شرحي بر وضعيت نقاشي واقعگرايانه معاصر
خودآگاهي در سكوت و تعليق
منصوره قاسمي
وقتي حرف از واقعگرايي در نقاشي زده ميشود انتظار ميرود تصويري از زندگي روزمره يا بخشي از هر واقعه را از طريق تصوير ببينيم. اين واقعيت ميتواند به هر شكلي باشد مثلا نمايش بخشي از تاريك زندگي، يا همچون آثار ادوارد هاپر لحظه بهتي باشد كه از طريق تابش نور از پنجره يا نشان دادن فضاي داخلي و خارجي در يك پلان بر ما منتقل ميشود.
ما در تماشاي آثار هاپر موقعيتي را ميبينيم كه به لحاظ دروني و به مدد رنگ و تركيببندي با كلماتي مانند بهت، سردرگمي، نااميدي، در جستوجوي اميد و... قابل تعريفند. در حقيقت ما مشاهدهكننده تعليق ميان دو اتفاقيم؛ اولي را نميدانيم چه بوده و دومي را نميدانيم كي اتفاق خواهد افتاد. در وضعيت انسانهاي هاپر، نوعي آويزان بودن به زمان و مكان درك ميشود. كاراكترهاي هاپر در سكوت كامل و معمولا در موقعيتهايي مانند كافهاي شبانه، فضاي خارجي شهري خلوت يا در ارتباط با نوري كه از پنجره تابيده ميشود، قرار دارند.
آنچه ميبينيم بدون مشخص بودن زمان قطعي انجام يافتن امري، تصوير شده است. در اين مناظر خلوت و آميخته به سكوت و در تعليق، اما نوعي خودآگاهي وجود دارد. ما نيز در همراهي با كاراكترهاي نقاشي در چنين وضعيتي بينابيني قرار گرفتهايم و برايمان آشناست. كاراكترها در موقعيت دانسته و خودآگاهي نسبت به خود قرار دارند. كيفيت اين آثار به لحاظ فكري در مقايسه با آثار رمانتيك مشخص ميشود. يك اثر رئاليستي به دليل نمايش يا شرح واقعيت محضي كه در آن لحظه در جريان است با زمان خود پيش ميرود. نمايش يك وضعيت تكرار شونده انساني كه براي مشاهدهكنندگانش بسيار آشناست يا احتمال درك يا وقوع آن وجود دارد. اما اثري كه هيجانات يا احساسات پديدآورنده در آن دخيل شده دچار اندوهي غالبا نوستالژيك ميشود كه مربوط به چيزي يا رويدادي يا صحنهاي در گذشته است و معمولا با زمان حال بيگانه است. در آن وضعيتِ در گذشته ماندن نيز باقي ميماند و تنها ياد آن چون اندوهي بر بيننده اثر ميگذارد. وضعيت واقعگرايي در هنر امري است جاري و قابل تطبيق. تاويلپذير است و معمولا به صراحت گفته يا تصوير ميشود. نيازمند آگاهي و هوشياري است. شما به عنوان مخاطب اثري رئاليستي بايد از سطحي از آگاهي برخوردار يا آن را تجربه كرده باشيد و جز اين، به جاي ديدن و شنيدن واقعيت در اوج احساسات و اندوه يا در حسرت گذشته باقي خواهيد ماند. همانطور كه رئاليسم در ادبيات بهگونهاي شكل گرفت كه نويسنده احساسات و هيجانات شخصي را در داستان دخيل نميكرد و در واقع اثري كامل بود كه شرح واقعيت باشد با تمامي ابعاد و جزيياتش.