی و عربی تسلط داشت. در قصیده و غزل، پیرو سعدی بود. جایی گفته بود: «کسانی که می‌گویند بعد از سعدی نباید کسی غزل‌سرایی کند مثل آن است که بگویند آدم کم‌مایه کسب‌وکار نکند!». او چندان علاقه‌ای به حضور در انجمن‌های ادبی و شعری نداشت. دیوان اشعارش در سال 1340 در اصفهان (کتاب‌فروشی شهسواری) منتشر و به‌سرعت نایاب شد. مکرم در مقدمه موجز کتاب آورده است: «برای این مجموعه، تقریظ و تعریفی لازم نیامد زیرا بزرگان گفته‌اند هرکس در جامعه همان است که معروف است، این کتاب هم هرچه هست معرف خود می‌باشد و مردم این کشور مقدس قضاوت خواهند کرد.» بعدها اما دیوان مکرم با مقدمه چند نفر از نویسندگان اصفهانی مانند وحید دستگردی و دیگران منتشر شد و برخی او را ولتر زمانه دانستند! پس از این سال‌های پر فراز و نشیب، مکرم مدتي به شغل وكالت روزگار می‌گذراند و در اواخر عمر عهده‌دار ریاست کتابخانه شهرداری اصفهان شد و نهایتا در هشتم فروردین 1344 فوت کرد و در تخت ‌فولاد اصفهان به خاک سپرده شد. سروده بود: «زنده در زندگی کند اکراه/ بر زبان لا اله الا الله/ این سخن بعد مردنش گوید/ هرکه شد در مشایعت همراه!». حکایات فراوانی در مورد مکرم نقل است که بسیاری از آن حکایات بازمی‌گردد به اشعاری که او ساخته است. نمونه‌ای از اشعار فکاهی و طنزش چنین است:

گر روی ماهرویان دیدن حرام باشد/ ای بی‌خبر ز آیین، واجب کدام باشد/ مه در فلک ندارد این زلف و خال و خط را/ گر دارد این فضایل، ماه تمام باشد/ زین حسن و این ملاحت، وین لطف و این صباحت/ شرط است شکر نعمت، تا بر دوام باشد/ گر هستی اهل پرهیز، از شیخ سفله بگریز/ کاین سبحه دل‌آویز، باشد که دام باشد/ در آتش فراقت در جوش و در خروشم/ بگذار تا بسوزم کاین پخته خام باشد/ با گلرخان زیبا، دست ار دهد تماشا/ آنجاست گلشن ما، در هر مقام باشد/ گر عکس لعل رویش بر جام باده افتد/ لعلم به جام باشد، بختم به کام باشد/ گر موی مشک‌بویت سازی رها به رویت/ آشفته‌دل چو مویت هر صبح و شام باشد/ ما را به نکهت گل، نبوَد نیازمندی/ زیرا که خاک راهش گل بر مشام باشد/ تا گفت‌وگوی مکرم، باشد به وصف رویش/ بس بر مذاق هرکس، شیرین‌کلام باشد

 

کیست آن محتکر که در رفتار/ می‌رود پیش‌پیش او شکمش/ چون وجودش به چشم خلق آید/ همه هستند طالب عدمش/ در درشکه چو اوفتد یک‌لم/ نفی خود را خبر دهد ز لمش/ از وجودش به ما رسد قحطی/ آه و داد از نحوست قدمش/ چون گذارد کلاه خود بر سر/ کج گذارد، چراکه نیست غمش!

 

باز این محتکرینی که ز اهل بلدند/ بهر ما ظلم و ستم را همه‌دم درصددند/ ای که گویی ملک‌الموت کند قتل نفوس/ یک‌نفر نیست مهم محتکرینش مددند/ هریکی گشته به یک گوشه این شهر مقیم/ خوب بیدار، به تقسیم و به طرز رصدند/ ما همه لاغر و رنجور، ز بیداد خسان/ لیک، این فرقه خون‌خوار، عظیم‌الجسدند/ ما همه بی‌کس و بدبخت و فقیر از ازلیم/ وآن‌همه، ظالم و بدخوی و لعین تا ابدند/ آن قراطیس که در جعبه آن‌ها شده جمع/ اسکناس‌اند و قبوض‌اند و برات و سندند/ کو رفیقان و عزیزان و کجایند اقوام/ از جفاکاری این محتکرین در لحدند!

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون